تا رفتم پیشش بهش دست زدم روم اورد بالا:-l:-l:-lمنم گرفتم اینقدر زدمش تا مامانش اومد و به ارزوش رسید. و این گونه بود که من دیگه ازاول مهر متنفر شدم.
.
( فکر میکنن اونا مغز منو شستشو میدن در صورتی که برعکسه
)
دقیقامن تو کل دوران تحصیلم تو سمپاد اول مهر نداشتم
چون کلاسامون حدودا از اوایل شهریور شروع میشد و یه دو سه روز استراحت و دوباره اول مهر میرفتیم مدرسه -_-
تازه یادمه نهم روز اول مهر امتحان ریاضی داشتیم =)
این که تعجب نداره کلا پنجشنبه برا ریاضی و زیست و همین چیزاستپاسخ : روز اول مهر،روز اول سمپاد
سلام من عضو جدیده این جا هستم و زیاد وارد نیستم ولی خب
مدرسه ی ما روزه 5 شنبه تعطیل نیست هیچ تازه درساشم خیلی سخت میزارن
دبستان رو به خاطر ندارم ولی دبیرستان رو چرا
(از شلختگی بدم میاد خب
) چند وقت بعد معلم بهم گفت چرا هیچ حرفی نمیزنی بغل دستیم گفت من یک هفته هست کنارش نشستم حتی نمیدونم اسمش چیه(اخر سال که دوست شدیم بهم گفتن مثل برج زهرمار میموندی
)
شما از چه سالی اومدی سمپاد؟روز اول مهر..
خب کلی برای خودم برنامه ریزی کرده بودم که الان میرم مدرسه فلان میشه بهمان میشه ولی نشد
با خواهرم وارد مدرسه شدیم اون رفت توی صف خودش منم صف خودمونو پیدا کردم وایسادم
دوستای دبستانیم که از راهنمایی سمپاد بودن با دیدنم خیلی تعجب کردن و سلام و این حرفا
تو کلاسمون هیچکس رو نمیشناختم جز دو نفر که اونم چون موهایی که از گوشه مقنعش زده بود بیرون رو کندم گفت من کنار فلانی نمیشینم
باهاشون هیچ حرفی نمیزدم حتی بهشون لبخند هم نمیزدم
تو کل مدرسه حرف از خوشگلی من پر شده بود به همکلاسی هام میگفتن این دختره که شبیه باربی هست تو کلاس شماست؟ اولش بامزه به نظر میرسید ولی خب دیگه کم کم داشت ناراحتم میکرد انگار که من نبودم و فقط صورتم بود
کلا افسرده شده بودم از تنهایی و طول کشید تا با بچه های کلاس جفت و جور بشم
ولی خداروشکر دخترای خوبی بودن و الان پیوند دلی محکم باهم داریم
