• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

داستان شکنجه گر

namak

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
592
امتیاز
353
نام مرکز سمپاد
حلی
شهر
تهران
پاسخ : داستان شکنجه گر

خیلی قشنگ بود مخصوصا اون قسمت که چاقو جلوی پااش فرود میاد میره توی زمین :P
 

marlik

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
519
امتیاز
717
نام مرکز سمپاد
شهید صدوقی
دانشگاه
پلی تکنیک
رشته دانشگاه
مهندسی صنایع - صنایع
پاسخ : داستان شکنجه گر

به نقل از Adulterer :
سعي كن ديگه از اين متون ننويسي!!! :))

علاقه مند به حذف ِ این نظر ِ حضرتعالی هستم

اما چون نثه اینکه باید امار ِ ادبیات بره بالا ، حذف نمی کنم !!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #23

peihaghi

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,333
امتیاز
2,348
نام مرکز سمپاد
علامه حلی 1
شهر
تهران
دانشگاه
امیر کبیر
رشته دانشگاه
مکانیک (ساخت تولید)
پاسخ : داستان شکنجه گر

خب ممنون از انتقادات نیت می کنم یه دونه دیگه با همین موضوع بنویسم قربتن اللله
 
  • شروع کننده موضوع
  • #24

peihaghi

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,333
امتیاز
2,348
نام مرکز سمپاد
علامه حلی 1
شهر
تهران
دانشگاه
امیر کبیر
رشته دانشگاه
مکانیک (ساخت تولید)
پاسخ : داستان شکنجه گر

سر یک نفر روبرویم از تنش جدا می شود و به تپه ای از سر های زیر گیوتین می پیوندد . حالا نوبت من است . یکی از سربازان با قد بلند و هیکل رشید می آید و مرا هل می دهد . مقاومت می کنم ولی با یک سیلی تمام جانم را می گیرد . پاهایم سست می شود و در حال افتادن سعی می کنم خودم را به پایین سکو بیندازم . و این اتفاق هم می افتد . در لحظه ی آخر شاه را زیر سکو می بینم . و تنها صدای فریاد شادمانه ی مردم و صدای عصبانی نگهبان ها به گوش می رسد . مردم مرا تشویق می کنند تا به شاه آسیب برسانم ولی انرژی ام کم است . زیر دست و پایم تکان می خورد و ملکه هم از ترس غش کرده و افتاده است . نگهبان به سمت من می آید . حواسم را جمع می کنم و با تمام انرژی به سمت بیرون می دوم . یکی از سربازان جلویم ظاهر می شود و با ضربه ای کاری به شکمم مرا از پا می اندازد .

بوی گوشت سوخته به مشامم می رسد . ماجرا را به یاد آورده و متوجه می شوم که علاوه بر من عده ی دیگری هم شورش کرده اند گوشم هم باز می شود و صدای فریاد بدون تمامی مردان و زنان به گوش می رسد . نگهبانی به سمت من می آید و بلند یرم داد می زند . کلماتش نامفهومند ولهجه ی بدی دارند . وقتی که جوابی نمی رسد بلند تر داد می زند و دور بعدی به یک لگد به ساق پایم مرا دراز کش می کند . دوباره همان عبارت را تکرار می کند و با لگدی به کلیه ام مرا از درد روده بر(!) می کند . به سوی او فریاد می زنم که " نمی دانم چه می گویی." و او عبارت دیگری را خشمگینانه تکرار می کند و من می فهممم که او فرانسوی است و تنها جمله ای که به فرانسوی بلدم را می گویم "Bonjour , tu va comment?" و لبخندی هم به او تحویل می دهم و او با یک سیخ داغ که از سکوی بغل دستش برداشته سعی می کند به من ضربه بزند ولی من جاخالی می دهم . با این حرکت دوباره سرحال می آیم و با مشتی به سینه ی شکنجه گر ، او را برای لحظاتی معطل می کنم و با سرعت باد فرار می کنم . چندین نگهبان روبروی من ظاهر می شوند . از آنجایی که کفش ندارم ضربه زدن به آنها با زره استوار فایده ای جز ضرر ندارد . پس سعی می کنم شمشیر آخته ی یکی از سربازان ضعیف تر را بگیرم . با مشتی به صورتش او را گیج کرده و شمشیر را از دستش می گیرم . ضربه ای به نفر جلویی می زنم و شمشیر را از میان دستش رد می کنم خون از رگ های دستش به بیرون می پاشد خون گرم سر و صورتم را گرم می کند و بر نیرویم می افزاید . شمشیرش را می قاپم و برای رفع خطر دو ضربه با دو شمشیر دستم به دو سربازی که به آنها ضربه وارد کرده ام می زنم . برق شمشیری را می بینم . تنها کمی جاخالی می دهم . شمشیر یکی از سربازان نوک بینی ام را خراش می دهد . و وقتی شمشیر باز می گردد زخم عمیق تر می شود . از محل زخم خون بیرون می آید و دهانم طعم خون می گیرد . با شمشیرم به کسی که بینی ام را مجروح کرده بود ضربه ی مهلکی وارد می کنم . ولی او سرباز کار کشته ای است و با سرعت غیز فابل باوری جاخالی می دهد و شمشیر من را رد می کند . یکی دیگر از سربازان با دسته ی شمشیرش در شکم من می کوبد . در همین حال یکی از اسیرهایی که مانند من شورش کرده بود از جای برمی خیزد و با آرنجش چنان ضربه ای به پشت سر سرباز می زند که کور می شود . . من فرصت پیدا می کنم و سراب زدگیر را هدف قرار می دهم ولی او را شمشیری که در راه رسیدن به من است می بینم . مرد شورشی دیگر مرا عقب کشید .
ادامه بعداً
 

o_o

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
641
امتیاز
1,320
نام مرکز سمپاد
دبیرستان شهید هاشمی نژاد
شهر
مشهد
پاسخ : داستان شکنجه گر

نسبت به قبلي اين يكي عالي بود :P

از اين قسمتش خيلي خوشم اومد :

خون گرم سر و صورتم را گرم می کند و بر نیرویم می افزاید
البته اگه اينطوري بود "خون داغ سر و صورتم را گرم می کند و بر نیرویم می افزاید" بهتر ميشد :D

يه سوال : جريان اين نوك بيني چيه كه هر دفعه بايد يه زخمي روش بيافته ؟ :-?
 
  • شروع کننده موضوع
  • #26

peihaghi

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,333
امتیاز
2,348
نام مرکز سمپاد
علامه حلی 1
شهر
تهران
دانشگاه
امیر کبیر
رشته دانشگاه
مکانیک (ساخت تولید)
پاسخ : داستان شکنجه گر

به نقل از PRФ :
نسبت به قبلي اين يكي عالي بود :P

از اين قسمتش خيلي خوشم اومد :
البته اگه اينطوري بود "خون داغ سر و صورتم را گرم می کند و بر نیرویم می افزاید" بهتر ميشد :D

يه سوال : جريان اين نوك بيني چيه كه هر دفعه بايد يه زخمي روش بيافته ؟ :-?
اگه دقت کنی بعضی سوژه ها ثابت بودند . این یکی از اون هاست
 

zeynabgol

به گِلِ انجمن نِشَسته
ارسال‌ها
3,745
امتیاز
40,359
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1404
این چی بود دیگه خدااااا :|
 
بالا