جانا! سخن از زبان ما می‌گویی :-"

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Samandoon :D
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پلیس ها
تمام جیب هایم را گشتند
کیفم را
ماشینم را
دلیلی برای مستی ام
پیدا نکردند
تو
در خیالم بودی
 
خسته ام مثل جوانی ک پس از سربازی بشنود یک نفر از نامزدش دل برده
مثل افسر تحقیق شرافتمندی ک به پرونده جرم پسرش برخورده
خسته ام مثل پسر بچه که در جای شلوغ بین دعوای پدر مادر خود گم شده است
خسته مثل زن راضی شده به مهر طلاق ک پس از بخت بدش سوژه ی مردم شده است
مثل پیرزنی ک شده سربار عروس پسرش پیش زنش بر سر او داد زده
 
از دست دلم رقتی و این دل تو نباشی عیسی ست که در دست خود انجیل ندارد
 
اندر دل من درون و بیرون همه اوست
اندر تن من جان و رگ و خون همه اوست
اینجای چگونه کفر و ایمان گنجد
بی چون باشد وجود من چون همه اوست
#m
 
آخرین ویرایش:
درد بی عشقی ز جانم برده طاقت ورنه من
داشتم آرام تا آرام جانی داشتم
#رهی
 
زندگی جنگ است جانا بهر جنگ آماده شو
نیست هنگام تامل بی درنگ آماده شو
*ملک الشعرای بهار
 

چه برایت بنویسم؟!
که هرگاه خواستم برایت بنویسم،
احساس کردم که قلبم
از جایش کنده خواهد شد
تا در سینه تو بنشیند.
 
There was once upon a time
And all people have stories

Their own
Let her take all she wants
Set him behind

It’s not your fairy tale
No~

Have him take all he wants
Don’t be afraid
All these are part of you
Of you
آهنگ تیتراژ سریال مشکلی نیست که خوب نباشی
Sketch book Janet Suhh
 
ٺا از ٺوهم آزرده شوم سرزنشم ڪن،
آه این منم اےآینـــہ! ڪم سرزنشم ڪن

آن روز ڪـــہ من دل بـــہ سر زلف ٺو بسٺم،
دل سرزنشم ڪرد،ٺوهم سرزنشم ڪن
 
دلبستگی به هر چه در جهان، خواه دلی داشته باشد یا نه، اگر نگاهش میکنی و گوشه‌ای از رنجت را می‌بینی که روزی کشیده‌ای یا در دل هنوز حمل میکنی، آن دلبستگی حقیقی‌ست.
حال بگویند: مگر آدمی به یک کتاب، یک قابِ‌ عکس، یک مجسمه‌ی کوچکِ سفالی دل می‌بندد؟
‏آری، اگر اندوهی در میان است.



 
من و گونه های خیسم به امید شانه هایت
به فسون ماه ماند شب سرد انتظارت
هوس از تو جان بگیرد به که گویمت چه بودی ؟
مگر از تو دل ربودم که من از منم ربودی ؟
 
بی قیدم و از کار جهان فارغ مطلق
کس با من و من هم به کسی کار ندارم...
 
باد میشم میرم تو موهات حرف میشم میرم تو گوشهات بنز میشم میرم زیر پات گرگ میشم میرم تو گله ات فقر میشم میرم تو جیبات ... علی عظیمی
 
دل که آیینه شاهی است غباری دارد
از خدا میطلبم صحبت روشن رایی
#حافظ
 
Back
بالا