پاسخ : سوتیها
پارسال اردو رفتیم مشهد
یکی از دوستام نیومده بود. (کاشان بود برا رصد) خلاصه من و مهسا و راضیه و اسکل دیگه که سحر باشه توی یه اتاق بودیم.
یه شب شام رولت گوشت داشتیم در حد لالیگا افتضاح بود. یه هم اتاقی دیگه هم داشتیم که همیشه بعد غذا دیر میومد بالا. بعد رولت گوشت فورا" پریدیم بالا و مهسا پرید تو حموم. ما هم که نتونسته بودیم رولت رو نوش جان کنیم با نون و ماست اومدیم بالا! طبق معمول اون اسکل چهارم دیر اومد بالا و در زد! من راضی جون داشتیم جاتون خالی نون و ماست میزدیم و حسابی ماستی بودیم و حس و حال در باز کردن نداشتیم!!!
حموم دم در بود ما هم به مهسا گفتیم در رو باز کن !!! اونم از خدا خواسته ...!
چته؟
نه خیر در رو باز نکرد با اون فکر منفیت!!!
پشت در موند تا مهسا (بالباس) در رو باز کرد!!! اونم لج کرد و تو نیومد و اون شب مهمون اتاق بقلی بود!(فکر بد نکنیا!!! از بچه ها خودمون بودن!)
خلاصه فرداش من رفتم حموم و ش*** مو رو جا گذاشتم!! بعدش راضیه میخواست بره حموم که تا ش*** منو دید داد زد: violeeeet بیااااااااااااا ش***تو برداررررررررر!!!
حموم هم دم در و کنار کانال کولر بود!!! نگو صداش پیچیده بود تو کل ساختمون!!!اما ما نفهمیده بودیم!!
رفتم ش***مو برداشتمو بعد از چند دقیقه که راضیه تو حموم بود در زدن!!!!
رفتم در رو باز کردم! بگو کی بود؟!؟!؟! مدیر و معاون و ناظم و .... خلاصه لشکر سپاه سمپادیا اومده بودن در پی صاحب ش***!!!!
همین که در باز شد مدیر پرید تو اتاق...!!! جاتون خالی تا حد ممکن فحش خوردیم! راضیه ی نامرد تو حموم پکیده بود از خنده اما ما چی؟ مگه میشد جلو این خندید؟!!مونده بودیم چیکار کنیم!! من که ساکت بودم و از خجالت آب شدم!!در این هنگام مهسا پرید وسط و پادر میونی کرد!!!
دیگه همین دیگه اما تا مدیر رفت منو مهسا .....!!!

#
