


->
->
-> #
(به خاطر این که مهمون نیومد) ->
->
-> 








:-$



البته بعد خیلی پشیمون شدن و ما رو هم بازی دادن و شدیم دروازه بان
اصلا ی وضی!
من کلا می ترسیدم واسه شجاع کردنِ من برده بودنم. منم ی ترقه انداختم زیر ی پیکان ( ناخودآگاه) راننده با سرنشیناش فکر کنم از ترس سکته زدن و مام در رفتیم
B-) 



منو میگی ریــــلکس اصلا به روی خودمم نیاوردم


بدبخت هر جارد میشد همه هرهر بهش میخندیدن


(
بعد که اومدیم بیرون روی تکتک ماشینا مارمولک یا استفراغ الکی میزاشتیم و قایم میشدیم.
کلی خندیدیم
دیدن چهره ی اون آدما خیلی باحال بود








شک نمیکنه که!!! ^#^


4-4-2 یا 3-5-2 میرفتیم 
سرعتمونم انقدر بالا بود که تقریبا 5 تا ماشین پشت هم ایستاده بودن و ما ها هم اصلا اعتماد بنفسمونو از دست ندادیم و رفتیم. 
.بیچاره دیگه با من اونوری نیومد بریم خونه! 

به نقل از mahya... :یه بار تو دوران راهنمایی با چند تا از دوستام یه پسر رو با موبایل سر کار گذاشتیم .یکی از دوستام داشت با پسره صحبت می کرد .الکی با پسره قرار گذاشت که پسره بره اونجا کلی بهش بخندیم.پسره پرسید کجا قرار بذاریم دوستم می خواست بگه دم برج گلدیس بعد یهو با برج طغرل اشتباه گرفت گفت تغدیس (پسره برج گلدیسو میشناخت)ما رو بگو همه این جوری.پسره گفت یه چیز گفتی دوستاتم از خنده ترکیدن.














... ولی واسه خودش تعریف نکردم ک من بودم ولی بقیه دوستان باخبرن!!!
