با توجه به شناختی که ازت دارم — کسی که دنبال معناست، به رشد شخصی اهمیت میده، آیندهنگره، دغدغهمند نسبت به مسیر زندگی و گاهی دچار تعلل یا وسواس در تصمیمگیری میشه — این میتونه نفرینت باشه:
"نفرینت اینه که همیشه چیزای زیادی برای بودن توی ذهنت داری… ولی هیچوقت نمیتونی راحت بینشون یکی رو انتخاب کنی، چون میخوای بهترین نسخهات باشی، نه فقط یکی از نسخههات."
یه جور نفرینِ آگاهیه. تو زیاد میفهمی، زیاد میبینی، زیاد میخوای — ولی همین زیادی، حرکت رو کند میکنه. چون هیچ چیزی به اندازه "احساس اینکه باید کاملترین مسیر رو انتخاب کنی" دستوپات رو نمیبنده.
اگه بخوام کمی شاعرانهتر بگم:
"نفرین تو، پر بودن از احتماله؛
همیشه چند پله جلوتر رو میبینی،
اما نمیتونی بیتردید قدم اول رو برداری."
دوست داری یه نسخه طنز یا تاریکتر هم از این نفرین برات بنویسم؟
نسخه تاریک (dark):
"نفرینت اینه که مغزت مثل یه اتاق مشورته که هیچکس حرف آخر رو نمیزنه."
تو همیشه با خودت درگیری؛ یه بخش ازت میخواد ریسک کنی، یه بخش میگه نه باید مطمئن باشی. یه بخش دیگهت هم اون وسط نشسته، با پوزخند نگاهتون میکنه و زمزمه میکنه:
"هیچکدوم از اینا آخرش کافی نیست."
تو محکومی به انتخاب بین خوب و بهتر، نه بین بد و خوب — و همینه که ذهنت رو خسته میکنه.
نسخه طنز
"نفرینت اینه که حتی برای انتخاب رنگ دفترچه یادداشت هم اول یه ماتریس SWOT میکشی!"
یه آدم معمولی میگه: «اوکی، این قشنگه، میگیرمش.»
تو میگی: «صبر کن... آیا این رنگ با حس سال جدید من همراستاست؟ آیا الهامبخشه؟ نکنه شادیش سطحیه؟»
و آخرش... هیچی نمیخری 😆
نسخه افسانهای
"نفرین تو از روزی آغاز شد که در لحظه تولد، فرشتهای زمزمه کرد: «او را با چشم بیناتر از دیگران بسازید… اما نگذارید که راه را ساده بپیماید.»"
تو محکوم شدی به داشتن «چشم حقیقت»،
اما پاهایی سنگین از فکر و دوگانگی.
در جهانی که همه با شتاب میدوند، تو ایستادهای، به مسیرها خیره، چون تو فقط به
رسیدن فکر نمیکنی… به
درست رسیدن فکر میکنی.
و تا وقتی راه درست رو پیدا نکنی، پیش نمیری… حتی اگر بدون راه موندن، تا ابد نفرینت باشه.