تجربتون از گشت ارشاد

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Admin2
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
وای اینو یادم رفت بگم این کافه‌ای که همیشه میرم فک کنم هفته‌ای ۸ بار اماکن میره پلمپش میکنه هر دفعه هم با کلی عذرخواهی از همه میخوان حجاب کنن طفلکیا=/
 
پای من به اون جهنم ترسناک وزرا باز نشده ولی به کلانتری محل چرا. وقتی هنوز یک ماه به ۱۷ سالگیم مونده بود، از اردوی مدرسه برمی‌گشتم که در حدفاصل اتوبوس مدرسه و خونه مامور گشت با شگرد «خانم یه لحظه بیا کارت دارم» هلم داد تو ون. گفتن قانون مملکت رو زیر پا گذاشتی، گوشی‌مون رو گرفتن، بردن‌مون کلانتری و پلاکارد زرد زندانی‌ها رو دستمون دادن و ازمون عکس گرفتن. من تو اون سن می‌خواستم یاغی و طغیان‌گر و مبارز باشم. این جور چیزها برام ارزش بود. اونجا دیدم که تنهام، ضعیف و آسیب‌پذیر و بی‌قدرتم و هیچ زوری ندارم تا از خودم در مقابل تحقیر این‌چنینی دفاع کنم. تصورم از خودم شکست.
تو اون سن با خانواده هم سر حجاب خیییلی مشکل و دعوا داشتم ولی در کمال تعجب، کسی تو خونه برخورد بدی باهام نداشت. اتفاقا بعد از این که بابام از کلانتری درم آورد، رفتیم پیش مامورهای تو خیابون و باهاشون دعوا کرد.
چند سال پیش خسته و کوفته از کتابخونه برمی‌گشتم. ماموره با همون شگرد «خانم یه لحظه بیا کارت دارم» می‌خواست گولم بزنه که گفتم اگه کاری داری همینجا بگو. ماموره می‌گفت نه بیا کارت دارم نمی‌خوایم بگیریمت :)) منم گفتم می‌دونستی دروغ گفتن خیلی کار زشتیه؟ ماموره بهش برخورد و گفت بهش تهمت زدم و برای این که ثابت کنه دروغگو نیست گذاشت برم :))
دفعه‌ی بعد، اوایل امسال بود که با یکی رفته بودم دیت اول. تا پسره رو دیدم و حالا یه دستی دادیم و یه بغل شلی به نشانه‌ی سلام علیک کردیم، ده تا مامور منو کشیدن کنار دیوار و دوره‌م کردن. این بکش، اون بکش. این فحش بده اون فحش بده. در نهایت مجبورم کردن بگم غلط کردم و ولم کردن برم. شما تو دیت اول قهوه می‌خورین ولی من ولو شدم رو صندلی اولین کافه‌ی سر راه و در حالی که سر تا پام می‌لرزید برام آب‌قند آوردن.
بار بعدی، صبحی بود که با آیس‌آمریکانوی زهرمار در یک دست و گوشی با گوگل مپ باز در دست دیگر، به سمت اداره‌ای پیش می‌رفتم تا مدارکی که لازم داشتم رو پیگیری کنم. صدام زدن. منم با آرامشی که واقعا نمی‌دونم از کجا اومده بود گوشی و لیوان قهوه رو گذاشتم رو یه بلندی و روسریم رو سرم کردم. بعد با همون آرامش قهوه و گوشیم رو برداشتم و گفتم بله؟ :)) مامورا هم گفتن شما کشف حجاب کردی. گوشیت رو میدی به ما و خودتم میری تو ون. یکی من رو به سمت ون می‌کشید و یکی گوشیم رو از دستم. من هم التماس که باشه باشه تو رو خدا بذاریم برم دیگه کشف حجاب نمی‌کنم. اون‌ها هم می‌گفتن دیگه کاریه که کردی و باید سزاش رو ببینی. یه مرد در نقش پلیس خوب و مهربان در این صحنه‌ی کشاکش ظهور کرد و به مامورهای زن گفت قول میده دیگه تکرار نکنه بذارین بره. و ولم کردن. اون قهوه‌ی زهرمار بدون این که متوجه تلخیش بشم تموم شد و فهمیدم چیزی از زن بودن تو این مملکت تلخ‌تر نیست.
 
پای من به اون جهنم ترسناک وزرا باز نشده ولی به کلانتری محل چرا. وقتی هنوز یک ماه به ۱۷ سالگیم مونده بود، از اردوی مدرسه برمی‌گشتم که در حدفاصل اتوبوس مدرسه و خونه مامور گشت با شگرد «خانم یه لحظه بیا کارت دارم» هلم داد تو ون. گفتن قانون مملکت رو زیر پا گذاشتی، گوشی‌مون رو گرفتن، بردن‌مون کلانتری و پلاکارد زرد زندانی‌ها رو دستمون دادن و ازمون عکس گرفتن. من تو اون سن می‌خواستم یاغی و طغیان‌گر و مبارز باشم. این جور چیزها برام ارزش بود. اونجا دیدم که تنهام، ضعیف و آسیب‌پذیر و بی‌قدرتم و هیچ زوری ندارم تا از خودم در مقابل تحقیر این‌چنینی دفاع کنم. تصورم از خودم شکست.
تو اون سن با خانواده هم سر حجاب خیییلی مشکل و دعوا داشتم ولی در کمال تعجب، کسی تو خونه برخورد بدی باهام نداشت. اتفاقا بعد از این که بابام از کلانتری درم آورد، رفتیم پیش مامورهای تو خیابون و باهاشون دعوا کرد.
چند سال پیش خسته و کوفته از کتابخونه برمی‌گشتم. ماموره با همون شگرد «خانم یه لحظه بیا کارت دارم» می‌خواست گولم بزنه که گفتم اگه کاری داری همینجا بگو. ماموره می‌گفت نه بیا کارت دارم نمی‌خوایم بگیریمت :)) منم گفتم می‌دونستی دروغ گفتن خیلی کار زشتیه؟ ماموره بهش برخورد و گفت بهش تهمت زدم و برای این که ثابت کنه دروغگو نیست گذاشت برم :))
دفعه‌ی بعد، اوایل امسال بود که با یکی رفته بودم دیت اول. تا پسره رو دیدم و حالا یه دستی دادیم و یه بغل شلی به نشانه‌ی سلام علیک کردیم، ده تا مامور منو کشیدن کنار دیوار و دوره‌م کردن. این بکش، اون بکش. این فحش بده اون فحش بده. در نهایت مجبورم کردن بگم غلط کردم و ولم کردن برم. شما تو دیت اول قهوه می‌خورین ولی من ولو شدم رو صندلی اولین کافه‌ی سر راه و در حالی که سر تا پام می‌لرزید برام آب‌قند آوردن.
بار بعدی، صبحی بود که با آیس‌آمریکانوی زهرمار در یک دست و گوشی با گوگل مپ باز در دست دیگر، به سمت اداره‌ای پیش می‌رفتم تا مدارکی که لازم داشتم رو پیگیری کنم. صدام زدن. منم با آرامشی که واقعا نمی‌دونم از کجا اومده بود گوشی و لیوان قهوه رو گذاشتم رو یه بلندی و روسریم رو سرم کردم. بعد با همون آرامش قهوه و گوشیم رو برداشتم و گفتم بله؟ :)) مامورا هم گفتن شما کشف حجاب کردی. گوشیت رو میدی به ما و خودتم میری تو ون. یکی من رو به سمت ون می‌کشید و یکی گوشیم رو از دستم. من هم التماس که باشه باشه تو رو خدا بذاریم برم دیگه کشف حجاب نمی‌کنم. اون‌ها هم می‌گفتن دیگه کاریه که کردی و باید سزاش رو ببینی. یه مرد در نقش پلیس خوب و مهربان در این صحنه‌ی کشاکش ظهور کرد و به مامورهای زن گفت قول میده دیگه تکرار نکنه بذارین بره. و ولم کردن. اون قهوه‌ی زهرمار بدون این که متوجه تلخیش بشم تموم شد و فهمیدم چیزی از زن بودن تو این مملکت تلخ‌تر نیست.
دلم خواست گریه کنم.
 
برای کار دندونم رفتم کلینیک،موهام و باز کرده بودم که موقع کار راحت باشم ،زنیکه پرید سرم که دوربین داریم ازت فیلم میگیریم موهات و بده تو ،بی حسی داشتم فقط یه برو بابا با دست بهش نشون دادم و اخم کردم ،همین ،ولی میرفته دست میزده به بچه ده ساله و کلاه لباسش و میکرده تو سرش
حقیقتا شوک شده بودم اصلا تجربش و نداشتم و نمیدونستم چجوریه و اگه میپرید سرم عمرا کسی کمکم نمیکرد
سمتی که زندگی میکنیم ازاده و اولین تجربم بود،دیگه از جلسه بعدی رفتم مطب
 
پای من به اون جهنم ترسناک وزرا باز نشده ولی به کلانتری محل چرا. وقتی هنوز یک ماه به ۱۷ سالگیم مونده بود، از اردوی مدرسه برمی‌گشتم که در حدفاصل اتوبوس مدرسه و خونه مامور گشت با شگرد «خانم یه لحظه بیا کارت دارم» هلم داد تو ون. گفتن قانون مملکت رو زیر پا گذاشتی، گوشی‌مون رو گرفتن، بردن‌مون کلانتری و پلاکارد زرد زندانی‌ها رو دستمون دادن و ازمون عکس گرفتن. من تو اون سن می‌خواستم یاغی و طغیان‌گر و مبارز باشم. این جور چیزها برام ارزش بود. اونجا دیدم که تنهام، ضعیف و آسیب‌پذیر و بی‌قدرتم و هیچ زوری ندارم تا از خودم در مقابل تحقیر این‌چنینی دفاع کنم. تصورم از خودم شکست.
تو اون سن با خانواده هم سر حجاب خیییلی مشکل و دعوا داشتم ولی در کمال تعجب، کسی تو خونه برخورد بدی باهام نداشت. اتفاقا بعد از این که بابام از کلانتری درم آورد، رفتیم پیش مامورهای تو خیابون و باهاشون دعوا کرد.
چند سال پیش خسته و کوفته از کتابخونه برمی‌گشتم. ماموره با همون شگرد «خانم یه لحظه بیا کارت دارم» می‌خواست گولم بزنه که گفتم اگه کاری داری همینجا بگو. ماموره می‌گفت نه بیا کارت دارم نمی‌خوایم بگیریمت :)) منم گفتم می‌دونستی دروغ گفتن خیلی کار زشتیه؟ ماموره بهش برخورد و گفت بهش تهمت زدم و برای این که ثابت کنه دروغگو نیست گذاشت برم :))
دفعه‌ی بعد، اوایل امسال بود که با یکی رفته بودم دیت اول. تا پسره رو دیدم و حالا یه دستی دادیم و یه بغل شلی به نشانه‌ی سلام علیک کردیم، ده تا مامور منو کشیدن کنار دیوار و دوره‌م کردن. این بکش، اون بکش. این فحش بده اون فحش بده. در نهایت مجبورم کردن بگم غلط کردم و ولم کردن برم. شما تو دیت اول قهوه می‌خورین ولی من ولو شدم رو صندلی اولین کافه‌ی سر راه و در حالی که سر تا پام می‌لرزید برام آب‌قند آوردن.
بار بعدی، صبحی بود که با آیس‌آمریکانوی زهرمار در یک دست و گوشی با گوگل مپ باز در دست دیگر، به سمت اداره‌ای پیش می‌رفتم تا مدارکی که لازم داشتم رو پیگیری کنم. صدام زدن. منم با آرامشی که واقعا نمی‌دونم از کجا اومده بود گوشی و لیوان قهوه رو گذاشتم رو یه بلندی و روسریم رو سرم کردم. بعد با همون آرامش قهوه و گوشیم رو برداشتم و گفتم بله؟ :)) مامورا هم گفتن شما کشف حجاب کردی. گوشیت رو میدی به ما و خودتم میری تو ون. یکی من رو به سمت ون می‌کشید و یکی گوشیم رو از دستم. من هم التماس که باشه باشه تو رو خدا بذاریم برم دیگه کشف حجاب نمی‌کنم. اون‌ها هم می‌گفتن دیگه کاریه که کردی و باید سزاش رو ببینی. یه مرد در نقش پلیس خوب و مهربان در این صحنه‌ی کشاکش ظهور کرد و به مامورهای زن گفت قول میده دیگه تکرار نکنه بذارین بره. و ولم کردن. اون قهوه‌ی زهرمار بدون این که متوجه تلخیش بشم تموم شد و فهمیدم چیزی از زن بودن تو این مملکت تلخ‌تر نیست.
دلم میخواد اینو قاب کنم بزنم دیوار هر کی از پرسید. ایران چجوریه بگم بفرمایید مطالعه کنید
 
یه چیزی که مشهد داره اینه که در اغلب جاهای عمومی نیازی به گشت ارشاد نداره؛ بلکه یه دسته از اهالی‌ خیلی تمیز گشت ارشاد رو بازی میکنن، اتوبوس و مترو و ایستگاه‌ها معمولا پاتوقشونه و یعنی هربار یه همچین صدایی بلند میشه نصف جمعیت حاضر عصبی می‌شن و رو برمیگردونن، ولی همینه و هرچی به محله های اطراف حرم نزدیک بشید تراکمشون بیشتره، بی‌حجاب باشی به مو گیر میدن، شال سرت باشه گیر میدن که چرا چادر نمیپوشی در "شهر امام رضا" ، چادر سرت باشه گیر میدن که چرا میخندی، چرا بستنی میخوری، چرا یه ذره از مچ یا زیر گلوت معلومه، چرا کفش رنگی داری و... . معمولا هم با "دختر خوشگلم" شروع میشه و با زمزمه های آخرالزمانی و فحش ناجور تموم می‌شه. تو مشهد تقریبا هیچ دختری نیست که از اینا نشنیده باشه، اهمیتی هم نداره که پوشش دختره چجوری باشه. دختر جوون توی بعضی محله های مشهد همینکه توی خیابونه گناهکاره.
 
برا خودمم پیش اومده یعنی در چه حد من از این گشت ارشاد متنفرم چه اسم مزخرفی داره :/ مانتو جلو باز پوشیده بودم و البته کامل پوشیده بودا ولی خب کپ کردم قشنگ وسط چهارباغ دیدم این آدما رو
دوستم با دوست معمولیش رفته بودن فکر کنم مرداویج اونجا بعضی قسمت ها گشت خیلی کمتره و کافه های دنج و خوبی داره. اما خب چون این عزیزان خیلی اضافه کاری می کنن فکر می کنم شب کریسمسی چیزی بوده ون رو کامل پر کرده بودن این دوستمم عاشق شلوار ها زاپ دار خش دار وصله دار انواع ناسالم شلواره :)) مخصوصا چند سال پیش که این شلوار ها مد بود. خلاصه میگن پوششت مناسب نیست و برو داخل بعد دوستمم اومده فرار کنه میدوئن دنبالش میپره وسط خیابون از کنار پیاده رو که فرار کنه ولی وی ورزشش از ابتدا ضعیف بود و کار از جایی پیش نبرد نفسش بند اومد خلاصه بشر آرتیستیه برا خودش توجه محله جلب شد کسبه محل دیگه دیدنش گفتن ولش کنین دختر مردمو و خلاصه جمعیتی طرفدارش شدن اون وسط پسره هی میگفته آقا اصلا منو ببرید دوستمم میگفته بابا کیومرث به خاطر حجاب میخوان ببرن تو چی میگی؟ بعد پسره میگه خب منم ببرید با خودتون :)) اون وسط آدمایی که اونجا بودن گفتن دختر جون اصلا نمی‌ترسی بابات بفهمه؟ بعد پسره همکار بابای دوستم بوده از اینایی که مثل فیلم هالیودیا میان دنبال طرفو با باباش خوش بش میکنن آی خودا پسره کلا خیلی کیوت وخنگ بود من هعی میگفتم با این رل بزنbut she likes bad boys خلاصه میبرنش و پسره هم دنبالش میره کلانتری وآدما هی اعتراض می کردن و مامور هاشون ماشالله اصلا حوصله بحث نداشتن میگن که ما ماموریم و معذور چیزی نمیدونیم و دوستم اونجا التماس می کنه به بابام زنگ نزنید نه به خاطر پسره چون که باباش واقعا ناراحت میشه که دخترش که هیچ خلافی نداره تو حالت مجرم دیده بشه واقعا قلب هر پدری به درد میاد زنگ میزنن به باباش میگن لباسای گشاد براش بیارهو پسره هم دیگه خجالت زده میره خونه یه وضع واقعا گریه داری دوستم میره لباس عوض می کنه به پهنای صورت اشک می‌ریخته و باباشم آخی =(( چهره محزون کلا شب افتضاحی بوده دیگه
 
هرزه های چادری
رو دلم میموند اگر این لقبو براشون به کار نمیبردم :))

پ.ن : نه که چادری ها همه * هستن، این ها * هایی هستن که چادری اند
در ادامه ی اینا، هرچند حرفام توضیح واضحاته، بزار یکم حرصمون رو تخلیه کنم.

این مادون حیوانات نه مسلمونن نه پشیزی درمورد اسلام نگرانی دارن.
از صد تا فاحشه بیشتر بدکارگی میکنن اگر مزدش رو بهشون بدی.
این کتک زدناشون بخاطر خدا و فرستاده ی خدا نیست، بخاطر املاک و سهام ها و حسابای بانکیشونه.
روی صحبتم با مسلمونا، واقعی ترن مسلمونِ این مملکت اونیه که بخاطر اسلام با اینها مخالفه و گرنه بیا خودم سیب زمینی داغ میزارم رو پیشونیت تا جونت در بیاد ... :)) :))
 
سر مانتو کوتاه ۲بار گرفتنم البته مال چن سال پیشه
و تعهد دادیم البته الکی نوشتم اسممو😂
 
من ادم مذهبی نیستم و چه بسا مخالف این سیستمم
ولی به دید 0 و 100 نگاش نکنید
من بارها شده سر دامن پوشیدن گیر دادن بهم ولی
همین گشت ارشاد بود که منو از یه اتفاق خیلی وحشتناک نجات داد
اتفاقی که میتونست زندگیمو نابود کنه
لزوما چیز بدی نیست
اما زیاده روی چرا که نه
ببینید، ببخشید که مجبورم با احتمالات جلو برم
ولی فرض رو بر این میذارم که به احتمال زیاد اون "اتفاق خیلی وحشتناک" تجاوز یک مرد به حریم شخصی شما بوده
ولی خب باید برگردیم به ریشه ها: ریشه این اتفاق چی بوده؟ آیا این احتمال وجود نداره که ریشه این اتفاق این بوده که از زمانی که ما کودکان خردسالی بودیم، مارو از جنس مخالفمون جدا کردن؟ آیا اینطور نبوده که بعد چند سال، وقتی یک پسر به سن بلوغ رسیده، نیازهایی داره که قدرتون کمتر از اتشفشان نیست و میتونه اتفاقاتی وحشتناک مثل همین احتمالی که دادم رو به وجود بیاره؟
متاسفانه افرادی مثل گشت ارشاد (اگر گشت ارشاد رو یک انسان فرض کنیم) خودشون مسبب این اتفاقات هستن، چون که جامعه رو از ریشه از این نظر پوسیده کردن، و بعدش مثل یک سوپرمن ظاهر میشن که آخر هم بگن ما شمارو از این واقعه نجات دادیم!
 
به من یبار با اینکه دامنم تا نوک پام بود واقعا پارچه ضخیم و بدون چاک و بدن نمایی بهم در کمال تعجب گیر داد چرا شلوار نداری زیرش و مطمئنم اون لحظه بالا نرفته بود
 
ببینید، ببخشید که مجبورم با احتمالات جلو برم
ولی فرض رو بر این میذارم که به احتمال زیاد اون "اتفاق خیلی وحشتناک" تجاوز یک مرد به حریم شخصی شما بوده
ولی خب باید برگردیم به ریشه ها: ریشه این اتفاق چی بوده؟ آیا این احتمال وجود نداره که ریشه این اتفاق این بوده که از زمانی که ما کودکان خردسالی بودیم، مارو از جنس مخالفمون جدا کردن؟ آیا اینطور نبوده که بعد چند سال، وقتی یک پسر به سن بلوغ رسیده، نیازهایی داره که قدرتون کمتر از اتشفشان نیست و میتونه اتفاقاتی وحشتناک مثل همین احتمالی که دادم رو به وجود بیاره؟
متاسفانه افرادی مثل گشت ارشاد (اگر گشت ارشاد رو یک انسان فرض کنیم) خودشون مسبب این اتفاقات هستن، چون که جامعه رو از ریشه از این نظر پوسیده کردن، و بعدش مثل یک سوپرمن ظاهر میشن که آخر هم بگن ما شمارو از این واقعه نجات دادیم!
ادمیزاد فرقش با حیوون اینکه تحریک میشه خودش رو کنترل کنه و نپره سر مردم،گشت ارشادم جز تر زدن تو پول بیت المال هیچ مزیتی نداره و اصلا وظیفه پلیسه که موقع تجاوز و اینا از مردم محافظت کنه،اتفاقا تو شهر ما که از خیار بدترن،فقط بلدن مردم و سر لچکاشون بکنن تو ماشین
اگر ادعای مسلمونی دارن که خدا خودش گفته لا اکراه‌ فی الدین و بازم گفته دیگرانو به دین خودتون مجبور نکنین بطوریکه به خدا و دینتون دشنام بدن
درهرصورت خودشون و مسخره کردن و اینکه بیای بگی اره صفر و صدی نیست یا حجاب قانون مملکته اصلا مسخرست
 
۱۲ سالم بود رفته بودیم مشهد
مانتو بلند، حجاب کامل، شال سرم بود پشت پدرم راه میرفتم
موهام اونموقع چتری بود هرکاری میکردی زیر شال نمیرفت
وسط خیابون ون بود یه مردی با یونیفرم مشکی یهو اومد دنبالم گفت خانم شالت رو بکش جلو وگرنه بازداشتت میکنیم
طوری گفت فقط خودم شنیدم
پدرم که جلوتر میرفت نشنید
تا وقتی رسیدیم هتل و شبش پنیک اتک کرده بودم
 
تو بابل همیشه چهارشنبه غروبا حدودا ساعت ۷ ، حدود ده نفر زن و ۶ تا مرد تو خیابونا دسته جمعی راه میرن و بیشتر به کسایی که مردی همراهشون نیست یا تنهان و دو یا چند نفره نیستن گیر میدن بعدم دیگه سوار ون نمیکنن.
یه سری ماشین های شخصی همراهشونه سوار اونا میکنن.
واقعا بده. هیچکی نمیتونه تنها تو این تایما بره بیرون یا میگیرنش یا تذکر میدن ازت عکس میگیرن
 
با یکی رفته بودم دیت اول
منم همین‌طور ((((((:
اینجوری بود که من و دختره از مترو که اومدیم بیرون شال دور گردنمون بود و پا که گذاشتیم تو خیابون یه ون گشت از پشت سر اومد گفت وایسید خانوم، شالمون رو سر کردیم و واینسادیم پس دنبالمون کردن که کجا میری، یه مرده با دوربین اومد فیلم گرفت ازمون ((: چند نفر بودن زن و مرد و گفتن بیاید توی ون استعلام‌تون رو بگیریم. گفتیم ما که دیگه شال سرمون کردیم و خواستم مقاومت کنم ولی چون هیچ تجربه‌ای نداشتم و دیدم دختره هم مقاومت نمی‌کنه گفتم اوکی دیگه ببینیم چی میشه و رفتیم سوار ون شدیم. ون راه افتاد ولی خیلی «گشت» بود و هدفش گشت زدن بود صرفا و نمی‌خواستن ببرنمون جایی. گفتن گوشیاتون رو بدین و باز دعوا گرفتم که گوشیو چیکار دارین زنه هم هی می‌گفت من پلیس هستم بلابلابلا خلاصه باز چون دیتم گوشیش رو تسلیم کرد منم بیخیال شدم. گفت سیگار ندارین؟ گفتیم نه (داشتیم خخخ) متوجه شدم تنها نبودن تو این شرایط خیلی کمک‌کننده‌ست. با اینکه با دیتم چندان آشنا نبودم ولی باعث میشد آرامش داشته باشم و این آرامش باعث میشد موقعیت‌مون رو زیادی کمیک ببینم. جدی تلاش می‌کردم نخندم بهشون ((((: یکم گذشت بهشون گفتم استعلامو نگرفتین؟ گفتن نه هنوز. تو خیابون می‌رفتن و دختر بی‌حجاب می‌دیدن می‌گفت اون اون بزن کنار. بعد پیاده شدن که یه دختر دیگه رو بگیرن. راننده گفت این دوتا رو پیاده کنید، گفتیم گوشیامون رو بدید ولی زنک که گوشی ما پیشش بود رفته بود دختره رو اذیت کنه پس مجبور شدن بیشتر نگه‌مون دارن. این دختر بیچاره خیلی ترسیده بود و گریه می‌کرد اگه درست یادم باشه. بهش گفتم بیاد پیش من بشینه. نمی‌خواست گوشیش رو بده به زنیکه و می‌گفت مادرش قراره زنگ بزنه نگران میشه. اونم هی گیر می‌داد که شلوارت زاپ داره و بی‌حجاب بودی بلابلا. اینجا دیگه کمدی تموم شد برام و ناراحت دختره بودم. یکم چرخیدن و شکار بعدی رو پیدا کردن و دوباره راننده اصرار کرد ما دوتا رو بندازن بیرون جا باز شه. امیدوارم بعد دختره خیالش راحت شده باشه که اونم ول می‌کنن :‌<
پ.ن: نفهمیدم الان با اون فیلمه استعلام می‌کردن؟ وا؟ چون هیچ اطلاعات دیگه‌ای نخواستن.
 
من این قضیه رو معمولا جایی بازگو نمی‌کنم چون شامل مقدار زیادی کله‌خری‌ خودمه. ۱۵ سالم بود و اواسط سال که با مامانم سر انتخاب رشته دعوامون شد، و منم نه گذاشتم نه برداشتم فاز این تینیجرای هالیوودی رو گرفتم که می‌خوان از خونه برای چند روز فرار کنن تا پدر مادرشون به رفتار بدشون فکر کنن :‌))) ولی بعد از اینکه دو ساعت پیاده رفتم خسته شدم و رسیدم به پارک ملت. گوشی هم نداشتم به دوستی زنگ بزنم که حداقل بیان با هم دورهم باشیم، خلاصه توی محوطه زیر یه درختی روی کوله‌م دراز کشیدم تا اینکه دم دمای غروب گفتم خب دیگه پا شیم بریم که یهو چشم باز کردم دیدم چند تا زن چادری دارن به زور چند تا دختر و پسر که همین چند متر اونورتر داشتن بدمینتون بازی می‌کردن رو می‌برن سوار کنن. یکیشون منو دید و اومد سمتم، ازم پرسید اون دختر پسرا رو می‌شناسم یا نه، و اینکه چرا زیر درخت خوابیدم :‌))) با اینکه از لحنش خوشم نیومد سعی کردم آروم باشم و بهش گفتم منتظر مامانمم که منو سوار کنه ولی گوشیم رو خونه جاگذاشتم، ازم پرسید خونمون کجاست و گفت می‌تونم باهاشون تا یه جایی برم ولی من اینجوری بودم که نه مامانم نگران میشه اگه منو اینجا پیدا نکنه و ازش گوشیشو قرض کردم که به مامانم زنگ بزنم :)) مامانم هم از پشت تلفن نامردی نکرد جوری عصبانی شد و داد و بیداد که کجایی هر جا هستی بمون دارم میام که طرف برگاش ریخت و به چند تا نصیحت بسنده کرد و رفت. اون موقعی که این اتفاق افتاد به مراتب تعدد و شدت سخت‌گیری‌شون کمتر بود، ولی خدای نکرده اگه براتون پیش اومد، سعی کنید ارامش خودتونو حفظ کنید اما ابدا سوار ون نشید.
 
Back
بالا