- ارسالها
- 79
- امتیاز
- 771
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان۲
- شهر
- اصفهان
- سال فارغ التحصیلی
- 1404
نگفتی بی وفا یارا که دلداری کنی ما را
الا ار دست میگیری بیا کز سر گذشت آبم
الا ار دست میگیری بیا کز سر گذشت آبم

در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخنمی روی و گریه می آید مرا
اندکی بنشین که باران بگذرد
دور از رخِ تو دم به دم از گوشهٔ چشممدر رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود ! ...
-سعدی

تبسم کنان گفتش ای تیزهوشدور از رخِ تو دم به دم از گوشهٔ چشمم
سیلابِ سرشک آمد و طوفانِ بلا رفت
حافظ
شبی مجنون به لیلی گفت کای محبوب بی همتاتبسم کنان گفتش ای تیزهوش
اصم به که گفتار باطل نیوش
+سعدی

در میخانه ببستند خدایا مپسندشبی مجنون به لیلی گفت کای محبوب بی همتا
تو را عاشق شود پيدا ولی مجنون ، نخواهد شد
<حافظ>
دلا منال ز بیداد و جور یار که یاردر میخانه ببستند خدایا مپسند
که در خانه تزویر و ریا بگشایند
حافظ
تو را با غیر می بینم صدایم در نمی آیددلا منال ز بیداد و جور یار که یار
تو را نصیب همین کرد و این از آن دادست
حافظ
در قفس خیال تو تکیه زنم به انتظارتو را با غیر می بینم صدایم در نمی آید
دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید
اخوان ثالث

وا شود قفل و زنجیر،شنوی راز که چه شوددر قفس خیال تو تکیه زنم به انتظار
تا که تو بشکنی قفس بر بکشم به سوی تو
دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا راوا شود قفل و زنجیر،شنوی راز که چه شود
گر از بند تو آزاد،در بند دیگری که چه شود

آخر آرزویش میماند بر دل و ندارم چاره ایدل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیمآخر آرزویش میماند بر دل و ندارم چاره ای
میرود و شاید روزی امد ز زیبارویم آوازه ای