• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

دوست خیالی بچگی

ارسال‌ها
3,294
امتیاز
63,798
نام مرکز سمپاد
فرزانگان زینب:)
شهر
تهر
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
علامه طباطبایی
رشته دانشگاه
روان شناسی
پاسخ : دوست خیالی بچگی

آبسرد کن مدرسه :rolleyes: باهاش دردو دل میکردم
مثلن یه موجودی توش بود به اسم آیینه جادو
شباهم از طریق مداد باهاش ارتباط داشتم
 

Lora

کاربر جدید
ارسال‌ها
0
امتیاز
66
نام مرکز سمپاد
Farzanegan
شهر
Neverland
سال فارغ التحصیلی
95
پاسخ : دوست خیالی بچگی

دوست خیالی به اون صورت نداشتم، ولی تک تک عروسک هام جون داشتن و باهام حرف میزدن. یکیشون که تا مدت خیلی طولانی تری باهام موند عروسک پینوکیویی بود که خالم، 4 سالگیم برام خرید و تا 10 سالگی باهام موند. هر وقت که احساس ترس و نا امیدی و استرس میکردم اون حس رو به این عروسک میدادم و خودم نقش کسی رو بازی میکردم که بهش دلگرمی میده و ازش پشتیبانی میکنه و راستش شب ها به خاطر پینوکیو بود که راضی میشدم تو اتاق خودم بخوابم چون اون می ترسید و من شجاع بودم و کنارش می موندم تا نترسه. از شما چه پنهون که حتا عید امسال هم از کمد درش آوردم، شستمش، و گذاشتم کنار تختم تا استرسم کم بشه بابت کنکور D:
(اند فرنکلی جواب داد :-" )
 
ارسال‌ها
322
امتیاز
6,710
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
سراب
سال فارغ التحصیلی
1400
رشته دانشگاه
پزشکی
دوست خیالی ک چی عرض کنم ی بار تو مهد کودک افتادم دستم ترک خورد ...
با گریه و زاری رفتیم بیمارستان خلاصه مستقیم از اونجا اومدیم خونه مامان بزرگم اینا....
حیاط اونا واس من ک خیلی کوچیک بودم (3-4)سال داشتم خیلی بزرگ بود مثل باغ های باربی ها و.... هایی ک تو کارتون ها می دیدیم....
تو ی گوشه از حیاطشون ی در بود با ی پنجره بنفش مامانم برا اینکه از گریم کم بشه گفت اونجا خونه فرشته مهربونه اون می خواد درستت کنه....
.
.
.
هیچی دیگ منم از اون موقع تا کلاس سوم تو همین فکر و خیالا بودم ک ی روز منو پسر عمم تصمیم گرفتیم بریم ببینیم پشت پنجره چ خبراس ....
پنجره ی مغازه بغل دستی بود.:|:|:|=((
 

0001111

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
355
امتیاز
9,784
نام مرکز سمپاد
حلی
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1395
پرنده ها دوست خیالی من بودن. هرجا که پرنده میدیدم مطمئن بودم خدا همراهمه و داره ازم مراقبت میکنه.
یبارم برای یه هفته پرنده هایی که بهم داده بود رو بهش قرض دادم که ببرتشون ماموریت.
 

arvin.a

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
956
امتیاز
10,943
نام مرکز سمپاد
علامه حلی 7
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
خواجه نصیر
رشته دانشگاه
عمران
من یه دنیای خیالی داشتم که تو اون دنیای خیالی کلی دوست داشتم
داستان ازین قرار بود که من پادشاه ایتالیا بودم(والله اگه همین الان هم بدونم ایتالیا پادشاه داره یا نه)
واقعا هم نمیدونم چرا ایتالیا
شاید با اسمش حال میکردم شایدم چون فوتبالی بودم و اون موقع ها ایتالیا خیلی فوتبالش شاخ بود (۲۰۰۶ ایتالیا قهرمان شد ، ۲۰۰۵ و ۲۰۰۷ میلان رفت فینال و دومی رو قهرمان شد)
خلاصه من کلی زن داشتم : )))
یادمه سوگلیشون هم اسمش سارا بود
بعد کلی رفیق داشتم که اینا وزیر مزیرای کشور بودن
کلی درباره اداره کشور و جنگ های خارجی و ... باهاشکن حرف میزدم
 

Hadise

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
75
امتیاز
330
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
زنجان
سال فارغ التحصیلی
1401
من دوست خیالیم ی تلویزیون بود اسمشم گذاشته بودم ریک یا ی همچین چیزی :D
تو کارای مختلف باهاش مشورت میکردم یادش بخیر:D
 

MmmSampadi

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
630
امتیاز
2,276
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
سنندج
سال فارغ التحصیلی
1405
شاید باورت نشه ولی تمام موهای بدنم سیخ شد اصلا سال های سال بود یادم رفته بود یه مورچه بنفش بود که همیشه باهام حرف میزد :)
 

anaana251223

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
685
امتیاز
13,084
نام مرکز سمپاد
فرزانگان امین
شهر
اصفهان
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
جایی همین حوالی
شاید مسغره باشه ولی من شبا میرم توحیاط صدا اهنگ را تا ته زیاد میکنم و با شخصیت های ساخته ذهن خودم ک منم این وسط یه شخصیت دیگه ام صحبت میکنم ولی حتما باید هندزفری تو گوسم باسه حتما نمیدونم چرا
و خدا میدونه چند نفر مچ منو موقع حرف زدن با خودم گرفتن و فک میکنن دیوونم
 

zeynabgol

به گِلِ انجمن نِشَسته
ارسال‌ها
3,745
امتیاز
40,359
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1404
دوست خیالی من تو بچگیام رسمیت نداشت،
الان داره.
مرض! نخند!

من نویسنده ام. داستانای فانتزی و رئال مینویسم. تو هر رمانی یه نفر هست که دقیقا منه،
اون من، که توی داستانه، دوست خیالی منه.
نخندینا،
ولی وقتی ذهنم مشغله،
یه کم میخوابم،
تو خواب اونا میان،
راه حلشو بهم میگن،
میرن.

یه مرحله از یه بازی فکری بود که دو هفته گیر کرده بودم روش. یه شب داشتم بهش فکر میکردم، چهار پنج تا از قهرمانای داستانام اومدن گفتن زینب! اون سمت چپی رو بچرخون تا با ردیف 3 ستون هفت جور شه.

یهو از خواب پریدم بازیو باز کردم مرحله رو رد کردم!

هر کی خندید، بی.... هست!
 

...Maryam...

مرمرائیسم:)
ارسال‌ها
124
امتیاز
2,755
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
شهر لبخند:)
سال فارغ التحصیلی
1400
دوست خیالی من مَر مَر بود وخیلی دوسش داشتم خیلی خیلی شخصیتی کاملا شنگول شوخ و خوش مشرب داشت ک بنده مریم شخصیتی مغرور و لجباز بود
همیشه باهاش حرف میزدم بلند بلند:|:|

وهمچنان این دو شخصیت پابرجا هستن منتهی من الان خودمو مرمر میدونم و دوست خیالیمو مریم
هرجا میریم من خودمو مرمر معرفی میکنم:D:D

دوست های خیلی خوبین ولی از آنجایی ک من بلند باهاش حرف میزنم و ن در ذهنم خانواده کلا مشکل دارن
من دیوانم؟؟
ناچ ناچ:-":-"
 

fati.h

پوچ؛
ارسال‌ها
383
امتیاز
7,891
نام مرکز سمپاد
frz2
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1404
من یه دوست خیالی داشتم به اسم گوگولی :)
هر موقع ناراحت میشدم باهاش حرف میزدم ... درد و دل میکردم ... باهاش بازی می کردم ... بعد وقتی باهاش حرف میزدم بقیه فکر میکردن دیوونم :-" :|
ولی اسمشو دوست داشتم ^_^
 
ارسال‌ها
2,602
امتیاز
39,156
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ۲
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
1401
مدال المپیاد
Physics
دانشگاه
SUT
رشته دانشگاه
Physics
من هنوز تو خیالاتم دارم با آدمای خیالی زندگی میکنم ۲۴ ساعت شبانه روز
...
غیر طبیعیه که با آدم های واقعی یا خیالی زندگی میکنم و کلی تصورات و مکالمه و اینا دارم و باهاشون شبانه روزمو میگذرونم و می خندم و غمگین میشم؟
بگید که نیست
 

f.h.f

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
91
امتیاز
261
نام مرکز سمپاد
شهید سلطانی
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
Kntu
من همیشه تو یه دنیا خیالی و خیالاتم زندگی میکنم هر دفعه با یه ماجرا و شخصیت های جدید هر وقت تنها میشم وسط خونه راه میرم خیالپردازی میکنم اصن گذر زمانم نمیفهمم بعضی مواقع چندین ساعت تو خیلاتم هستم :-"
 

بابونه.

ماهی پیشی‌خوار
ارسال‌ها
955
امتیاز
21,817
نام مرکز سمپاد
تنگ ماهی
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1401
اتفاقا برعکس شما تاجایی که یادمه هیچ دوست خیالی و ازین جور چیزا نداشتم ینی کلا نیازی نداشتم به دوست خیالی هرکاری دلم میخاست میکردم کلا آبجی دوقلوم دوستم بود دیگه
اما خب بزرگ و بزرگتر که شدم تخیلاتم خیلی بیشتر شد تو سن یه دانش آموز نهم دهمی بودم که تصور میکردم خودمو تو رویا تا الان این خیال بافی هام ادامه داره از موقعی که ذهنم مشغول شده دوستای خیالی مم اومدن خب اینجا صرفا دوست خیالی من شخصی نبود ولی همیشه افکار مشخص و کاملا واضحی ان که همیشه تو خیالمن ولی انقدر این مدت تو توهمش بودم و هستم قبول واقعیت برام سخت شده کلا رویا و زندگیم بدجور قاطی شده:)

انقدری که من تو تخیلاتم زندگی میکنم هیچکس زندگی نمیکنه گیر کردم توش یجورایی:-<

کلا طوری خیالام رو با وضوح بالا میتونم تصور کنم که شرکتای فیلم سازی با کیفیت بلوری نمیتونن تصور کنن:D
 

zeynabgol

به گِلِ انجمن نِشَسته
ارسال‌ها
3,745
امتیاز
40,359
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1404
من هنوز تو خیالاتم دارم با آدمای خیالی زندگی میکنم ۲۴ ساعت شبانه روز
...
غیر طبیعیه که با آدم های واقعی یا خیالی زندگی میکنم و کلی تصورات و مکالمه و اینا دارم و باهاشون شبانه روزمو میگذرونم و می خندم و غمگین میشم؟
بگید که نیست
طبیعیه عزیزم منم همینطوریم :|
 

_SAEED

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
کنکوری 1403
ارسال‌ها
224
امتیاز
2,717
نام مرکز سمپاد
دکتر شهریاری
شهر
قم
سال فارغ التحصیلی
1403
مدال المپیاد
دو تا نقره
خب توی بچگی من خیالاتی فراتر از دوست خیالی داشتم، و البته بیشتر به دلیل وجود اون این توهمات شکل گرفت
که هرچه گذشت کوچک تر و البته منطقی تر شد و در آخر به صورت کامل از بین رفت. هرچند از تصور کردن خیالات و توهمات بچگی ام هرزگاهی لذت میبرم اما توهماتی بیش نبوده
نمی دونم چرا اما از بچگی از 3 یا 4 سالگی توهمات عجیبی داشتم، البته این توهمات ابتدا خیلی در هم بودن تا 6، 7 سالگی به کامل ترین صورت خودشون رسیدن.
فکر میکردم رییس کل بهترین کشور جهان دوم هستم(فکر میکردم از یک جهان دیگه که خود شامل 10 سیاره می شد و به نهایت پیشرفت رسیده بود) به این جهان اومدم تا مردم این جهان رو با اونجا آشنا و به اونجا ببرم(نخندید:D، از داستان های پیامبران الهام نگرفته بودم)
اما دوست خیالیم که اسمش وِکی (veky) بود وزیر و مشاورم بود (البته در زمان کودکی فقط به عنوان بهترین دوست و وزیر رییس کل) همه جا همراه من بود حتی راجع ساده ترین مسایل هم علاوه بر مسایل جهان دوم با من صحبت میکرد و من ازش راهنمایی میخواستم.
این هم بگم که حتی کشوری که در خیالات من اسم داشت اسم اولیه و کاملش هم این بود { اسکهخفجی } که البته فقط در دوران کودکی میتونستم درست تلفظش کنم و در سن 10 سالگی به به S.F.G در ذهنم تغییر نام داد. وسعتش دو سیاره و نیم زمین بود و بزرگترین کشور جهان دوم، بزرگترین دشمنش {آندریسا} بود و بقیه کشور ها متحد این دو بودن. حتی چون تو اون سن تایپ و کار با ورد رو بلد بودم اسامی 20 کشور رو نوشتم و حتی الان هم دارمش:)) که غیر از این دو شامل: وکتال، نابال، امریکن،لکفهارو ... هم بود.
خیالات و توهماتم به شکل عجیبی سازمان یافته بود. هنوز هم از گفتنش متعجب میشم
ببخشید که علاوه بر دوست خیالی راجع خیالات دیگه ای هم صحبت کردم، اما فرصت رو غنیمت دونستم این رو هم به همراهش گفتم.
 

MarMari

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
643
امتیاز
14,071
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
شهسوار
سال فارغ التحصیلی
1402
مدال المپیاد
زهی خیال باطل
دانشگاه
البرز
رشته دانشگاه
داروسازی
دوست خیالی من مَر مَر بود وخیلی دوسش داشتم خیلی خیلی شخصیتی کاملا شنگول شوخ و خوش مشرب داشت ک بنده مریم شخصیتی مغرور و لجباز بود
همیشه باهاش حرف میزدم بلند بلند:|:|

وهمچنان این دو شخصیت پابرجا هستن منتهی من الان خودمو مرمر میدونم و دوست خیالیمو مریم
هرجا میریم من خودمو مرمر معرفی میکنم:D:D

دوست های خیلی خوبین ولی از آنجایی ک من بلند باهاش حرف میزنم و ن در ذهنم خانواده کلا مشکل دارن
من دیوانم؟؟
ناچ ناچ:-":-"
سلام مرمر هستم دوست خیالیت✋
 
ارسال‌ها
812
امتیاز
10,277
نام مرکز سمپاد
فرزانگان امین ۱
شهر
اصفهان
سال فارغ التحصیلی
1397
رشته دانشگاه
بیوتکنولوژی
ما یه استاد داشتیم به نظرش هممون خنگ بودیم و فقط یه آقا احمد میفهمید اونم شاگرد خیالی استاد بود. و استاد فقط با اون صحبت می کرد اونم با احترام فراوان بعد یکی از دانشجو های پسر یه بار شروع کردن به داد و فریاد که احمد چاپلوس ما پول دادیم تو خر کی باشی فکر کردی چیت از ما بیشتره که هی زر میزنی تو اصلا پول کلاسو دادی؟
چی ندادی ؟مستمع آزادی؟ گمشو بیرون پاشو گورت گم کن. دیگه احمد اون ترم نیومد. فکر کنم اون درس حذف کرد.
حیف کراشم بود :))
نقل قولی از دوستان
 
بالا