مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
لیکن این قصه ک می گوید
کی ب نرمی رودم در گوش
نشود هیچ ز افزونش
اتش حسرت من خاموش
شب شد که شکوه ها زه دل تنگ بر کنيم
ناليم آنقدر که دلي را خبر کنيم
 
از دل همچون آهنم دیو و پری حذر کند
چون دل همچو آب را عشق تو آهنین کند

مولانا
 
دین و دل بردند و قصد جان کنند
الغیاث از جور خوبان الغیاث

حافظ
 
اندر دل من درون و بیرون همه اوست
اندر تن من جان و رگ و خون همه اوست
 
اگر آن ترک شیرای به دست آرد دل مارا
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
( حافظ)
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را
 
الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها
 
ای آفتاب آهسته تر بر بام قصرش زن قدم

ترسم صدای سایه ات خوابست بیدارش کند
 
ربنا آتنا نگاهش را که هوایم دوباره بارانیست
السلام علیک یا دریا که دلم بی قرار و طوفانیست
قاسم صرافان
تا توانی پیش کس مگشای راز
بر کسی این در مکن زنهار باز
 
Back
بالا