جانا! سخن از زبان ما می‌گویی :-"

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Samandoon :D
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
یه روز نگاه می کنی می بینی جوری عبور کردی و داری دوباره با آدم های جدید ماجراهای جدید رو تجربه می کنی که یادت رفته ته چاه بودن چه شکلی بود و چقدر درد داشت.
 
تردید نکن که نوری هست؛ شاید چندان نباشد که گفته اند اما آنقدر هست که از پس تاریکی ات برآید.
چارلز بوکوفسکی
 
چُون حَق اونِ کِ خودش بیاد تو بِدی بِره باز برگرده بِهت مَشتی باشه پُرش زیاد خورده حِساب کتاب بَد کرده تو رو لِهت ....
 
آدمهای مرده بیشتر از آدمهای زنده گل دریافت میکنن،
چون همیشه پشیمونی قوی تر از سپاسگزاریه.
 
هیچ چیز راحتم نمی‌کند.
نه دریا، نه آفتاب، نه درخت‌ ها، نه آدمها، نه فیلم‌ ها، نه لباس‌ هایی که تازه خریده‌ ام.
نمی‌ دانم چه کار کنم. بروم و سرم را به درخت‌ ها بکوبم، داد بزنم، گریه کنم، نمی‌دانم.
| از نامه‌های فروغ |
 
با زمین‌گیری کمان آسمان نتوان کشید
تا نگردی راست چون تیر این کمان نتوان کشید

تا نسازی نفس سرکش را چو عیسی زیر دست
توسن افلاک را در زیر ران نتوان کشید

خودنمایی راست صد زخم نمایان در کمین
در هوای تیر، گردن چون نشان نتوان کشید

*از ملامت روی نتوان تافتن در راه عشق
پا به فریاد جرس از کاروان نتوان کشید

زندگی با هوشیاری زیر گردون مشکل است
تا نگردی مست این بار گران نتوان کشید

«صائب تبریزی»

اگه یکی لطف کنه معنی اون بیتی که ستاره زدم رو توضیح بده ممنون می‌شم! آخه خودم مطمئن نیستم.
 
نباید مرثیه گو باشم واسه خاک تنم
تو آخه مسافری، خون رگ اینجا منم
تن من دوست نداره زخمی دست تو بشه
حالا با هرکی که هست، هرکی که نیست داد میزنم
 
تو زیباترین حزن من بودی،
عزیزترین زخم من بودی
و دلخواه ترین رنجم ...
این که با افعال گذشته از تو یاد می‌کنم
غم‌انگیز ترین شکل انقراض است که برگزیده ام.
حمید سلیمی
 
شنيدم كه چون قوي زيبا بميرد
فريبنده زاد و فريبا بميرد
شب مرگ تنها نشيند به موجي
رود گوشه اي دور و تنها بميرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
كه خود در ميان غزل ها بميرد
گروهي بر آنند كاين مرغ شيدا
كجا عاشقي كرد ؛ آنجا بميرد
شب مرگ از بيم آنجا شتابد
كه از مرگ غافل شود تا بميرد
من اين نكته گيرم كه باور نكردم
نديدم كه قويی به صحرا بميرد
چو روزی ز آغوش دريا برآمد
شبی هم در آغوش دريا بميرد
تو دريای من بودی آغوش واكن
كه ميخواهد اين قوی زيبا بميرد
 
و من به جادهٔ گستردهٔ غمناک می‌اندیشم
و به شباهت شکل‌های پوچ
و به این اندیشهٔ عبث
که خاک پذیرنده، مرا دوباره به خود خواهد برد...
 
اشک همه روی زمین زیر و زبر کن

مشتی گرت از خاک وطن هست به سر کن

غیرت کن و اندیشۀ ایام بتر کن

اندر جلو تیر عدو سینه سپر کن

(عارف قزوینی)
 
دست خودم نیس جوشی ام
نه اهل مدارا نه اهل چشم پوشی ام

بفروشینم ده تایی بریزین
من همیشه جلو گاوا قرمز پوشیدم

من و سنگ عشق شیشه کرد
یه قلب دارم که باهاش حس نمیشه کرد

یه تئوری مغرور تومه
میگه توو خاک دشمن دنبال زندگی بگرد

من نبرم تو هم نمیبری
خودم نخوام هیچی از خودم نمیفهمی

توو دل کوهم قد بی آب و غذا
وابسته به چوپون توو گله میچری

خلاف جهت این رودخونه هام
چراغ سبزتون نمیندازه نور توو چشام

ترجیح میدم ولگرد بمیرم
تا اینکه داشته باشم نون توو حصار

بیخیال من شین برین
سگاتونو سمتم کیش بدین

مستثنام از هر سیستمی
نمره میخوام و پرم از غلط دیکته ای

یه پسر همیشه توو اخم
معتاد تنهایی عاشق غریبه بودن

میخوام فقط به خودم شبیه بمونم
من همینم همین قد بد همینه مودم

#روز_مرد_باشه!!!!!!
 
نذر کردم گر از این غم به درآیم روزی
تا درِ میکده شادان و غزل‌خوان بروم
 
وقتی جنگ تمام شد، ازدواج می کنیم و زمین مثل تو پر از گل خواهد شد. و رحم تو زیباترین دختر دنیا را به دنیا خواهد آورد.
 
من نه به بهشت خدا تعلقی دارم و نه به جهنمش. نه اونقدر پلیدم که محکوم به آتیشش باشم و نه اونقدر پاکم که جایی توی بهشتش داشته باشم، پس در نتیجه تا ابد توی برزخش باقی می‌مونم.
 
Back
بالا