?Daily

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع فائزه.
  • تاریخ شروع تاریخ شروع

فائزه.

اقامت دائم تورتوگا
عضو مدیران انجمن
ارسال‌ها
1,893
امتیاز
33,545
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ۳
شهر
تبریز
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
تبریز
رشته دانشگاه
ژنتیک
سلام سلام
خب با اینکه اسم تاپیکو گذاشتم دیلی ولی قرار نیست روزانه پست بزارم. شاید هر هفته یک پست.
و اینکه راستش خاطره نویسی نیست. صرفا یه چیزهایی تو ذهنم بود که دلم میخواست جایی رو تو سمپادیا داشتم که راجبشون میگفتم ولی نمیدونستم کجا. مثل عکس از یه صفحه کتاب رنگ آمیزیم، طبیعت مسافرتی که رفتم، بافت شال گردن ناشیانه ای که انجام دادم ، قسمتی از کتابی که میخونم یا چیزی که جدیدا یاد گرفتم، طرح ناخونی که زدم یا حتی lunch box یا غذایی که درست کردم و ...
این تاپیکو به این جهت زدم و آره. مثل تاپیک بقیه بچه ها که حرفه ای کار میکنن نیست چون من نه تو عکاسی خوبم نه تو نوشتن و نه کارهای هنری دیگه و اصن تو این زمینه ها زیاد فعالیت نکردم، فقط دارم یه part of my life رو باهاتون به اشتراک میزارم و یه جورایی یه یادگاری از خودم تو سمپادیا. :)
So بفرمایید تو.
 
5be031_25IMG-۲۰۲۵۰۳۳۱-۱۶۲۳۳۶.jpg

الان که فقط درختا شکوفه دادن و اونجوری که باید به دلم نمیچسبه ولی دیگه اواسط اردیبهشت - خرداد که شروع به میوه دادن و سرسبز شدن کردن، بساط فقط تو باغ!
۱۴۰۴/۱/۱۱
 
958228_25IMG-۲۰۲۵۰۴۲۸-۲۱۲۲۰۶.jpg

امروز رفتم با دوستم کلی خوش گذروندم و ... خب:
Happy girl's day
اینم دلخوشی کوچیک با مشکلات بزرگ :)
۱۴۰۴/۱/۸
 
2c0e21_25Snapchat-1242939225.jpg

خب اولش که این تاپیکو زدم قرار بود چیزهای خیلی قشنگ تر از عکس یه خوردنی بزارم ولی از اونجایی که تفریح جوان ایرانی چیزی بیشتر از کافه رفتنو شامل نمیشه دیگه فعلا همینو با خواهرم امتحان کردم تا بعد امتحانات رو ایده های بیشتری فک کنم.

۱۴۰۴/۲/۳۱
آخرین روز اردیبهشت با آبجیم که از گرما هلاک شدیم. خیلی دوستت دارم.
 
c9fa28_25IMG-۲۰۲۵۰۵۲۸-۱۷۲۴۵۰.jpg

دوست دانشگاهم اومده میگه تولدت میفته تو فرجه، اونوقت تو دانشگاه نیستیم که کادوت رو بدم. :)
وقتی رسیدم خونه یواشکی گذاشتمش تو کیفم آوردم اتاقم که خدااای نکرده مامان فک نکنه پای پسری در میونه :))
.
دیروز بعد کلاس هوس کیک کردم‌ . خیلی یهویی. رفتم این شیرینی فروشی ها رو گشتم و این کیک مینی رو دیدم. برخلاف قیافه قشنگش مزه اش به شدت کارخونه ای و شیمیایی طور بود. دو سه قاشق خوردم بقیش رفت تو آشغال.
پولو که به باد دادم ولی درس اخلاقیش این بود کتابو از روی جلد قضاوت نمیکنن :(

۱۴۰۴/۳/۷
آخرین روز دانشگاه بود ، ترم ۴.
یادم رفت عکس بگیرم. دانشگاه تو بهار خیلی قشنگ میشه. کلا فضای سبزش بزرگ و متنوعه.
دیگه این ترم که رفت ولی ترم بعد عکس از فضای پاییزی و رمانتیک دانشگاه فراموش نمیشه :))
 
cd0309_25IMG-۲۰۲۵۰۶۰۹-۲۰۳۷۴۲.jpg

از جمله چیزهایی که نمیخوام هیچوقت از ذهنم پاک باشه اون دعا/آرزوهای بلند بلند بابا موقع فوت کردن شمع هاست.
فک کنم سومین تولدم تو سمپادیا بود.
HBD TO ME🧡
مرسی از همه کسایی که با تبریکشون منو کلی خوشحال کردن و احساس خوبی بهم دادن. دوستتون دارم🧡
۱۴۰۴/۳/۱۹
 
a38a22_25IMG-۲۰۲۵۰۶۲۲-۲۱۰۳۱۸.jpg

من نقاشی بلد نیستم، so میشینم مثل بچه ها رنگ آمیزی میکنم که حس نقاشی بگیرم.
داداشم گفت انگار به خروسه LED بستن. خروس گیمینگه ... یه همچین چیزی. خندیدم.
۱۴۰۴/۴/۱
روز هشتم شایدم نهم جنگ.
 
4edf27_25Collage-۲۰۲۵-۰۸-۲۷-۱۳-۵۴-۵۳.jpg

این کاکتوس رو من ترم اول دانشگاه هدیه گرفتم و دارم بزرگش میکنم. اولش سه تا (توی یه گلدون) بودن که یکیش همون هفته اول که آوردم خونه، مُرد ولی بعد از تقریبا یه سال دیدم که جلوی یکی از کاکتوسها دوتا چیز عجیب داره رشد میکنه (سمت چپ) ، الان اون دوتا چیز عجیب بزرگ شدن و شدن سمت راست. : )))
از بهترین یادگاری هایی که دارم با دل و جون نگه میدارم و امیدوارم تا فارغ التحصیلیم زنده بمونن اینه. رنگشون به خاطر خراب شدن تغییر نکرده ها، ذاتا مدل کاکتوسش اینطوره که با گذشت زمان تیغ هاش بیشتر و قهوه ای میشن. وگرنه من واسه کود و گلدون ایشون چه ها که خرج نکردم :(
 
خواستم عکس کتابای جدیدم رو که امروز به دستم رسید اینجا بزارم ولی بعد آپلودش احساس کردم دارم انرژی کاری که میخوام انجام بدم رو کم میکنم. خیلی کم. So دیلی ایندفعه ام بدون عکسه ولی اینجا اینو مینویسم که یه بار برای همیشه یادم بمونه برای چی تو این مسیرم و دارم دنبال چی میگردم‌.
۱۴۰۴/۸/۵
امیدوارم یه روز بیام اینو ادیت بزنم و بگم شد!
 
اونقدر تو استوری های اینستا میچرخم که یادم میره اینجا دیلی دارم ولی:
امروز دومین باری بود که با آ، تنهایی بیرون رفتم . آ یه دوست دیگه ای هم جز من داره اما بالاخره اون چیزی رو که همیشه دوست داشتم از زبونش بشنوم اینبار شنیدم و خوشحالم. میخواستم بشنوم که منو بیشتر دوست داره و اعتراف کنه که کنار من بهش بیشتر خوش میگذره :)) نمیدونم حسادته یا چی ولی چون آ به من این حس رو میده و واسم نفر اول عه، واقعا دوست دارم که منم همون حس رو متقابلا به اون داده باشم وگرنه قلبم میشکنه. آشنا شدن و دوستی ما خیلی تصادفی و اتفاقی بود ولی من تا حالا از هیچ کدوم اتفاقات تصادفی زندگیم تا اینجا ناراضی نبودم. شُکر :)
بعد کلاس دانشگاه، رفتیم باهم ناهار خوردیم. بهش قول ماست میوه ای داده بودم so امروز بهش دادم ولی انگار زیاد دوست نداشت🥲 باهم کافه رفتیم و یه کاپوچینو زهرمار خوردیم (فکر میکردم شیرین باشه که!)، ولی خوشبختانه من شکلات تو کیفم داشتم و اثرات اون مزه تلخ رو خنثی کرد. کلی باهم گشتیم و حرفای فلسفی و احساسی زدیم و خرید کردیم که خب طبق معمول معتقدم خرید کردن باعث درمان افسردگی و بهترین نوع تراپی عه. درنهایت رفتیم اون دانشکده ای که اگه ارشد قبول شیم قراره اونجا تحصیل کنیم و اونجا رو بالا پایین کردیم و حسابی انگیزه گرفتیم. الان دلم میخواد برم فقط درس بخونم و به قول قبولی ای که بهم دیگه دادیم فکر کنم. من تو دیلی دوست ندارم جزئیات اتفاقات یا خاطره های روزانه تعریف کنم ولی خب ... ایندفعه فرق داشت. امروز رو یادم نمیره. خیلی دوستت دارم آ.
بابت این موقعیت، این رشته و این آدما تو زندگیم شُکر.

19ed24_25IMG-۲۰۲۵۱۲۲۴-۱۷۰۰۲۷.jpg

3fad24_25IMG-۲۰۲۵۱۲۲۴-۱۷۰۷۵۲.jpg

می آید هر آنچه باید ...
۱۴۰۴/۱۰/۳ ـ آخرین روز ترم ۵
 
Back
بالا