دیالوگ‌های واقعی

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع reza__sh
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
دبیر ادبیات در حالی که با انگشت خود تاکید میکند: در جامعه چه کسی بیشتر از همه خِدمِت میکند!


دبیر هندسه برای هزارمین بار: ببین پسر جون اون موقع که علامه حلی کلا ۱ دونه بود پسر من میرفت علامه حلی ۱!

دبیر شیمی درحالی که درس تموم میشه: لش کنید بزارید منم لش کنم😂


دبیر برنامه نویسی در حالی که موهاش داره میریزه: بچه ها به طور کلی کسی که بیشتر علم داره اصلا صجبت نمیکنه مثلا من الان ۱۸ تا زبان برنامه نویسی بلدم و تو شرکت فلان و فلان فلان کار میکنم و هیچی حالیم نیست
 
امتحان حسابان یا آمار داشتیم در حالی که ۲۰ دقیقه از وقتمون مونده بود، معلممون گفت ۱۰ دقیقه مونده و ما اعتراض کردیم
و در جواب اعتراض ما، معلم‌مون گفت: اینجا قانون منم :))
 
دبیر شیمی: حالا این مبحثو اینجا بهتر یاد گرفتین یا تو فیزیک؟

ما:اینجا.

دبیر: شمام هی منو اسکل کنین خب؟ :))
 
مامانم خطاب به دختر دایی ۷ ساله م : اون چیه که آدم وقتی بچه ست نداره ، وقتی بزرگ میشه داره ، وقتی پیر میشه باز نداره ؟
_ بچه ؟ .....
احساس عجیبی دارم .....: )
 
استاد : یعنی اینو قبول نداری درسته؟
دانش آموز : نه . قبول ندارم
-خب پس بزار دو تا دلیل خوب برات بیارم . دلیل اول اینه که من میگم درسته و منطقی ترین و بهترین دلیل ممکنه . دلیل دوم که نه چندان جالب و منطقی نیس (شرح اثبات درست بودن رابطه مورد نظر). ولی خب همون دلیل اولی از این یکی بهتره
 
دانش اموز با التماس رو به معلم:
_خانم خواهش میکنم شما حداقل حرف بزنین باهاشون
معلم با خنده:
_من هیچکارم
_نه خانم شما معلمین به حرف شما گوش میدن
_بچه ها من مضاف الیه ام
یکی از بچه ها از اونور:
_خانم اگه شما مضاف الیه اید ما باقی مانده ایم:))
 
معلم فیزیک: در نتیجه الکترون ها میرن
کل کلاس رو به همکلاسیمون سمیه: سمیه الکترون ها هم میرن ولی تو نرو

-بابا اعصابم واقعا نابود شده. من نمیدونم چرا همه تو زندگیشون دارن فرت فرت قله ها تپه ها پله ها وکوفتا و زهرمارای ترقی رو فتح میکنن بعد من سه ساله لم دادم منتظرم زندگیم بیافته رو غلتک و نمیدونم باید چیکار کنم که..
وسط حرفش میپرد*: ببین همین الان بهت بگم. غلتک مال اسکلاست. من و تو رو غلتک نمیریم. تهش خیلی زور بزنیم خود غلتک نیاد رومون.

مدیر: ما تو مدرسه به شما استرس نمیدیم.
بغل دوستیم دم گوش من: آره تو راست میگی. ما تو مدرسه به استرس میدیم.
 
هرچی کمتر حرف بیخودی بزنیم کمتر عقلمون کمتر میشه😁

👤:آقای دکتر ح.ض معلم ریاضیمون
 
معلم مهدکودکمون روبه من: خب بزرگ شدی میخوای چیکاره بشی؟
من: با یه صدای مثلا من خیلی خفنم خلبان!
نمیدونم چرا کل پسرای کلاس بهم خندیدن:/
خب چشه یه دختر خلبان شه؟=))
 
-اسمت چیه؟
+طهورا
معلم مهد با خنده*:
-طهورا.. یعنی تهِ تهِ هورا؟
 
*کتاب زیست دهم صفحه اهخر فصل سه که شکل از کیسه های هوایی پرنده داره *
<صحنه توضیح صبورانه من به دوستم>
+ولی من اهمیتی به دستگاه تنفسی قورباغه ها نمیدم
_باشه ولی این پرنده اس
^پاره شدن هردومون^
 
مهم نيست كه قشنگ نيستى، قشنگ اينه كه مهم نيستى🙂🥲

👤: مبهم (ابهام بين معلم شيمى و هندسه كه كدوم اولين بار گفتن)
 
+اگه به من اعتماد نداری از فلانی بپرس ببین راست میگم یا نه
_من به آدما اعتماد ندارم
 
Back
بالا