خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

یه روز سرکلاس کامپیوتر بودیم
حرف از سابقه تدریس دبیر شدو اینا...
دبیرمون گف : من 15ساله دارم تدریس میکنم ما رو میگی همه فکا وا مونده... :o
یهو یکی از بچه ها گف : اوووووووووووه خانم مگه چن ساله دارین تدریس میکنین؟؟؟؟
کلاس منفجر شد!!!! =)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

آقا من قبلا برهان خلفو از یکی شنیده بودم بعد معلم ریاضیمون گفت بچه ها می خوام براتون یه برهان از استدلال استنتاجی توضیح بدم.
آقا منم می دونستم چیو می خواد بگه اصلا برهان خلفو میدونستم چیه،فقط اسمشو یادم رفته بود(سوء تفاهم نشه!)گفتم خانوم برهان خلد رو :-/ می خواین بگین؟!!!!!!!!!

سوتی بابام:
خـــــــــــاطره بیا فک کنم مدم هنگ کرده.....
-بابا مدم؟
-اه....مودم دیگه بیا ببین چراغ آی دی اس الش روشن نمیشه!

تیم هند بال دوست من اینا باخته بودن،بعد اینا از وقتی اومده بودن همه دپرسو فلان و ..
مدیرمون اومد گفت بابا خودتو ناراحت نکن چیزیه که شده.
منم گفتم خانوم اینو ول کنین از موقعی که اومده خودشو ج ر داده از ناراحتی......

دوستم تعریف می کنه میگه من دخترخالم داشتیم با لهجه غلیظ شهرستانی حرف می زدیم(برای خنده)
بعد رفتیم تو یه مغازه ی ساعت فروشی رو کردم به آقاهه خیلی با کلاس برداشتم گفتم:آقا ببخشید این ساعتا چندهَ؟!!!!!!!!!
 
پاسخ : سوتی‌ها

مرتبط با یکی از پستای قبلی :

یکی از بچه : یا حسین بن شهید ... ;D

مهم نیته دیگه ... :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز سر کلاسمون چند تا از بچه های المپ شیمی هی به معلم زیست جانوری میگفتن اقا تو رو خدا بذارین بریم وا3 فیلترینگمون بخونیم...اقا تو رو خدا...
بعد یه دفعه یکی از بچه هامون گفت اقا من به شما احترام گذاشتم اومدم سر کلاستون پس شما هم بذارین من برم بیرون!!...معلم: X-(تو به من احترام گذاشتی اومدی سر کلاس؟؟؟ X-( X-( [-(بعد این بیچاره کلی التماس کرد که ببخشید و اینا بعد نفر بعدیشون گفت:اقا یه ذره انسانیت به خرج بدین!!!!!!!!!!!...معلم: X-( X-( X-(و گذاشت رفت! (:|
 
پاسخ : سوتی‌ها

داداشم میگف یه روز مدیرمون عصبانی اومد سر کلاسمون داد و بیداد راه انداخت که
چه وضشه آقا پنجره ها رو روشن میکنید بخاریا رو باز میذارید! چرا انقد اصراف میکنید...!
بچه ها رو میگی =)) =)) =)) =)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه بار ناظم خشمگین ما که از قضا شهرت به سزایی در کل سمپاد دارد اومد سر کلاسمون گفت مسخرشو در اوردید...یه داد میزنم سقف بریزه بالاها! :o
یه بارم سر صف گفت بچه ها یه مبلغ قابل ملاحظه تری گم شده! :o
 
پاسخ : سوتی‌ها

دیرووز منُ هدیه آقای فاطمیُ اوون آقا لهجه دار ارُ پیچووندیم اوومدیم بیروون!
بعدش هوا سرد بوود!
سره کووچه یه مقدار از این جوانک ها وایستاده بودن ، بعد یکیشوون گف خب سرده توون میشه!
یه چن بار اینو گف ، بعدش من یهو وایستادم ، دستمو دراز کردم گفتم : بده!!
بعد پسره هنگ بوود ک من دارم چی میگم! ;D
بعد از 2 min ک فهمید چی بوود جریان سعی کرد کُتشو در بیاره! ;D
بعد ما رفتیم! ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه سوتی دادم پلشت ...

دوستم بم زنگ زد ، یکم چرتو پرت گفت و قطع کرد ...

بعد یادم اومد کارش داشتم ... دوباره به همون شماره ای باهاش بم زنگ زده بود زنگ زدم...

همینکه جواب داد شروع کردم : حامد فلان فلان شده ، وردار جزوه ی منو بیار دو روز دیگه امتحان داریم (فوش غیر اخلاقیو اینا :-")

بعد جواب داد: من بابای حامدم ... همینو که گفت گرخیدم اصن ... با این حالت :-[ قطع کردم ...

;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

یک شماره ای بود خیلی مزاحمم میشد

به دوستم(از بچه های کلاسمون)شمارشو دادم گفتم ببین کیه!اصلا دختره یا پسر

دوستم دقیقا همون لحظه که شماره رو براش فرستادم به من زنگ زد منم گفتم بله بفرمایید؟؟ ^-^

دوستم بهم اس داد زهرا این که یک خانومی برداشت!!! :-?? :-/ :-?

+++++++++++++++++

زنگ ورزش تو نمازخونه بودیم

من دراز کشیده بودم.دبیرمون برگشت گفت احترام نمازخونه رو نگه دار!!

منم گفتم:خانوم از خانم راحتی(ناظممون)اجازه گرفتم!! ;))

دوباره گفت:احترام کلاس منو نگه دار!!! :|

من:خانم از خانم راحتی اجازه گرفتم گفت عیبی نداره!!! ;))

فکر کردم دوباره حرف قبلیشو تکرار کردخو!!! ;))
 
پاسخ : سوتی‌ها

يكي از بچه ها داشت كتاب دين و زندگي رو ميخوند. به صورت زير!!!
...كتاب من لا يحضره الفقيه نوشته ي شيخ صندوق!!
ميخواس بگه صدوق!
 
پاسخ : سوتی‌ها

صبح دیرم شده بود با عجله گوشیم رو از رو میزمون که جلوی مبله بر داشتم که برم بیرون از خونه؛حس کردم یک چیز سنگینی بهم وصله ولی چون دیر بود سریع کفشم رو پوشیدم و پریدم تو کوچه و شروع کردم دویدن؛همینجوری که میدویدم حس میکردم یک چیز شبیه آونگ بهم آویزونه
یک دفه یکی از همسایه هامون که یک آقایی بود بهم گفت این چیه پشتتون‏!؟
یه چند دور دور خودم پیچیدم بعد خود یارو اومد از پشت کیفم یه چیز جدا کرد؛داد دستم دیدم کوسن مبلمونه:‏د
گیر کرده بوده به کیفم‏!‏
تصور کنید صبح یک دختری رو در حال دویدن که یه کوسن بهش آویزونه :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه حاج آقایی هست هرروز موقع نماز میاد مدرسمون
بعد این داشت از سمت نماز خونه برمی گشت که بره پایین نماز تموم شده بود،یکی از این دوما هم که عشق حرکات موزونه،با یه حالت فجیعی از تو کلاسشون اومد بیرون حالا میخواد یه جو باحال تو سالن راه بندازه شروع کرده:دست دست!دست دست!(پشتش به حاج آقا بود)بعد ا همون وضع برگشته سمت حاج آقا:دست دس.....
مام از اون سمت سالن شاهد تمام این صحنه ها بودیم.....
پکیدیم از خنده....
خودمونو انداختیم تو همون کلاس اون دومه حالا نخند کی بخند....
 
پاسخ : سوتی‌ها

خو ما كه سوتي نميديم مگه دل نداريم خو مايم لايك ميخوايم خو ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

مامانم داشت یه متن طنز رو از تو فیس بوک برا ما میخوند که یه تیکه ش نوشته بود:"...کشتی گیر گردن کلفت ایرانی...." ولی مامانم خوند :"...کشتی گیر کلفت ایرانی...." :)) :))
بعد خودش یه لحظه مکث کرد و گفت :" وا!منظورش چیه?مگه کشتی گیر,نازک و کلفت داره?!?!" :-/ :-?
ما: :))
بعد یه بار دیگه خوندش و فهمید چه سوتی ای داده,این شکلی شد!!!===> :-[ :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

پارسال :

معلـم دینی : ببینید بچه ها ، فرض کنید یه چیزی هست که شما خیلی دوسش دارین ، مثلا یه خوراکی .. ممم .. چه خوراکی‌ی دوست دارین ؟

بچه ها : آیس پک 8-^

معلم دینی : خب ، فرض کنید الآن روی ِ اون میز یه آیس پکه شما میخواید بخوریدش ، اگر یکی ( که همون پیامبره ) بیاد به شما بگه توی آیس پک زهر ه بازم میخورینش ؟

بچه ها : بــعله خـانوم ! پولش ُ دادیــم 8-^ 8-^

چند دقیقه بعد :

معلم دینی : بچه ها ویژگی پیامبرا چیـه؟

_ : خانوم بنده ها برگزیده ی خدان 8-^

_ : خـانوم ! معصومـن ! 8-^

ملیکا : خانوم ظاهرا آیس پکم دوست ندارن 8-^
 
پاسخ : سوتی‌ها

ساعت 7:05 دقیقه صبح !

رادیو ورزش !

داره درباره بسکتبال گزارش میده

امروز تیم مِهران تهران به مصافِ فلان تیم خواهد رفت :دی

مِهران نیست مَهرام ـه :دی

:)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه روز داشتم راجع به ناظممون بد می گفتم بعد دیدم که پشت سرمه

یه بار دیگم داشتم با بچه ها mobile forceبازی میکردم که معلم کامپیوترمون از راه رسید وتمام زنگ تفریح پشت سر ما واساده بوده مارون گاه می کرده ما هم نفهمیدیم
 
پاسخ : سوتی‌ها

امشب یکی از دوستایه بابام به اتفاق خانواده اومده بودن خونه ی ما. بعد همه نشسته بودیم که صحبت از موسیقی شد و این حرفا که دوست بابام برگشت گفت آقا میکائیل راستی شما چه سازی میزدی؟ :-? منم گفتم بیس. بعد برگشت گفت امیرعلی (پسرش) هم 1 سالی هس داف میزنه! (منظورش دف بود بیچاره! :)) )
بنده خدا تا لحظه ای که میخواستن برن اینجوری بود :-[
منم این یارو رو میدیدم یاد حرفش میوفتادم بدتر خندم میگرفت! :))
 
Back
بالا