• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

مار ۱۳۸۳۹

  • شروع کننده موضوع
  • #21
ارسال‌ها
3,294
امتیاز
63,798
نام مرکز سمپاد
فرزانگان زینب:)
شهر
تهر
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
علامه طباطبایی
رشته دانشگاه
روان شناسی
شما که غریبه نیستید _ هوشنگ مرادی کرمانی

وای از این کتاب، چه عشقی کردم. چقدر کتاب های بیست و یک سالگیم عشق کردنی‌ بودند. چقدر من زندگی ها رو دوست دارم. همون طور که از خوندن "عطر سنبل، عطر کاج" و روزهای زندگیِ فیروزه ذوق زده بودم با بالا و پایین زندگی هوشنگ عشق کردم، برای دومین بار. اولین بار کی بود؟ سوم راهنمایی و پشت نیمکت های کلاسی که درس‌نخونش بودم.
به عنوان خواننده ی کتاب، طلبکارم از آقای مرادی که خب؟ بعدش؟ وقتی رفتی تهران چی شد؟ بعد از شبی که گوشه ی حموم خوابیدی کجا رفتی؟ نوشتی "چه کشیدم در تهران؛ پدرم در آمد" خب تعریف کن. گوش میدم، می‌خونم. باید همون روزی که تو دفتر دبیرستان‌ آرمیتا بهش سلام کردم و کتاب ترانه رو امضا کرد و نوشت "ترانه خانم، شما که غریبه نیستید" می‌گفتم بقیشو همینجا نقد نقد تعریف کنه. ادب و نزاکت نذاشت‌:))
 
  • شروع کننده موضوع
  • #22
ارسال‌ها
3,294
امتیاز
63,798
نام مرکز سمپاد
فرزانگان زینب:)
شهر
تهر
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
علامه طباطبایی
رشته دانشگاه
روان شناسی
شب های روشن ـ فئودور داستایفسکی

یه پست حرف بزن نوشتم و جمله ی معروف کتاب رو، آخرین جمله‌ش رو که قبلا شنیده بودم ضمیمه ی پست کردم. یک روز بعد بدون قصد خاصی وارد کتاب فروشی شدم و دیدم عه، همین کتابی که دیشب یادش افتاده بودم. جلدش رو باز کردم و دیدم تو صفحه ی اول نوشته "داستانی عاشقانه از خاطرات یک رویا پرداز" و من این طور خوندم که "خوندن این کتاب کاریه که باید انجام بدی"
چقدر فکر کردن بهش لذت بخشه، چقدر مزه مزه کردنِ بعد از تموم شدنش لذت بخشه. به ناستنکای ساده ی بی پیرایه فکر می کنم و هیجان های شدید و عواطف پرسوزی که فقط در عرض چهار شب مثل جن زدگی غالب شدند و تصور می کنم که چطور در شب آخر، ناستکا و مرد کتاب از شدت شور و احساس گریه می کردند و حقیقتا از این همه اغراق نویسنده در عواطف لذت می برم.
و بله یک دقیقه ی تمام شادکامی واقعی و خارج از دنیای ذهنی مرد کتاب، پس از گذشت سال ها، سال های خالی و غمگین و خیال آلودش براش کافیه.
دوست داشتنی بود برام. احتمالا به زودی سنگِ بزرگ بردارم و جنایات و مکافات رو شروع کنم تا بیشتر از داستایفسکی مستفیض شم.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #23
ارسال‌ها
3,294
امتیاز
63,798
نام مرکز سمپاد
فرزانگان زینب:)
شهر
تهر
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
علامه طباطبایی
رشته دانشگاه
روان شناسی
دروغ هایی که گفتیم _ کامیلا وی

از آغاز مهیج و سرگرم کننده‌ست؛ به طوری که آدم رو با خودش می کشونه تو دل معماها و مثل نوجوون هایی که تا صبح بیدار می مونن و رمان های عاشقانه رو یه سره می‌خونن،می طلبه که کتابو زمین نذاری. در واقع مدام یاد رمان های عاشقانه ی نوجوان‌خوان افتادم، یاد سریال های جم تی‌وی، فارسی وان و روابطِ عشق در عشق و رابطه در رابطه که ذیل داستان جنایی و مسئله ی جدی و مرگ و زندگی شخصیت ها اتفاق میفته. که چی بشه؟ نمیدونم.
کتاب دیگه ی این نویسنده، مردگان تابستان از موردعلاقه ترین هامه و چنان از پیدا کردنِ کتاب دیگه ای از کامیلا وی خوشحال بودم که بله، توی ذوقم خورد.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #24
ارسال‌ها
3,294
امتیاز
63,798
نام مرکز سمپاد
فرزانگان زینب:)
شهر
تهر
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
علامه طباطبایی
رشته دانشگاه
روان شناسی
سال بلوا _ عباس معروفی

نوش‌آفرین مثل آونگ ساعت در روزهای واپسینِ احتضار و سال ها قبل تر در نوسانه، هی برمی‌گرده، هی برمی‌گرده، هی برمی‌گرده. این رو می‌دونم بله، اما درک فرم رمان برام گنگ و سخته. نمی‌تونم یه نمودار بکشم و توالی ها رو نشون بدم و منطق ها رو مشخص کنم که بله توی این فصل از وقایعِ شهر گفته شده در حالیکه نوش آفرین در بستر احتضاره و نمی‌تونه از وقایع شهر مطلع و در نتیجه راوی باشه، بنابراین فلان‌کسک بر مسند روایت نشسته و قص علی هذا. یا حواسم جمع نبود یا گسیختگیِ زیادش حواسم رو پرت کرده.

شما سعی کنید تصویرها و بوها رو تجسم کنید. من حرفه ای نیستم و پتانسیل بالای تصویرسازی کتاب رو هدر دادم. واسه کاراکترها چهره بسازید، قانع به خوشگل بودنِ نوشا نباشید و تصور کنید وقتی نوک زبونی حرف می‌زنه چه شکلی می‌شه، "چند پر دلبری روی پیشانی" رو توی آدمای جور واجور مترو و خیابون پیدا کنید و بچسبونید به تصورتون. مثلِ من نباشید که می‌خونم خوشگله و میگم خب لابد هست دیگه. "چه اهمیتی دارد؟"

از واژه های سختش نگم. از اول کتاب تو فکر بودم که کاش یادداشتشون می‌کردم و نکردم. شما مثلِ من نباشید.

قسمت های عاشقانه ی کتاب ها رو دوست دارم. مخصوصا تو کتاب های معروفی که چنان تاکیدی به تمایز زن و مرد و زنانگی و مردانگی داره که هر چند گاهی به کلیشه ها تنه می‌زنه اما عاشقانه‌هاش انگار از عمق ناخودآگاه جمعی بشر بیرون میاد، انگار از عصرِ آدم و حوا که تنها زن و مرد زمین بودند می‌جوشه و این همه تاکید بر زنانگی و مردانگی حتی به اروتیک شبیهه.
زن ها کلیشه ای و لوند اند اما توصیفاتش از عشق، زیباترینه.

با وجود گسیختگی و شخصبت پردازیِ سیاه و سفید و زن های کلیشه ای و اغراق آمیر بودنِ وقایع، کی می‌تونه بگه دوسش نداشتم؟
 
  • شروع کننده موضوع
  • #25
ارسال‌ها
3,294
امتیاز
63,798
نام مرکز سمپاد
فرزانگان زینب:)
شهر
تهر
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
علامه طباطبایی
رشته دانشگاه
روان شناسی
آخرین پستم توی این تاپیک برای آبان ماهه و اون کتاب غمگین؟ اومدم یه مروری بکنم، دلم گرفت.
خیلی خب
جستارهایی در باب عشق ـ آلن دوباتن

کمی قبل از بیست سالگی این کتاب رو خونده بودم و توی گودریدز چهار ستاره داده بودم. این بار ـ که بیست و دو سالمه ـ هی خوندم و فکر کردم بابا این که خیلی خوبه، چرا باید چهار ستاره می دادی بیست سالگیِ عزیز؟!
خوندم و دیدم با شخصیت اصلی کتاب همزاد پنداری نمی کنم. اما با طنز ظریفی که درونیات و افکار و حالات شخصیت کتاب به شکل صادقانه و موشکافانه شرح داده شده بود احساس خودمونی بودن کردم و با لذت ادامه دادم تا جایی که زوج کتاب جدا شدند. از این جا موضوع موشکافی ها تغییر کرد و به جای شخصیت و افکار و عواطف مرد شکست خورده در عشق، آرای عینی و منطقی و غیر شخصیِ نویسنده جاش رو گرفت. آیا ترک کردن شخصی که باهاش رابطه داریم غیر اخلاقیه؟ آیا اصولا عاشق شدن غیر عقلانیه؟ آیا قوانین منطقی جهان شمولی برای توجیه فلان مسئله در عشق و شکست خوردن وجود داره؟ و از نظر من پاسخ دادن به این سوال ها با فلسفه بافی های عینی کوتاه بینانه ست و چون عمیقا به تجربه ی ذهنی وابسته ست، فقط از جمع بندی تجربه های کمابیش مشترک آدم ها میشه بهشون جواب داد. لذا به نظرم با فاصله گرفتن از تجربه ی شخصی و درونی و وارد شدن به فلسفه بافی و تلاش عجولانه برای به جواب رسیدن به غنای کتاب لطمه وارد شده.
احتمالا بیست سالگیم هم روی همین حساب چهار ستاره داده بود.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #26
ارسال‌ها
3,294
امتیاز
63,798
نام مرکز سمپاد
فرزانگان زینب:)
شهر
تهر
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
علامه طباطبایی
رشته دانشگاه
روان شناسی
چیزهای تیز_ گیلیان فلین

چی شد که خریدم؟
نمایشگاه کتاب پارسال که کتاب‌های غرفه ی نشر چترنگ رو نگاه می‌کردم، از نوشته‌ی پشت جلد این کتاب حدس زدم که درباره‌ی سلف کات باشه. تا قبل از بیست سالگی خودم هم این کار رو می‌کردم پس با احتمال همزاد پنداری با شخصیتِ هنوز غریبه‌ی کتاب خریدمش. بعد با چند کیلو کتاب توی دستم رفتم لمیز جهاد پیش سارا و همینطور که داشت کتاب هامو نگاه می‌کرد گفت عه، سریالِ اینم هست.

چی شد که خوندم؟

احساس نیاز کردم که یه کتاب پاپیولار بخونم (اصلا بالای جلدش نوشته "همه خوان") که جذاب و سرگرم کننده باشه و نیاز به تلاش برای وقت گذاشتن نداشته باشه. همینطور هم شد. مثل لیس زدن بستنی چوبی خونده میشه. هر صفحه، یه لیس.

موضوع چیه؟
کامیل یه خبرنگاره؛ برای یه روزنامه ی غیر معروف کار می‌کنه و رئیس مسنش خیلی دوسش داره و بهش اعتماد داره که کارش درسته. برای همین کامیل رو می‌فرسته به شهر زادگاهش تا خبر قتل دو تا دختر بچه رو پوشش بده.

چطور بود؟
ما دانشجوهای روانشناسی عاشق اینیم که تو آثار هنری اختلال روانی ببینیم. هر چند وقت یه بار کانال های روانشناسی که عضوم تبلیغ یه کانال رو می‌ذارن با این عنوان: معرفی و دانلود فیلم های سینمایی اسکیزوفرنی، سادیسم، مازوخیسم، افسردگی، هیپنوتیزم. اصلا دیدن یک ذهن زیبا جزو مناسک قبول شدن تو روانشناسیه. هر ترم اولی، یک بار دیدن فیلم یک ذهن زیبا فقط بخاطر اینکه توی فیلم توهم داره.
همیشه از این نگاه به فیلم و کتاب ها ناراضی بودم اما دانشجوی روانشناسی درونم نمی‌تونه از اینکه کامیل توی بیمارستان روانپزشکی بستری شده، تشخیص اینکه مادرش اختلال ساختگی داره و خواهرش اختلال شخصیت ضداجتماعی خوشحال نشه و فکر نکنه عجب کتاب خوبی خونده‌. اینکه روابط مادر و دختری گذشته ی مادر کامیل شرح داده شده بود و یه ارتباط منطقی بین رفتار مادرش و اختلالِ حالاش شکل گرفته بود دیگه ضربه ی آخری بود که می‌تونه یه دانشجوی روانشناسی رو راضی بفرسته بیرون.
قشنگی این کتاب برای من اینه که شخصیت ها رو میشه تحلیل کرد. میشه وقایع گذشته ی زندگیشون رو به رفتارهای الانشون ربط داد، میشه یه دیاگرام رسم کرد و توضیح داد چی شد که فلانی بچه ها رو کشت،چه انگیزه‌های درونی‌ای داشت.

ترجمه چطور بود؟
نسخه ی انگلیسیش رو هم دانلود کردم تا از سانسورهاش سر در بیارم. مثلا اینطور بود که دختر و پسره همدیگه رو می بینن و میگن سلام. توی فصل بعدی پسره میگه چهل و هشت ساعت از وقتی با هم خوابیدیم می گذره. یا مثلا موقع رابطه ی جنسی دختره اصرار داره "به روش من پیش بریم" و این کلا توی نسخه ی ترجمه نیست. اما اینکه تو محیط کاری هم پسره طعنه می‌زنه "به روش من پیش بریم" توی ترجمه اومده که کلا جمله ها رو از معنا می‌ندازه. از این گذشته،کتاب پر از بچه های بی ادبه. بچه مدرسه ای های بولی که قاعدتا عصبانی اند و فحش میدن. این بار خشمگین توی نسخه ی ترجمه زیاد القا نمی‌شه. علائم نگارشی هم درست جاگذاری نشدن که چون خودم بلدشون نیستم مته به خشخاش نمی‌ذارم.
 
آخرین ویرایش:
  • شروع کننده موضوع
  • #27
ارسال‌ها
3,294
امتیاز
63,798
نام مرکز سمپاد
فرزانگان زینب:)
شهر
تهر
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
علامه طباطبایی
رشته دانشگاه
روان شناسی
معنای زندگی_ موسسه ی مدرسه زندگی

نه اینکه بگم به قصدم عمل کردم‌ها، اما از اول قرنطینه تصمیم گرفتم درباره ی معنای زندگی تحقیق کنم. دو تا کتاب کم حجم، دو تا مقاله. برای دو ماه سهل انگارانه به نظر میاد اما حداقل می‌تونم بگم که مفهومش داره مثل سنگ های رسوبی لایه لایه توی ذهنم شکل می‌گیره.
این کتاب [شاید به طور تلویحی و نه اشاره ی مستقیم] معنای زندگی رو نتیجه ای از رضایتمندی دونسته. فعالیت‌هایی معنادارند که رضایت بخش باشند. و اگر بهشون توجه کنیم و براشون ارزش قائل بشیم و توی زندگی‌مون گسترش‌شون بدیم، برامون یه زندگی معنادار رو به ارمغان میارن.
کتاب به دو بخش کلی تقسیم شده: سرچشمه های معنا و موانع زندگی معنادار. معتقده فعالیت های معنادار و رضایت‌بخش ذیل هشت مفهوم حاصل میشن: عشق، خانواده، شغل، دوستی، فرهنگ، سیاست، طبیعت و فلسفه. اما چی توی این هشت تا مورد باعث احساس عمیق رضایت و در نهایت فعالیت معنادار میشن؟ توی کتاب می‌خونید.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #28
ارسال‌ها
3,294
امتیاز
63,798
نام مرکز سمپاد
فرزانگان زینب:)
شهر
تهر
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
علامه طباطبایی
رشته دانشگاه
روان شناسی
بلندی‌های بادگیر _ امیلی برونته

همیشه دیده بودم که کنار بلندی‌های بادگیر یه پرانتز می‌ذارن و داخلش می‌نویسن عشق هرگز نمی‌میرد. چنین عنوانی واقعا برای چنین مضمونی مناسبه؟ فکر نمی‌کنم. چاپی که من خوندم از این کتاب گل گلیای نشر افق بود که طبق عنوان عاشقانه‌های کلاسیک منتشر میشن. یکی از ریویوهای فارسی گودریدز به این عنوان توپیده بود که نفرتانه! توصیف بهتری از عاشقانه نیست؟ از بین کسایی هم که عاشقانه بودنش رو پذیرفتن، بعضا نوشته بودن عاشقانه‌ی سادیستیک توصیف بهتری می‌تونه باشه. یک سری‌ها هم نوشته بودن آه چقدر سیر تبدیل عشق به نفرت زیبا تصویر شده. دیگران هم گفته بودند چقدر تمام شخصیت‌ها بد و نفرت‌انگیزند. خب، بله. خلاصه که چندان نظر قاطعی ندارم اما از خوندنش لذت بردم.
زین پس بیشتر از این رمانای کلاسیک خواهم خوند. ساده و جذابن. اصلا اینکه یک نفر حدود دویست سال قبل چیزی رو بنویسه و بمیره، تو از یه سوی دیگه‌ی زمان بشینی پای نوشته‌هاش حس عجیبیه. یه مقدار جالبه، یه مقدار لذت بخشه و یه مقدار هم رعب آور! جلد گل گلی نشر افق هم باعث میشد هی نگاه طرحش کنم و قربون صدقه‌ی خوشگلیش برم.
 
آخرین ویرایش:
  • شروع کننده موضوع
  • #29
ارسال‌ها
3,294
امتیاز
63,798
نام مرکز سمپاد
فرزانگان زینب:)
شهر
تهر
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
علامه طباطبایی
رشته دانشگاه
روان شناسی
تهوع _ ژان پل سارتر


سه سال پیش علی رغم خرده درکی که از کتاب حاصل کردم چیزی نتونستم درباره‌اش بنویسم، هیچ چیز.
از چه چیزی باید نوشت؟ چطور باید موضوعاتی که بهشون گریز زده شده رو در در قالبی مرتب کرد؟ مخصوصا این که موضوعات مذکور به شکل توصیفات و بیان حس‌های گنگ راوی مطرح شده‌اند و چندان شکل و نظمی ندارند.
شاید آنتوان روکانتن مجموع خالصی از رویارویی‌های اگزیستانسیال باشه. مردی تنها، بدون گذشته، بدون خانواده، بدون هویت و بدون جایگاه اجتماعی خاص که تنها به اعتبار حضورِ خویش در جهان، وجود داره. چیزی شبیه به تمام اشیا و چیزها که تنها به اعتبار حضور داشتن در جهان، هستند. شاید از همین رو، در ابتدا اشیاء احساس تهوع رو در آنتوان روکانتن برانگیختند. زیرا خودش هم درست مثل اشیاء، حضوری بود که از جوهره‌ی یکسانی با آن‌ها ایجاد شده؛ جوهره‌ای به نام هستی، به نام وجود داشتن.
اما چه چیزی در اشیاء هست که باعث به هم خوردن حال میشه؟ به همین تناسب، چه چیزی در انسان هست که گاهی حال خودش رو به هم می‌زنه؟ خب، هیچ‌چیز واقعا دلیلی نداره که وجود داشته باشه اما درعین بی‌دلیلی کامل، همه‌چیز حضوری بسیار پررنگ و غیرقابل انکار داره. انگار فضایی رو اشغال کردند و با وقاحت تمام، با حضور بی‌دلیلشون در فضا به وجود داشتن ادامه میدن.
وجود همه چیز "زیادی" و زائده اما وضع انسان در میان این وقاحت اسف انگیز تره! زیرا که به حضور زیادی و وقیحانه و مهوع خویش آگاهه! اانسان‌های رذل، می‌پندارن که در جهان وظیفه‌ای و به فراخور وظیفه‌شون از حقوقی برخوردار هستند و به وقاحت وجود داشتنشون دامن می‌زنند.
آنتوان چند سال پیش از دوست دخترش، آنی، جدا شده. چیزی حیاتی در زندگی آنی و در انتظاراتش از آنتوان وجود داشته به نام لحظه‌های کامل. احتمالا توی جهان موازی، کتابی هست به نام لحظه‌های کامل به روایت آنی. که در چند صفحه از کتاب با دوست پسر سابقش آنتوان ملاقات می‌کنه و به توصیفات مختصری از مفهوم تهوع وجود گوش میده.
در انتها، تنها چیزی که مهوع نیست، چیزی‌ست که به میزان کمتری وجود داشته باشه. و چیزی که به میزان کمتری وجود داشته باشه -و کمتر وقاحت‌آمیز باشه- در حیطه‌ی انتزاعیات و خلق چیزی سبک‌تر از هستی‌ه. چیزی شبیه موسیقی، داستان و از این قبیل که در واقع هیچ چیز نیستند. اما در آگاهی و ادراک ما تاثیراتی دارند. چیزهای مبهمی که در جهان حضور ندارند و جسمیت ندارند اما هنگامی که در آگاهی دیگرانی وارد بشن، چنان تاثیری به جا می‌ذارن که وجود خلق کننده و سازنده‌ی اون اثر، مقداری لازم‌ و مقداری کمتر وقیحانه به نظر می‌رسه.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #30
ارسال‌ها
3,294
امتیاز
63,798
نام مرکز سمپاد
فرزانگان زینب:)
شهر
تهر
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
علامه طباطبایی
رشته دانشگاه
روان شناسی
دمیان ـ هرمان هسه

کتابی که من خوندم توسط نشر افق چاپ شده و تاکید موکد داره روی اینکه تنها ترجمه‌ی مستقیم از زبان آلمانیه و همچنین حق انتشار در ایران رو از نشر آلمانی خریداری کرده و طبق پیش‌گفتار کوتاه مترجم، از سوی انستیتو گوته شایان حمایت دانسته شده. در واقع از دو بخش داستانی و نقد تشکیل شده که هنوز به طور کامل نقدش رو مطالعه نکردم اما بسیار گیرا و روان و در چند فصل نوشته شده تا با دسته‌بندی مضامین، مفاهیم مربوط بهتر در ذهن خواننده نقش ببنده. مفاهیم رایج در کتاب‌های هسه، زندگی‌نامه‌ی هسه و تاریخچه‌ی نوشته شدن کتاب، اشخاص و مضمون‌هایی که بر نویسنده تاثیر گذاشتن و بررسی داستان به تفکیک فصل از موضوعاتیه که نقد انتهای کتاب پوشش داده.
از بین سبک‌هایی که کتاب هسه قابلیت در زمره‌ قرار گرفتن‌شون رو داره، رمانتیسم بیشتر توی نقد تکرار شده. صفحه‌ی ویکی پدیای رمانتیسم رو باز کردم و به ویژگی‌هاشون که رسیدم اینجوری بودم که عه آره. هیچ اطلاع ندارم از مکتب‌شناسی اما ویژگی‌های رمانتیسم به نظرم برای درون‌مایه‌ی این کتاب صادق بود.
  1. اهمیت دادن به فردیت و احساس هنرمند.
  2. در این مکتب احساس به خاطر احساس و عاطفه به خاطر عاطفه اهمیت دارد.
  3. عدم تبعیت از قوانین ثابت و پیروی از امیال ذهنی.
  4. برتر شمردن عواطف انسانی و مسائل معنوی
  5. استفاده از هنر به عنوان وسیله‌ای برای تحریک احساسات.
  6. نمایش فضاهای خیال‌انگیز و اسرارآمیز و حالت غیرعادی آشفته و گاه جنون‌آمیز انسان‌ها.
  7. نمایش هیجان طوفان و طبیعتی سرکش شیوه‌ای پر از حرکت و رنگ را می‌طلبد.
  8. آزادی؛ بدین معنی که هنرمند هر بخشی از زندگی را که خواست می‌تواند آزادانه به تصویر بکشد.
  9. رمانتیک‌ها با نوعی حالت عارفانه به زندگی می‌نگرند (کشف و شهود).
  10. کوشش برای فرار از واقعیت.
این هم بخش دیگه‌ای بود که با درون‌مایه‌ هم‌خوانی داشت:
این مکتب زاییدهٔ تمدن صنعتی و پیشرفت طبقه متوسط در سدهٔ نوزدهم می‌باشد. رمانتیک‌ها به رؤیا و اندیشه خود بیش از هر انگیزه طبیعی و غیرطبیعی اهمیت می‌دادند و آنچه می‌نوشتند جلوه‌هایی از جهان نا شناخته اندیشه و پندار بود.

البته رمانتیک‌ها کاوش عقلی را یکسره بیهوده نمی‌دانستند، بلکه معتقد بودند که عقل فقط نمایندهٔ جزئی از استعدادهای انسان است؛ بنابراین اغلب آن‌ها برای درک تمامیت عالم به نگرش‌های زیبایی‌شناسی و شهودی روی می‌آوردند و اعتقادشان این بود که بینش عقلی از درک هستی ناتوان است.

هنرمند رمانتیک توده را دشمن می‌داند و چون از زندگی در اجتماع خویش گریزان است به دامان خیال‌ها و اندیشه‌های خویش پناه می‌برد و به دوران‌های باستانی و سده‌های میانه و روزگار کودکی و سرزمین آرزوها و تنهایی بازمی‌گردد.

خب حالا درون‌مایه‌ی ‌کتاب چیه؟

باز هم طبق توضیحات آخر کتاب، گویا به چنین داستان‌هایی [که تا حالا بهشون برنخورده‌بودم] رمان تکوینی گفته میشه. به این معنی که روند سیر و رشد و تکوین فردی رو از کودکی تا بزرگسالی به تصویر می‌کشه و مسئله‌ی اصلی، رشد و چگونگی رشد شخصیت اصلی داستانه. شخصیت اصلی داستان، پسری با نام سینکلر، در بزرگسالی روایت‌گر داستانه و روند تکاملش رو از کودکی تا بزرگسالی شرح میده. به طور خیلی خلاصه، در ابتدا در تضاد میان دوگانگی خیر و شر و گرایشات متضاد میان این دو دنیا و دست و پا زدن برای به قلمروی شر نیفتادن در عین تمایل دیوانه‌وار به بدی‌هاست و رنجی که این تلاش طاقت‌فرسا بهش تحمیل می‌کنه، سپس به جستجوی دست‌یابی به یکپارچگی و طریقی که رسیدن بهش رو امکان‌پذیر می‌کنه برمیاد. این مسیر، رویاست. زیرا رویا از ندای درونی و شهود فردی برمیاد و تنها راه دست‌یابی به یکپارچگی، اعتماد کردن و پیوستن و یکی شدن با رویاها و نداهای درونیه. لذا برای هر کس، راه منحصر به فردی برای رسیدن به یکپارچگی و آنچه در حقیقت هست و سرنوشت راستین وجود داره چون هر کس رویاهای کاملا مخصوص به خودش رو تجربه می‌کنه.
یکی دیگه از درون‌مایه‌های کتاب اینه که انسان‌ها از خود بیگانه هستند و این از خود بیگانگی موجب ترس و وحشتی درونشون میشه که مجاب‌شون می‌کنه کنار هم جمع شن و اجتماعات بیهوده رو تشکیل بدن. از خود می‌ترسند و به دیگری‌ها پناه می‌برند و دست به دامان آرمان‌های پوسیده‌ای می‌برن که نه سنخیتی با خودشون داره و نه حتی مناسب جامعه‌ی نوگرای در حال رشد و تکوین قرن نوزدهمه. وظیفه‌ی انسان تحقق خویشتن با استمداد به رویاهاست و اعتماد کردن به اون‌ها تا جایی که روشن‌تر و روشن‌تر شن و تصویری از سرنوشت و خودیتِ آدمی رو نمایان کنند. تحقق فردی، متضمن آرمان‌هایی تازه‌ست. آرمان‌هایی که در تناسب کامل با فرد هستند و اشخاصی که به چنین آرمان‌هایی دست یافته باشند منجی جهان‌اند! جهان رو به فروپاشی‌ست و با این وضع، دیری نخواهد پایید که فرو بریزه و اون وقت این آدم‌ها از نو سازندگان جهان‌اند.
من از نمادهای کتاب مقدس و اشاره به نیچه و یونگ و این و اون سر در نمیارم و همینو از سفره‌ش برمی‌دارم. وگرنه سراسر پر از نماد و وقایع استعاریه که شاید اگه آلمانی زبان بودم یا مسیحی و یا با یونگ و نیچه آشنا بودم می‌تونستم معنایابی‌شون کنم.
 
آخرین ویرایش:
  • شروع کننده موضوع
  • #31
ارسال‌ها
3,294
امتیاز
63,798
نام مرکز سمپاد
فرزانگان زینب:)
شهر
تهر
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
علامه طباطبایی
رشته دانشگاه
روان شناسی
در ستایش عشق ـ آلن بدیو

عشق را باید از نو ابداع کرد (آرتور رمبو)
اما چرا؟ زیرا جهان را باید از نوع ابداع کرد. باز هم چرا؟ چون تمدن امروزه تحت استیلای سرمایه‌داری و کالاسازی، اقتصاد مصرفی رو در تمام جنبه‌های زندگی بشر وارد کرده و زندگی استانداردی که پیشنهاد می‌کند یک زندگی دروغین است. لذا باید دست به ساختن و جستجوی حقیقتی نو زد و حقیقت با چهار رخداد قابل ابداعه: عشق، سیاست، علم و هنر. همونطور که از نام کتاب پیداست، آلن بدیو توی مصاحبه‌ای که در واقع تمام محتوای کتاب رو تشکیل میده، رخداد عشق رو به مثابه رویه‌ای برای حقیقت شرح داده.

احتمالا بدیو بیش از هر چیز فیلسوفی سیاسیه و به همین خاطر چیز چشمگیری از جستجو درباره‌ی نظام فلسفیش نفهمیدم (اینکه کلا فلسفه نمی‌دونم هم بی‌تاثیر نیست) اما چنان موضوعات مختلف رو طی این مصاحبه -که کتاب حاضره- به هم مربوط ساخته که حقیقتا زیبا و شعرگونه. برای مثال در حیطه‌ی هنر، شعر و تئاتر رو به گونه‌ای با عشق همانند ساخته که خیلی قشنگه :] یا در حیطه‌ی سیاست، کمونیسم رو به عشق شبیه کرده. از اونجایی که بازیگر سابق تئاتر و نمایشنامه‌ نویس و کمونیسته این مثال‌ها دور از ذهن نیستند اما شیوه‌ی هماهنگ و یکپارچه کردنشون واقعا تحسین برانگیزه. یه کتاب دیگه هم از همین شخص نوشته شده به اسم در ستایش ریاضیات. شک ندارم که نظراتش توی زمینه‌ی ریاضیات هم با عشق، سیاست و هنر یکپارچه‌ست.

بله می‌گفتم که چیز زیادی از فلسفه‌ی کلی آلن بدیو نفهمیدم اما یکی از سوالاتی که توی کتاب جوابی براش نیست اینه که رخداد چیه. گفتم که چهار رخداد در امر حقیقت یابی دخیل اند. این چهار رخداد عشق، سیاست، علم و هنر چه وجه مشترکی دارند که تنها این‌ها واجد این ویژگی هستند؟ طبق صفحه‌ی ویکی پدیای واژه‌ی رخداد، در نظام فکری آلن بدیو، یک رخداد چیزیه که درون یک وضعیت خاص و ثابت، ناممکنه. هنگامی که در اون وضعیت اتفاق می‌افته، لزوما منجر به تغییراتی در وضعیت میشه تا با موجودیتش هماهنگ باشه. مثلا انقلاب یه رخداد سیاسیه که امکان نداره نظام سیاسی پیشین سر پا باشه و حالا کنارش انقلاب هم رخ بده. انقلاب لزوما وضعیت رو تغییر میده و به گونه‌ای تغییر میده تا خودش بتونه وجود داشته باشه و اصول و اساسش رو تداوم ببخشه. پس رخداد در وضعیت موجود مداخله می‌کنه.

و اما عشق. عشق یکی از نیرومندترین احساسات بشری و منبعی برای شورمندی‌های بزرگ بشریته. از درون همین شورمندی‌هاست که بشر آینده‌ی خودش رو خلق می‌کنه (احتمالا این شورمندی‌ها شامل همون چهار رخداد کلی هستند) و از وضعیت کنونی خود فاصله می‌گیره. پس سوال پیش میاد حالا که مسئله‌ی عشق این اهمیت رو داره که در تغییر جهان کارسازه! ما و جامعه‌ی ما چه موضعی نسبت بهش داریم؟ سوال بهتر اینه که باید چه وضعیتی داشته باشیم؟ اینجا تازه موضوع اصلی کتاب آغاز میشه.

آلن بدیو معتقده عشق در خطره. با دیدگاه های لذت‌گرایانه‌ی جنسی از یک سو و با دیدگاه ایمنی‌گرا از سوی دیگر احاطه شده که حقیقت عشق رو مخدوش می‌کنند. از مخاطره فرار می‌کنیم و دنبال شریکی هستیم که خیلی بی‌دردسر و بی‌مشکل باهاش رابطه داشته باشیم و از خطرات بالقوه مصون بمونیم و نیازهای جسمی و روانی‌مون هم برطرف بشه. این امکان جدا از اینکه در جوامع سنتی به شکل ازدواج‌های سنتی (بسته به هر جامعه تعریف سنت طبیعتا فرق می‌کنه) فراهم میشه، تو جوامع غربی با سایت‌های دوست یابی امکان پذیر شده. کسی رو انتخاب می کنیم که از جنبه‌های گوناگون شبیه به ما باشه و ریسک رو به حداقل ممکن می‌رسونیم. از طرفی مواجهه‌ی اتفاقی و اولیه‌ای که یکی از ذاتیات عشقه رو با ملاقات‌های برنامه ریزی شده عملا از بین می‌بریم.

عشق چه ویژگی‌هایی داره و باید چگونه باشه تا رخداد به حساب بیاد؟ خب عشق اولا بر اساس یک اتفاق آغاز میشه. اتفاق امری غیرضروریه. مواجهه‌ای بر حسب اتفاق رخ میده و وجه رخدادیِ ‌قضیه اینجاست که آدما این شانس و احتمال و غیرضروری بودن رو بگیرن و به حیطه‌ی الزام ببرن. از این مواجهه‌ی فاقد اهمیتی که رخ داده چیزی بسازن که در حیطه‌ی هستی وجودی غیرقابل انکار داشته باشه (مقایسه کنید با تعریف رخداد)

و چرا عشق یکی از رویه‌های جستجوی حقیقته؟ چون به تجربه‌ی جهان از منظر دو نفر، از منظر واحدی جدید به نام زوج منجر میشه. در واقع عشاق حقیقتی رو می‌سازن که با پیوند این دو ایجاد، درک و تجربه میشه. لذا هنگامی که دنبال فردی همسان با خودمون می‌گردیم، این وجهه‌ی کلیدی عشق (تفاوت) رو نادیده می‌انگاریم.

چرا عشق مخاطره آمیزه؟ زیرا تفاوت مسئله‌ی چالش برانگیزیه. در جریان عشق باید طریقه‌ی کنار اومدن با تفاوت‌ها و اختلاف‌ها رو پیدا کنیم و برای رفع مشکلات بجنگیم تا حقیقتی رو که تشکیل دادیم، خلق و ابداع کردیم، زنده و پایدار نگه داریم.

از اینجا مشخص میشه که چرا عشق با تغییر جهان ارتباط داره! چون یک زوج عاشق حقیقتی رو ساختن و برای حفظ کردنش پافشاری می‌کنند، خودشون رو تغییر میدن، با مسائل مختلفی مقابله می‌کنند و منجر به تغییراتی در پیرامون خودشون و البته که عمیقا در خودشون میشن و این به راستی می‌تونه به عنوان یک واحد تغییر در جهان شمرده بشه.

مسئله‌ی دیگه‌ای که از دل این بیرون میاد اینه که اصولا عشق منفعلانه این خاصیت رو نداره. عشقی که صرفا در مرتبه‌ی احساس قرار داره و به حیطه‌ی عمل و اقدام نرسیده یک رخداد بالقوه‌ست. تا زمانی که به پیوند و فعالانه تلاش کردن برای حفظ پیوند نرسه بالفعل نخواهد شد.

آلن بدیو توی یکی از سخنرانی‌هاش میگه خشنودی و خوشبختی دو مقوله‌ی متفاوت‌اند. خشنودی رضایت در چارچوب قواعد و نظم موجوده و خوشبختی چیزی‌ست که باید خلق کرد. البته که هزینه داره. اما هزینه‌ش رو تقبل کنید و به جستجوی خوشبختی برید.

این فیلم بسیار زیبا بود و حتی شاید گویاتر از کتاب


و این فیلم هم همون سخنرانی کوتاهه که نوشته رو باهاش تموم کردم

 
آخرین ویرایش:
  • شروع کننده موضوع
  • #32
ارسال‌ها
3,294
امتیاز
63,798
نام مرکز سمپاد
فرزانگان زینب:)
شهر
تهر
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
علامه طباطبایی
رشته دانشگاه
روان شناسی
پنج قدم فاصله ـ راشل لیپینکات

چرا خوندن کتاب رمنس عبث و خجالت‌آوره؟ چرا به منظور تبرئه‌ی کتابی که قسمت‌های عاشقانه داره گفته میشه "عاشقانه‌هاش زیاد نبود نگران نباشید"؟ استاد نظریه‌ها و فنون مشاوره‌ و روان‌درمانی ما می‌گفت یکی از چیزهایی که می‌تونه شما رو برای درک کردن جهان و تجربیات شخصی مراجع تربیت کنه خوندن رمانه. چون خواننده در مقام تجربه‌کننده‌ی نیابتی عواطف و وقایع شخصیت‌های رمان قرار می‌گیره. چرا تجربه کردن نیابتی چیزی که اگه دنیا رو ساده‌دلانه به دو دسته‌ی خوب و بد تقسیم کنیم، قطعا تو طبقه‌ی خوب‌ها قرار داده میشه عبث و بیهوده قلمداد میشه؟
پنج قدم فاصله کتاب ساده‌ایه. اولین رمانی بود که خوندم و شخصیت‌هاش همدیگه رو تو اینستاگرام فالو می‌کردن، برنامه‌ی اندروئید می‌نوشتن، یوتیوبر بودن و ویدیوکال می‌کردن. کاملا امروزی. راستش عادت داشتم با شروع کردن هر کتاب حدود یک قرن عقب‌تر باشم. همیشه فکر می‌کردم اگه روزی قرار باشه داستان بنویسم، تراموا و شمع و نامه و ذغال از کجا بیارم؟ حالا دیگه فوقش ایمیل و دهه‌ی ۱۹۰۰.
داستان برای ما ناآشنا نیست. باید باشه اما نیست. طبیعتا باید به خودمون فشار می‌اوردیم تا دنیای آدم‌هایی رو درک کنیم که بخاطر بیماری ریوی نادر و مزمن حتما باید با شش قدم فاصله با هم ارتباط برقرار کنند. شش قدم فاصله و ماسک و دستکش. اما برعکس کاملا برامون آشناست. مواجهه‌ی رو در رو با مرگ هم چیز غریبی نیست. این داستان با تمام سادگی‌ش نشون میده که چطور عشق توی اوضاعی که با مرگ گره خورده و هر گونه تماس و زیرپا گذاشتن فاصله‌ی چند قدمی می‌تونه کشنده باشه ظهور می‌کنه و با همون سرعتی که ظهور کرده به تراژدی منجر میشه. اما شخصیت‌های کتاب بخاطر قریب الوقوع بودن مرگ و ارزشی که حتی یک روز زندگی بیشتر براشون پیدا کرده، باور دارن که می‌ارزید.
 
آخرین ویرایش:
  • شروع کننده موضوع
  • #33
ارسال‌ها
3,294
امتیاز
63,798
نام مرکز سمپاد
فرزانگان زینب:)
شهر
تهر
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
علامه طباطبایی
رشته دانشگاه
روان شناسی
ناهی _ جمشید خانیان

باید تمرین کنم برای بچه‌م قصه‌ش رو بگم:
《یکی بود یکی نبود. یه روز یه مرد دوره‌گرد با دوچرخه رکاب‌زنون رسید به یه روستا، تو یکی از جزیره‌های دریای عمان. تشنه بود. وایساد کنار پرچین. یه خانومه با پوست سیاه و از این چادرای بندری زرد طلایی دیدتش. گفت چیه غریبه چی کار داری؟ غریبه گفت دوره گردم، چیز می‌فروشم. تا زن سیاه خواست بپرسه چی می‌فروشی، صدای بچه از یه جا بلند شد. معلوم نبود صدای گریه‌س یا خنده. اگه گریه بود پس چرا شبیه خنده بود و اگه خنده بود پس چرا گریه؟》
اینجا بچه‌م می‌پرسه مامان دریای عمان کجاست؟
 
  • شروع کننده موضوع
  • #34
ارسال‌ها
3,294
امتیاز
63,798
نام مرکز سمپاد
فرزانگان زینب:)
شهر
تهر
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
علامه طباطبایی
رشته دانشگاه
روان شناسی
وقتی مُژی گم شد ـ حمیدرضا شاه‌ آبادی

از این نویسنده لالایی برای دختر مرده رو قبلا خونده ‌بودم، دو بار هم خونده بودم اما اون موقع لزوم یادداشت نوشتن رو برای خودم قائل نبودم و چیزی ازش یادم نیست. مجبور شدم موضوعش رو گوگل کنم. هر دو کتاب در کلیدواژه‌ی خانه‌گریزی دختران اشتراک دارند. اگر این واژه به نظر ثقیل و داستانی با این موضوع فاقد جذابیت به نظر می‌رسه، باید بگم که نویسنده احتمالا در نگارش مبتکرانه و پرکشش و صمیمانه‌ توی تعداد صفحات کم تبحر داره (هر دو کتابی که ازش خوندم صد صفحه بودند).
تقصیر کی بود؟ چی شد که اینجوری شد؟ تقصیر اولین مهره‌ی دومینو بود که خورد به دومین مهره و سومین مهره تا به آخرین، که اتفاقی که نباید، بیفته! ایده‌ی اصلی داستان همینه. آدمای تو داستان از خودشون می‌پرسن من کدوم مهره بودم؟ کجا لغزیدم و خوردم به مهره‌ی بعدی؟
مامانم درباره‌ی فیلما و سریالا یه جمله‌ی معروف داره که با "یعنی می‌خواد بگه" شروع میشه و با یه پیام اخلاقی تموم. از این "یعنی می‌خواد بگه"ها تو این داستان فراوونه. مثلا اینکه حواسمون به اعضای خونواده‌مون باشه، حواسمون باشه با سلامت روانی بچه‌های کوچیکمون چی کار می‌کنیم، حواسمون باشه که چقدر رفتارمون می‌تونه تاثیرگذار باشه.
نگارش کتاب واقعا بامزه‌ست. در واقع در قالب تمرین داستان نویسی پسر نوجوون داستان نوشته شده که مثلا برای حمیدرضا شاه آبادی فرستاده تا بخونه و نظر بده. حمیدرضا شاه آبادی هم چند صفحه کامنت داده راجع به داستان و نقاط قوت و ضعف داستان -در واقع داستان خودش- و همین بامزه‌ش کرده.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #35
ارسال‌ها
3,294
امتیاز
63,798
نام مرکز سمپاد
فرزانگان زینب:)
شهر
تهر
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
علامه طباطبایی
رشته دانشگاه
روان شناسی
ویلت ـ شارلوت برونته

هفتصد و سه صفحه از زندگی دوشیزه لوسی اسنو، بالاخره بعد از دو ماه تمام شد. اینجور کتاب‌ها که کسی، فارغ از داستان و شور و هیجان و کشش، فقط درونشون زندگی می‌کنه از جهاتی شبیه ویروس‌اند، اما ویروس‌های خوب. ویروس‌هایی که خارج از خوانش موجود زنده، زنده نیستند و ما، با رضایت کامل بهشون اجازه می‌دیم تا از میزبانی‌مون بهره ببرند. دو قرن پیش، دختری شاید با این لباس‌های سفید بلندی که زن‌های قدیم اروپا موقع خواب می‌پوشیدند، زیر نور شمعی که هی کوتاه‌تر می‌شد این ویروس زیبا رو ساخته. تصور کنید که نیمه‌شب‌ها تموم شدن شمع رو از خاموشی ناگهانی نوری که روی دفترش می‌لرزید متوجه می‌شد و باز هم تصور کنید سوسوی نور رو روی اون لباس خواب سفید : ))
درباره‌ی چنین کتابی با راوی اول شخص و با این حجم چه میشه گفت جز این که برای مدتی در آدم زندگی می‌کنه؟ هر جا ریویویی خوندم و یا ویدیویی در معرفیش دیدم، گفته شده بود خوندنش آسون نیست. داستان نفس‌گیر و پرکششی در این رمان وجود نداره. بلکه تنها زندگی دختری با نوعی کیفیات شخصیتی نه چندان دوست‌داشتنی، نه نفرت‌انگیز و نه غیرعادی و یا حتی معمولی در جریانه، اما هر چه هست حقیقتا قابل لمسه. ارزشش رو داره که اجازه بدید وارد ذهنتون شه و به مشاهده بشینید که چطور لوسی اسنو _که مثل اسمش سرد و آرومه_ به ناگاه تصمیم می‌گیره که تنهایی، زادگاهش انگلستان رو ترک کنه و سوار بر کشتی سرنوشت به مکان نامشخصی بره. بی‌تصمیم و در پناه جهت بادی که به بادبان‌های کشتی می‌وزید. ارزشش رو داره که اجازه بدید تنها شما از واقعیت چیزی که درون لوسی اسنوی آروم و سرد احساس می‌شه باخبر باشید. اگرچه طبیعت خویشتن‌دار این دختر، به طور کامل خودش رو حتی برای شما افشا نمی‌کنه، اما مثل خدای غایبی متعلق به دو قرن بعد، حتم دارم که بسیار بیشتر از اطرافیان لوسی از منویاتش آگاه خواهیدبود. شاید حقیقت داره که هر چی بیشتر در جهت منطقی بودن و معتدل بودن احساسات تلاش کنید، از تاثرات عواطف مشوش‌تر خواهیدشد. احتمالا لوسی اسنو با حرف من موافقه. متاسفم که هرگز وجود نداشته تا حتی در صورت اختراع ماشین زمان بتونم ازش بپرسم.
از کشتی سرنوشت گفتم و بادهایی که به بادبان‌هاش برخورد می‌کنند. دیشب به یکباره یادم افتاد که تصویر کوچیکی از یه کشتی روی جلد ساده‌ی کتابه (ترجمه‌ی رضایی، نشر نی) که روی موج‌های دریای طوفانی کج شده. متعجب شدم که تمام رمان می‌تونه در استعاره‌ی کشتی طوفان‌زده جا بگیره. از دست دادن تمام خانواده و بستگان در سانحه‌ی دریایی، تن دادن به کشتی سرنوشت و مهاجرت به مکانی نامعلوم و ناآشنا، تلاش مداوم برای کنترل کشتی نفس در طوفان عواطف مختلف و در انتها... پایان کتاب با کشتی و طوفانی دیگر.
September 12, 2020 –
page 190

سه بار در عمرم حوادثی پیش آمده بود و من درس گرفته بودم که چنین صداهای عجیبی به هنگام طوفان، این ناله‌ی ناآرام و نومیدانه، نشانه‌ی نزدیک شدن چیزی‌ست که خوش‌یمن به حساب نمی‌آید. انگار قبل از شیوع بیماری‌های مسری همیشه بادی از شرق می‌وزید که انگار نفس نفس می‌زد، هق هق می‌کرد، آکنده از درد و عذاب بود و مدام می‌نالید.
 
آخرین ویرایش:
  • شروع کننده موضوع
  • #36
ارسال‌ها
3,294
امتیاز
63,798
نام مرکز سمپاد
فرزانگان زینب:)
شهر
تهر
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
علامه طباطبایی
رشته دانشگاه
روان شناسی
هنر عشق ورزیدن ـ اریک فروم

نیاز به دوست داشتن نیازی هستی‌شناختی و برخاسته از موقعیت یکتای انسان است. انسانی که با هوشمندی و غلبه بر طبیعت به بقایی ماورای باقی جانداران دست یافت و به موجودی متمایز و یگانه تبدیل شد؛ موجودی مهجور و ذاتا جدا مانده. آرزوی پیوند دوباره با طبیعت مغلوب، به عقیده‌ی نویسنده، تمام ماوقع تاریخ تکامل بشر رو شکل داده. پرستش بت‌واره‌هایی با شمایل حیوانات و قائل بودن به حیوانات مقدس تنها بخشی از ابراز تمایل شدید انسان قرون پیش به بازگشت به امنیت حیوانی طبیعی بودنه و پیوستن به انقلاب‌های جمعی هم تنها بخشی از نمود موخرتر؛ امنیتی که در ازای آزادی قربانی شد. و آزادی! آیا انسان آزاد است؟ آیا تا به حال آزاد بوده؟ افسوس که تنها تمایل دوسویه به آزادی پیش رو و امنیت پشت سر نیست که سرگردانش می‌کنه. بلکه آنچه در مناسبات کلان سیاسی، اقتصادی و اجتماعی اتفاق می‌افته نیز عمیقا بر آزادی اعضای جوامع، تفسیر تحریف‌شده‌ای که آزادی دارند و آن سرگردانی تاریخی مهجور ماندگی تاثیر می‌ذاره. اهمیتی که جامعه، علی‌الخصوص جامعه‌ی مدرن برای دوست داشتن حقیقی قائل نیست، مناسبات انسانی رو به گرایشی مصرفی و کالاگونه تقلیل داده. در حالی که دوست داشتن، یگانه راه پیوند آزادی موعود با امنیت دلخواهه. هرگز چیزی آموخته نمی‌شه جز با اهمیت حیاتی قائل شدن، تمرین و ممارست، نظم، تمرکز و تلاش. و حال که اهمیت عشق در ارزش‌های جامعه‌ی مصرفی به کناری رانده شده، بشر با انکار لزوم دوست داشتن و با روی آوردن به عشق‌های ناسالم و دروغین که از این بی‌اهمیت‌انگاری و ناآگاهی عمومی راجع به این موضوع مهم ناشی میشه، از پیش سرگردان‌تره. جدای از مخدوش شدن اهمیت عشق که اولین عامل جدی این نابلدی عمومیه، نظم و تمرکز و دیگر مهارت‌های لازم برای اکتساب و یادگیری نیز توسط ارزش‌های جامعه تحریف و تنها در خدمت زندگی ماشینی، تعریف کالاگونه از موفقیت و سودبخشی دراومدند و در خارج از این قالب کاربرد ندارند.
و اما عشق! متاسفم که قسمت اول کتاب رو آخر می‌نویسم چون قسمت آخر کتاب رو اخیرا خوندم و بیشتر تو ذهنمه:)) بله می‌گفتم. عشق در دیدگاه این بزرگ روانشناسی، شکلی از رابطه‌ی توام با زایندگی، دلسوزی برای دیگری، احترام عمیق و حقیقی نسبت به دیگری، احساس مسئولیت و داناییه. عشق بخشیدن از قوای درونی خود به دیگری و ایجاد پیوندی از این سهیم کردن دوسویه‌ست. کسی که هنر عشق رو آموخته با یکایک انسان‌ها پیوندی زاینده برقرار می‌کنه و کسی که از هنر عشق بی‌بهره باشه، حتی هنگامی که طبق اصطلاح رایج «عاشق» میشه هم در ایجاد پیوندی حقیقی و بارآور ناتوانه. حتی عشق مادری که به عنوان بدیهی‌ترین عشق در نظر گرفته میشه، اگر با توانایی مهرورزی همراه نباشه و اگر مادر، از دوست داشتن دیگران عاجز باشه، به رابطه‌ی مادر و فرزندی مخربی منجر میشه که ریشه‌ی اختلالات روانی و ناهنجاری ارتباطی در آینده‌ی کودکه که به بازتولید ناتوانی در دوست داشتن و پیوند با دیگران می‌انجامه.
این کتاب به طرز غیرقابل ذکری فوق‌العاده بود. بخاطر عشق خوندمش اما موردعلاقه‌ترین قسمت‌هاش برای من تبیین عشق پدرانه و مادرانه و ارتباط فعالی بود که با دیدگاه مذهبی به خدا ایفا می‌کنند. برای هر چند صفحه‌ش میشه صد خط نوشت. دست شما درد نکنه آقای فروم.
 
آخرین ویرایش:
  • شروع کننده موضوع
  • #37
ارسال‌ها
3,294
امتیاز
63,798
نام مرکز سمپاد
فرزانگان زینب:)
شهر
تهر
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
علامه طباطبایی
رشته دانشگاه
روان شناسی
اَن شرلی در گرین‌گیبلز (کتاب اول) ـ ال.ام.مونتگمری
(هیچوقت واسه خوندن کتاب‌های مهم بچگی دیر نیست)

همیشه متاسفم که کتاب‌های مهم بچگی رو نخوندم. چندجلدی‌های جودی مودی، رامونا، هری‌ پاتر، سرزمین اشباح و تمام چندجلدی‌های هیجان‌انگیزی که هنوز که هنوزه کنار هم و با طرح جلدهای هیجان‌انگیز توی کتاب‌فروشی‌ها و اسباب‌بازی‌فروشی‌های فرهنگی(!) برای فروش گذاشته میشن. گاهی فکر می‌کنم کاش یه بچه داشته باشم که تمام این کتابا رو براش بخرم و به یه بهونه‌ای ازش بگیرم و خودم بخونم. اما از اونجایی که بچه‌ای ندارم، بنابراین خودم دو جلد اول ان شرلی رو با احتیاط و شک و تردید برداشتم و با شک و تردید بیشتر شروع به خوندن کردم. چیزی نگذشت که به قشنگی روزهام تبدیل شد.
درسته که هنوز بچه ندارم. اما از کجا معلوم همین کتاب رو سال‌های دور آینده، بچه‌م دستش نگیره؟ بنابراین باید یکی دو مطلب رو با یادداشت گذاشتن براش مشخص می‌کردم. مثلا، واقعا انصاف نیست وقتی که اینقدر برای اَن مهمه که اسمش با تصور e در انتهای Anne تصور بشه، وقتی اون e از چنین اهمیت حیاتی‌ای برخورداره، مترجم با دلایل واهی (اشتباه نگرفتن با حرف اشاره‌ی "آن" و کلمات هم‌آوای مشابه) در تمام کتاب، اسم آنی رو استفاده کنه. مطمئنم تو اون جهانی که داستان‌ها واقعا وجود دارن، اَن شرلی اصلا از این موضوع خوشحال نیست. پس نه تنها مصرانه حتی یک بار هم نوشته‌ی آنی رو آنی نخوندم، بلکه توی اولین صفحه برای خواننده‌ی بعدی یادداشت اخطارآمیزی نوشتم که مبادا چنین اشتباه هولناکی رو مرتکب بشه.
جلد اول اَن شرلی به خوبی نشون میده که چطور آدما در اثر ارتباط نزدیک با هم تغییر می‌کنند، چطور دوست داشتن آروم آروم آدمو بهتر می‌کنه، چطور ماریلای سرسخت و ظاهرا بی‌احساس رو مادرانه شکل میده و چطور اَن خیال‌پرداز و سربه‌هوا رو به سمتی هدایت می‌کنه که مسئولیت‌پذیرانه برای آینده و خانواده‌ش تصمیم بگیره. اگرچه من ترجیح می‌دادم همیشه سربه‌هوا و احساساتی می‌موند؛ چون قصه‌ها اونجوری قشنگ‌ترن.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #38
ارسال‌ها
3,294
امتیاز
63,798
نام مرکز سمپاد
فرزانگان زینب:)
شهر
تهر
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
علامه طباطبایی
رشته دانشگاه
روان شناسی
ان شرلی در اونلی (کتاب دوم) _ ال.ام.مونتگمری

تصمیم ندارم که جلدهای بعدی رو بخونم. خداحافظ اَن که احتمالا به دانشگاه میری و در آستانه‌ی تجربه‌ی عشقی، خداحافظ دایانا که در مسیر ازدواجی و خداحافظ خانم لوندر دل‌نشین دل‌شکسته که از قلعه‌ی طلسم‌شده خارج شدی.
شیرین بود. گرچه به اندازه‌ی جلد اول خیال‌پردازانه نبود و کوچیک‌تر دوسش داشتم، اما تجلی بلوغ که بود، الهام‌بخش که بود.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #39
ارسال‌ها
3,294
امتیاز
63,798
نام مرکز سمپاد
فرزانگان زینب:)
شهر
تهر
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
علامه طباطبایی
رشته دانشگاه
روان شناسی
عشق و ژلاتو _ جنا اوانس ولچ

منفی:
گاهی رمان عاشقانه می‌خونم تا فراتر از متون خشک موضوعی فرصت درک کردن عشق رو داشته باشم. عشق و ژلاتو مثل ادب آموختن از بی‌ادبان بود. چون عشقی که توی داستان برای لینای ۱۶ ساله و پسر همسن و سالش اتفاق افتاد، در نظرم ناپسند آمد!
توی چند هفته‌ی اخیر سریالی دیدم که توش پسری بخاطر عشق ناگهانی و آتشین دختری که تازه دیده بود دوست‌دخترش رو ترک کرد. فیلمی هم دیدم که عشاق داستانش بخاطر همدیگه آدمایی که تا اون روز توی زندگیشون بودن رو ترک کردن. شاید یکی از معروف‌ترین و پرطرفدارترین داستان‌های عاشقانه‌ای این چندسال من پیش از تو باشه که توی اون هم دختر عاشق داستان، دوست پسرش رو ترک می‌کنه تا به معشوق ناگهانی و تازه پیدا شده‌ش بپیونده.
این تکرار اتفاقی نیست. تصویری که از عشق به جامعه تزریق میشه کاملا منحرف شده‌ست! ناگهان کسی رو می‌بینی و چنان عواطف شدیدی بهش پیدا می‌کنی که تمام متعلقات پیشین زیر پا گذاشته میشه و این متعلقات پیشین شامل کسایی هم هست که پیش از این متعلقات پیشین رو بخاطرشون ترک کرده بودی. چه تصویر مضحکی! و مضحک‌تر این که مورد تقدیر، تشویق و بازتولید قرار می‌گیره، طرفدارهای زیادی پیدا می‌کنه، ادراک آدم‌ها از عشق رو تحت تاثیر قرار میده و تنها به احساسات شدید و رفتار هیجانی افسارگسیخته تعبیر می‌کنه.
توی عشق و ژلاتو پسری که فقط پنج روز لینا رو می‌شناسه رابطه‌ی دوساله‌ش رو تموم می‌کنه تا با این دختر باشه و این پایان خوش داستانه. چی؟ واقعا؟
از پونزده سالگی دیگه توی کتابی برای دیالوگ‌ها ناسزا ننوشته بودم. امیدوارم طاقچه حسابم رو مسدود نکنه.

مثبت:
شخصیت موردعلاقه‌م مادر فوت کرده‌ی لینا بود و دلم‌ می‌خواست زودتر قسمت‌های مربوط به خود لینا تموم شه و خاطرات مادرش رو بخونم. ارتباطی که لینا از طریق خوندن خاطرات جوونی مادرش در ایتالیا و رفتن به درست همون مکان‌هایی که توی دفتر نام برده شده بود، با مادر از دست‌رفته‌ش برقرار می‌کرد قشنگ بود. انگار ستاره‌ی دنباله‌داری باشی و دنباله‌ت رو پس از مرگ، دخترت بخونه. حتی عاشقانه‌ای که توی دفترش نوشته بود رو کاملا می‌تونستم درک کنم. فرستادن دفترخاطرات به جای مستقیم حرف زدن هم راهکار بامزه‌ای بود. مادرش رو دوست داشتم.
حتی پدر(!) لینا رو هم دوست داشتم. از اون آدم‌های نرد ناکامل در ارتباط برقرار کردن در عین تلاش سخت بود. فرض کنید می‌خواید به کسی بگید که فلانی داره بهت خیانت می‌کنه. اما براتون سخته و چون نرد افسانه‌های تاریخی هستید به جاش یه داستان تاریخی درباره‌ی خیانت تعریف کنید. ای بامزه : ))

+گویا این نویسنده مجموعه‌ کتابی با عنوان Love collection داره و این، اولین کتاب مجموعه‌ست. لطفا نه.
 
آخرین ویرایش:
  • شروع کننده موضوع
  • #40
ارسال‌ها
3,294
امتیاز
63,798
نام مرکز سمپاد
فرزانگان زینب:)
شهر
تهر
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
علامه طباطبایی
رشته دانشگاه
روان شناسی
چیزهای تیز_ گیلیان فلین

چی شد که خریدم؟
نمایشگاه کتاب پارسال که کتاب‌های غرفه ی نشر چترنگ رو نگاه می‌کردم، از نوشته‌ی پشت جلد این کتاب حدس زدم که درباره‌ی سلف کات باشه. تا قبل از بیست سالگی خودم هم این کار رو می‌کردم پس با احتمال همزاد پنداری با شخصیتِ هنوز غریبه‌ی کتاب خریدمش. بعد با چند کیلو کتاب توی دستم رفتم لمیز جهاد پیش سارا و همینطور که داشت کتاب هامو نگاه می‌کرد گفت عه، سریالِ اینم هست.

چی شد که خوندم؟

احساس نیاز کردم که یه کتاب پاپیولار بخونم (اصلا بالای جلدش نوشته "همه خوان") که جذاب و سرگرم کننده باشه و نیاز به تلاش برای وقت گذاشتن نداشته باشه. همینطور هم شد. مثل لیس زدن بستنی چوبی خونده میشه. هر صفحه، یه لیس.

موضوع چیه؟
کامیل یه خبرنگاره؛ برای یه روزنامه ی غیر معروف کار می‌کنه و رئیس مسنش خیلی دوسش داره و بهش اعتماد داره که کارش درسته. برای همین کامیل رو می‌فرسته به شهر زادگاهش تا خبر قتل دو تا دختر بچه رو پوشش بده.

چطور بود؟
ما دانشجوهای روانشناسی عاشق اینیم که تو آثار هنری اختلال روانی ببینیم. هر چند وقت یه بار کانال های روانشناسی که عضوم تبلیغ یه کانال رو می‌ذارن با این عنوان: معرفی و دانلود فیلم های سینمایی اسکیزوفرنی، سادیسم، مازوخیسم، افسردگی، هیپنوتیزم. اصلا دیدن یک ذهن زیبا جزو مناسک قبول شدن تو روانشناسیه. هر ترم اولی، یک بار دیدن فیلم یک ذهن زیبا فقط بخاطر اینکه توی فیلم توهم داره.
همیشه از این نگاه به فیلم و کتاب ها ناراضی بودم اما دانشجوی روانشناسی درونم نمی‌تونه از اینکه کامیل توی بیمارستان روانپزشکی بستری شده، تشخیص اینکه مادرش اختلال ساختگی داره و خواهرش اختلال شخصیت ضداجتماعی خوشحال نشه و فکر نکنه عجب کتاب خوبی خونده‌. اینکه روابط مادر و دختری گذشته ی مادر کامیل شرح داده شده بود و یه ارتباط منطقی بین رفتار مادرش و اختلالِ حالاش شکل گرفته بود دیگه ضربه ی آخری بود که می‌تونه یه دانشجوی روانشناسی رو راضی بفرسته بیرون.
قشنگی این کتاب برای من اینه که شخصیت ها رو میشه تحلیل کرد. میشه وقایع گذشته ی زندگیشون رو به رفتارهای الانشون ربط داد، میشه یه دیاگرام رسم کرد و توضیح داد چی شد که فلانی بچه ها رو کشت،چه انگیزه‌های درونی‌ای داشت.

ترجمه چطور بود؟
نسخه ی انگلیسیش رو هم دانلود کردم تا از سانسورهاش سر در بیارم. مثلا اینطور بود که دختر و پسره همدیگه رو می بینن و میگن سلام. توی فصل بعدی پسره میگه چهل و هشت ساعت از وقتی با هم خوابیدیم می گذره. یا مثلا موقع رابطه ی جنسی دختره اصرار داره "به روش من پیش بریم" و این کلا توی نسخه ی ترجمه نیست. اما اینکه تو محیط کاری هم پسره طعنه می‌زنه "به روش من پیش بریم" توی ترجمه اومده که کلا جمله ها رو از معنا می‌ندازه. از این گذشته،کتاب پر از بچه های بی ادبه. بچه مدرسه ای های بولی که قاعدتا عصبانی اند و فحش میدن. این بار خشمگین توی نسخه ی ترجمه زیاد القا نمی‌شه. علائم نگارشی هم درست جاگذاری نشدن که چون خودم بلدشون نیستم مته به خشخاش نمی‌ذارم.
از متن (خلاصه شده):
"یازده سالگی، به طور کنترل‌ناپذیری هر چیزی را که هر کسی به من می‌گفت، در دفترچه‌ی کوچک آبی رنگی می‌نوشتم. هر عبارتی باید روی کاغذ می‌آمد وگرنه واقعیت نمی‌یافت، از قلم می‌افتاد. کلمات را معلق در هوا می‌دیدم و تا می‌آمدند محو بشوند اضطرابم می‌گرفت. وقتی می‌نوشتمشان داشتمشان. دیگر نگران منقرض شدنشان نبودم. طرفدار حق حیات کلمات شده بودم. روانی کلاس بودم. سال هشتمی عنق و عصبی که با شور و شوقی مذهبی مثل دیوانه‌ها عبارات را یادداشت می‌کرد. "

قبل از این که دوباره بخونمش سریال رو دیدم و چقدر تصاویر، هر چند در تحرک صورت‌ها و کلام‌ها، نابسنده‌اند. شخصیت‌ها به اشیای داستان‌ساز و عروسک‌های خیمه شب بازی بدل میشن که روحشون رو پنهان کردند و فقط حرکات، وقایع و دیالوگ‌هاشون رو نشون میدن.
 
بالا