- ارسالها
- 1,211
- امتیاز
- 9,841
- نام مرکز سمپاد
- هاگوارتز
- شهر
- Never land
- سال فارغ التحصیلی
- 1403
وای اینو یادم رفت بگم این کافهای که همیشه میرم فک کنم هفتهای ۸ بار اماکن میره پلمپش میکنه هر دفعه هم با کلی عذرخواهی از همه میخوان حجاب کنن طفلکیا=/
منم گفتم میدونستی دروغ گفتن خیلی کار زشتیه؟ ماموره بهش برخورد و گفت بهش تهمت زدم و برای این که ثابت کنه دروغگو نیست گذاشت برم 
مامورا هم گفتن شما کشف حجاب کردی. گوشیت رو میدی به ما و خودتم میری تو ون. یکی من رو به سمت ون میکشید و یکی گوشیم رو از دستم. من هم التماس که باشه باشه تو رو خدا بذاریم برم دیگه کشف حجاب نمیکنم. اونها هم میگفتن دیگه کاریه که کردی و باید سزاش رو ببینی. یه مرد در نقش پلیس خوب و مهربان در این صحنهی کشاکش ظهور کرد و به مامورهای زن گفت قول میده دیگه تکرار نکنه بذارین بره. و ولم کردن. اون قهوهی زهرمار بدون این که متوجه تلخیش بشم تموم شد و فهمیدم چیزی از زن بودن تو این مملکت تلختر نیست.دلم خواست گریه کنم.پای من به اون جهنم ترسناک وزرا باز نشده ولی به کلانتری محل چرا. وقتی هنوز یک ماه به ۱۷ سالگیم مونده بود، از اردوی مدرسه برمیگشتم که در حدفاصل اتوبوس مدرسه و خونه مامور گشت با شگرد «خانم یه لحظه بیا کارت دارم» هلم داد تو ون. گفتن قانون مملکت رو زیر پا گذاشتی، گوشیمون رو گرفتن، بردنمون کلانتری و پلاکارد زرد زندانیها رو دستمون دادن و ازمون عکس گرفتن. من تو اون سن میخواستم یاغی و طغیانگر و مبارز باشم. این جور چیزها برام ارزش بود. اونجا دیدم که تنهام، ضعیف و آسیبپذیر و بیقدرتم و هیچ زوری ندارم تا از خودم در مقابل تحقیر اینچنینی دفاع کنم. تصورم از خودم شکست.
تو اون سن با خانواده هم سر حجاب خیییلی مشکل و دعوا داشتم ولی در کمال تعجب، کسی تو خونه برخورد بدی باهام نداشت. اتفاقا بعد از این که بابام از کلانتری درم آورد، رفتیم پیش مامورهای تو خیابون و باهاشون دعوا کرد.
چند سال پیش خسته و کوفته از کتابخونه برمیگشتم. ماموره با همون شگرد «خانم یه لحظه بیا کارت دارم» میخواست گولم بزنه که گفتم اگه کاری داری همینجا بگو. ماموره میگفت نه بیا کارت دارم نمیخوایم بگیریمتمنم گفتم میدونستی دروغ گفتن خیلی کار زشتیه؟ ماموره بهش برخورد و گفت بهش تهمت زدم و برای این که ثابت کنه دروغگو نیست گذاشت برم
دفعهی بعد، اوایل امسال بود که با یکی رفته بودم دیت اول. تا پسره رو دیدم و حالا یه دستی دادیم و یه بغل شلی به نشانهی سلام علیک کردیم، ده تا مامور منو کشیدن کنار دیوار و دورهم کردن. این بکش، اون بکش. این فحش بده اون فحش بده. در نهایت مجبورم کردن بگم غلط کردم و ولم کردن برم. شما تو دیت اول قهوه میخورین ولی من ولو شدم رو صندلی اولین کافهی سر راه و در حالی که سر تا پام میلرزید برام آبقند آوردن.
بار بعدی، صبحی بود که با آیسآمریکانوی زهرمار در یک دست و گوشی با گوگل مپ باز در دست دیگر، به سمت ادارهای پیش میرفتم تا مدارکی که لازم داشتم رو پیگیری کنم. صدام زدن. منم با آرامشی که واقعا نمیدونم از کجا اومده بود گوشی و لیوان قهوه رو گذاشتم رو یه بلندی و روسریم رو سرم کردم. بعد با همون آرامش قهوه و گوشیم رو برداشتم و گفتم بله؟مامورا هم گفتن شما کشف حجاب کردی. گوشیت رو میدی به ما و خودتم میری تو ون. یکی من رو به سمت ون میکشید و یکی گوشیم رو از دستم. من هم التماس که باشه باشه تو رو خدا بذاریم برم دیگه کشف حجاب نمیکنم. اونها هم میگفتن دیگه کاریه که کردی و باید سزاش رو ببینی. یه مرد در نقش پلیس خوب و مهربان در این صحنهی کشاکش ظهور کرد و به مامورهای زن گفت قول میده دیگه تکرار نکنه بذارین بره. و ولم کردن. اون قهوهی زهرمار بدون این که متوجه تلخیش بشم تموم شد و فهمیدم چیزی از زن بودن تو این مملکت تلختر نیست.
دلم میخواد اینو قاب کنم بزنم دیوار هر کی از پرسید. ایران چجوریه بگم بفرمایید مطالعه کنیدپای من به اون جهنم ترسناک وزرا باز نشده ولی به کلانتری محل چرا. وقتی هنوز یک ماه به ۱۷ سالگیم مونده بود، از اردوی مدرسه برمیگشتم که در حدفاصل اتوبوس مدرسه و خونه مامور گشت با شگرد «خانم یه لحظه بیا کارت دارم» هلم داد تو ون. گفتن قانون مملکت رو زیر پا گذاشتی، گوشیمون رو گرفتن، بردنمون کلانتری و پلاکارد زرد زندانیها رو دستمون دادن و ازمون عکس گرفتن. من تو اون سن میخواستم یاغی و طغیانگر و مبارز باشم. این جور چیزها برام ارزش بود. اونجا دیدم که تنهام، ضعیف و آسیبپذیر و بیقدرتم و هیچ زوری ندارم تا از خودم در مقابل تحقیر اینچنینی دفاع کنم. تصورم از خودم شکست.
تو اون سن با خانواده هم سر حجاب خیییلی مشکل و دعوا داشتم ولی در کمال تعجب، کسی تو خونه برخورد بدی باهام نداشت. اتفاقا بعد از این که بابام از کلانتری درم آورد، رفتیم پیش مامورهای تو خیابون و باهاشون دعوا کرد.
چند سال پیش خسته و کوفته از کتابخونه برمیگشتم. ماموره با همون شگرد «خانم یه لحظه بیا کارت دارم» میخواست گولم بزنه که گفتم اگه کاری داری همینجا بگو. ماموره میگفت نه بیا کارت دارم نمیخوایم بگیریمتمنم گفتم میدونستی دروغ گفتن خیلی کار زشتیه؟ ماموره بهش برخورد و گفت بهش تهمت زدم و برای این که ثابت کنه دروغگو نیست گذاشت برم
دفعهی بعد، اوایل امسال بود که با یکی رفته بودم دیت اول. تا پسره رو دیدم و حالا یه دستی دادیم و یه بغل شلی به نشانهی سلام علیک کردیم، ده تا مامور منو کشیدن کنار دیوار و دورهم کردن. این بکش، اون بکش. این فحش بده اون فحش بده. در نهایت مجبورم کردن بگم غلط کردم و ولم کردن برم. شما تو دیت اول قهوه میخورین ولی من ولو شدم رو صندلی اولین کافهی سر راه و در حالی که سر تا پام میلرزید برام آبقند آوردن.
بار بعدی، صبحی بود که با آیسآمریکانوی زهرمار در یک دست و گوشی با گوگل مپ باز در دست دیگر، به سمت ادارهای پیش میرفتم تا مدارکی که لازم داشتم رو پیگیری کنم. صدام زدن. منم با آرامشی که واقعا نمیدونم از کجا اومده بود گوشی و لیوان قهوه رو گذاشتم رو یه بلندی و روسریم رو سرم کردم. بعد با همون آرامش قهوه و گوشیم رو برداشتم و گفتم بله؟مامورا هم گفتن شما کشف حجاب کردی. گوشیت رو میدی به ما و خودتم میری تو ون. یکی من رو به سمت ون میکشید و یکی گوشیم رو از دستم. من هم التماس که باشه باشه تو رو خدا بذاریم برم دیگه کشف حجاب نمیکنم. اونها هم میگفتن دیگه کاریه که کردی و باید سزاش رو ببینی. یه مرد در نقش پلیس خوب و مهربان در این صحنهی کشاکش ظهور کرد و به مامورهای زن گفت قول میده دیگه تکرار نکنه بذارین بره. و ولم کردن. اون قهوهی زهرمار بدون این که متوجه تلخیش بشم تموم شد و فهمیدم چیزی از زن بودن تو این مملکت تلختر نیست.
مخصوصا چند سال پیش که این شلوار ها مد بود. خلاصه میگن پوششت مناسب نیست و برو داخل بعد دوستمم اومده فرار کنه میدوئن دنبالش میپره وسط خیابون از کنار پیاده رو که فرار کنه ولی وی ورزشش از ابتدا ضعیف بود و کار از جایی پیش نبرد نفسش بند اومد خلاصه بشر آرتیستیه برا خودش توجه محله جلب شد کسبه محل دیگه دیدنش گفتن ولش کنین دختر مردمو و خلاصه جمعیتی طرفدارش شدن اون وسط پسره هی میگفته آقا اصلا منو ببرید دوستمم میگفته بابا کیومرث به خاطر حجاب میخوان ببرن تو چی میگی؟ بعد پسره میگه خب منم ببرید با خودتون
اون وسط آدمایی که اونجا بودن گفتن دختر جون اصلا نمیترسی بابات بفهمه؟ بعد پسره همکار بابای دوستم بوده از اینایی که مثل فیلم هالیودیا میان دنبال طرفو با باباش خوش بش میکنن آی خودا پسره کلا خیلی کیوت وخنگ بود من هعی میگفتم با این رل بزنbut she likes bad boys خلاصه میبرنش و پسره هم دنبالش میره کلانتری وآدما هی اعتراض می کردن و مامور هاشون ماشالله اصلا حوصله بحث نداشتن میگن که ما ماموریم و معذور چیزی نمیدونیم و دوستم اونجا التماس می کنه به بابام زنگ نزنید نه به خاطر پسره چون که باباش واقعا ناراحت میشه که دخترش که هیچ خلافی نداره تو حالت مجرم دیده بشه واقعا قلب هر پدری به درد میاد زنگ میزنن به باباش میگن لباسای گشاد براش بیارهو پسره هم دیگه خجالت زده میره خونه یه وضع واقعا گریه داری دوستم میره لباس عوض می کنه به پهنای صورت اشک میریخته و باباشم آخی
چهره محزون کلا شب افتضاحی بوده دیگهتهران خط مقدم جنگه رسما.ولی تو تهران بارها و بارها دیدم حتی نذاشتن سوار مترو بشن
در ادامه ی اینا، هرچند حرفام توضیح واضحاته، بزار یکم حرصمون رو تخلیه کنم.هرزه های چادری
رو دلم میموند اگر این لقبو براشون به کار نمیبردم
پ.ن : نه که چادری ها همه * هستن، این ها * هایی هستن که چادری اند


ببینید، ببخشید که مجبورم با احتمالات جلو برممن ادم مذهبی نیستم و چه بسا مخالف این سیستمم
ولی به دید 0 و 100 نگاش نکنید
من بارها شده سر دامن پوشیدن گیر دادن بهم ولی
همین گشت ارشاد بود که منو از یه اتفاق خیلی وحشتناک نجات داد
اتفاقی که میتونست زندگیمو نابود کنه
لزوما چیز بدی نیست
اما زیاده روی چرا که نه
ادمیزاد فرقش با حیوون اینکه تحریک میشه خودش رو کنترل کنه و نپره سر مردم،گشت ارشادم جز تر زدن تو پول بیت المال هیچ مزیتی نداره و اصلا وظیفه پلیسه که موقع تجاوز و اینا از مردم محافظت کنه،اتفاقا تو شهر ما که از خیار بدترن،فقط بلدن مردم و سر لچکاشون بکنن تو ماشینببینید، ببخشید که مجبورم با احتمالات جلو برم
ولی فرض رو بر این میذارم که به احتمال زیاد اون "اتفاق خیلی وحشتناک" تجاوز یک مرد به حریم شخصی شما بوده
ولی خب باید برگردیم به ریشه ها: ریشه این اتفاق چی بوده؟ آیا این احتمال وجود نداره که ریشه این اتفاق این بوده که از زمانی که ما کودکان خردسالی بودیم، مارو از جنس مخالفمون جدا کردن؟ آیا اینطور نبوده که بعد چند سال، وقتی یک پسر به سن بلوغ رسیده، نیازهایی داره که قدرتون کمتر از اتشفشان نیست و میتونه اتفاقاتی وحشتناک مثل همین احتمالی که دادم رو به وجود بیاره؟
متاسفانه افرادی مثل گشت ارشاد (اگر گشت ارشاد رو یک انسان فرض کنیم) خودشون مسبب این اتفاقات هستن، چون که جامعه رو از ریشه از این نظر پوسیده کردن، و بعدش مثل یک سوپرمن ظاهر میشن که آخر هم بگن ما شمارو از این واقعه نجات دادیم!
بابا بخدا ماها شتر نیستیمادمیزاد فرقش با حیوون اینکه تحریک میشه خودش رو کنترل کنه و نپره سر مردم
منم منظور بدی نداشتم،میگم یعنی متجاوز مشکل روانی دارهبابا بخدا ماها شتر نیستیم


مامانم هم از پشت تلفن نامردی نکرد جوری عصبانی شد و داد و بیداد که کجایی هر جا هستی بمون دارم میام که طرف برگاش ریخت و به چند تا نصیحت بسنده کرد و رفت. اون موقعی که این اتفاق افتاد به مراتب تعدد و شدت سختگیریشون کمتر بود، ولی خدای نکرده اگه براتون پیش اومد، سعی کنید ارامش خودتونو حفظ کنید اما ابدا سوار ون نشید.