مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
همچو خورشید به عالم نظری ما را بس
نفس گرم و دل پر شرری ما را بس

قدسی مشهدی
سرِ آن ندارد امشب که برآید آفتابی ؟
تو خود آفتابِ خود باش و طلسم کار بشکن

استاد شفیعی کدکنی
 
سرِ آن ندارد امشب که برآید آفتابی ؟
تو خود آفتابِ خود باش و طلسم کار بشکن

استاد شفیعی کدکنی

نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست

حافظ
 
آن شنیدی تو که در هندوستان
دید دانایی گروهی دوستان

مولانا

نفسم گرفت زین شب در این حصار بشکن
در این حصار جادویی روزگار بشکن

استاد شفیعی کدکنی
 
نفسم گرفت زین شب در این حصار بشکن
در این حصار جادویی روزگار بشکن

استاد شفیعی کدکنی
نمی داند دل تنها میان جمع هم تنهاست
مرا افکنده در تنگی که نام دیگرش دریاست

فاضل نظری


راستی شعر نو هم میشه گفت واسه مشاعره؟
 
نمی داند دل تنها میان جمع هم تنهاست
مرا افکنده در تنگی که نام دیگرش دریاست

فاضل نظری


راستی شعر نو هم میشه گفت واسه مشاعره؟

آره چرا نشه



تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی
من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم

حميد مصدق
 
ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق؟
برو ای خواجه ی عاقل، هنری بهتر از این؟
 
میروی و گریه می آید مرا
ساعتی بنشین که باران بگذرد
 
دل داده ام بر باد،بر هرچه بادا باد
مجنون تر از لیلی،شیرین تر از فرهاد
 
آن تلخ وش که صوفی ام‌اخبائثش خواند
اشهی لنا و احلی من قبله العذارا

حافظ

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند

حافظ بزرگ
 
Back
بالا