• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

دوست خیالی بچگی

  • شروع کننده موضوع
  • #1

arezoo.s

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
151
امتیاز
1,808
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک مشهد
شهر
مشهد
مدال المپیاد
فقط نه فصل مورتیمر خوندم......
فکرکنم تعداد زیادی بچگیاشون دوست خیالی داشتن....من خودم داشتم...اسمش ساناز بود وخب من علاوه براینکه باهاش حرف میزدم ...میرقصیدم حتی...
شما چی دوست خیالی تونو یادتون میاد؟

~سعی کنین خاطره بنویسین ازش، نه صرفا اسم.
 

YaSm!nA

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
281
امتیاز
1,717
نام مرکز سمپاد
فرزانگان حکیم زاده
شهر
یزد
سال فارغ التحصیلی
98
تلگرام
پاسخ : اسم دوست خیالی بچگی

اسمش متغیر بود
یاس
یاسمنگولا
یاسَک
فرشته من
:))
ن خب فقط باهاش حرف میزدم...
 

tigon

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
211
امتیاز
1,576
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
شعر هایم
مدال المپیاد
نقره یک زیست دوره 18
دانشگاه
شهید‌بهشتی تهران
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : اسم دوست خیالی بچگی

فک کردم فقط خودم اسکیزوفرنی دارم :-"
 

heyto

کاربر فعال
ارسال‌ها
27
امتیاز
127
نام مرکز سمپاد
حـــلــــی
شهر
همین دور و بر
پاسخ : اسم دوست خیالی بچگی

واقعا این حجم از خیالبافی بی سابقه است.
من که اصلا درک نمیکنم آدم با یکی که نیست ! دوست باشه.
و ما ادراک الدختر
 

dark shadow

خائــن.
ارسال‌ها
1,166
امتیاز
13,561
نام مرکز سمپاد
Farz2
شهر
KRG
سال فارغ التحصیلی
1399
پاسخ : اسم دوست خیالی بچگی

اگر یادتون باشه قدیما خاله شادونه شبکه یک برنامه اجرا میکرد و توی اون برنامه یه غول بود به اسم شامیکاغولو :D همیشه اون کارای بد میکرد و خاله هم دعواش میکرد.من ازش خوشم میومد :-" .تا اینکه یه عنوان دوست خیالی من هم حساب میشد.
هر وقت هم که کار بد میکردم بابام منو با این اسم صدا میزد
هنوز هم همین طوری صدام میزنه.اوندفعه مهمونی بودیم یهو بهم گفت شامیکاغولو که رسما آبروم رفت L-:
 

++MaRyAm++

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
160
امتیاز
1,572
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
نجف آباد
سال فارغ التحصیلی
94
پاسخ : اسم دوست خیالی بچگی

به نقل از wish :
فکرکنم تعداد زیادی بچگیاشون دوست خیالی داشتن....من خودم داشتم...اسمش ساناز بود وخب من علاوه براینکه باهاش حرف میزدم ...میرقصیدم حتی...
شما چی دوست خیالی تونو یادتون میاد؟

منم یه اسم ساناز یادم میاد فقط :D
الکی این اسمه رو دوس داشتم تو بازیام همش بود :-" :))
 

versa

کاربر فعال
ارسال‌ها
61
امتیاز
682
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
97
پاسخ : اسم دوست خیالی بچگی

بچه ک بودم همش جلو اینه با خودم حرف میزدم
بعد از دوست خیالیم تایید میگرفتم
اسمش << بیشترین>> بود
 

Robek

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
353
امتیاز
1,420
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
شیراز_کرمان
سال فارغ التحصیلی
94
دانشگاه
شیراز
رشته دانشگاه
پرستاری
پاسخ : اسم دوست خیالی بچگی

اسم دوسته منم «اقای پنج و.نیم»بود :D :D :D...تا شیش سالگی باهاش بودم...تازه یه بار مامانم روش نشست یه روز کاما غذا نخوردم =)) =))
 

Roksana-Khanom

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
8
امتیاز
226
نام مرکز سمپاد
فرزانگان1
شهر
کرمان
سال فارغ التحصیلی
94
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
شیمی پلیمر
پاسخ : اسم دوست خیالی بچگی

نصف بیشتر دوستای من تا راهنمایی خیالی بودن! :D
اولی اسمش "نضی" بود
"علی" هم داشتم
"الماس"
"پریا"
"مروارید"
"بهار"
هم دوستای بعدیم بودن!

پ.ن:هنوز هم یکی دارم :D
 

Flying_girl

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
764
امتیاز
4,481
نام مرکز سمپاد
فرزانگان7
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1395
مدال المپیاد
هیچ
دانشگاه
تربیت مدرس
رشته دانشگاه
پیشرانش
پاسخ : دوست خیالی بچگی

من هنوزم دوستای خیالی دارم و هرموقع از دست کارای این دنیا خسته میشم و یا از دست کسی عصبیم باهاشون حرف میزنم و خودمو تخلیه میکنم
 

ardsanf

کاربر فعال
ارسال‌ها
27
امتیاز
81
نام مرکز سمپاد
تت
شهر
ئئ
مدال المپیاد
ندارم اما میخوام المپیاد زیست شرکت کنم
دانشگاه
لا مشخص
رشته دانشگاه
فعلا مشخص نیست اما میگن پزشکی
پاسخ : دوست خیالی بچگی

من که نداشتم ولی یکی از دوستام یه دوست خیالی داشت اسمشم گذاشته بود نساء ... بالاخره دیگه اون دوست خیالی رو دیگه نداره .
 

ali_0111mirza

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
199
امتیاز
147
نام مرکز سمپاد
حلی 2
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1396
رشته دانشگاه
پزشکی
تلگرام
اینستاگرام
پاسخ : دوست خیالی بچگی

من نداشتم...
شاید چون دورم پر کلی بچه بود ...
از صبح تا شب تو کوچه بودم و با دوستای واقعیم بازی میکردم ... هههعععیییی خیلی حال میداد ... خیلی دوس دارم برگردم به اون موقع...
 

Maxin

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
5
امتیاز
105
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
اصفهان
پاسخ : دوست خیالی بچگی

همون هم مهدکودکی و همکلاسیای واقعیم بودن ولی اونجوری که دوست داشتم.
خعلی هیتلر وار. :D
 

m0rvarid

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
104
امتیاز
3,067
نام مرکز سمپاد
فرزانگان مرکز طهران
شهر
تهران
مدال المپیاد
تا مهر نود و دو که اومدم تجربی، المپیاد ریاضی بودم
پاسخ : دوست خیالی بچگی

من یادم نمیاد دوست خیالی داشته باشم
ولی داداشم یه دوست خیالی داشت اسمش گوگوجی بود
بابای گوگوجی هم آقا گرگه بود که هر وقت محمد لج میکرد نمیخوابید مامانم صداش میکرد :))
 

Radikal

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,576
امتیاز
31,191
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
94
مدال المپیاد
داغ دیده ام بعله!
دانشگاه
صنعتی شریف
رشته دانشگاه
سیاستگذاری علم و فناوری
اینستاگرام
پاسخ : دوست خیالی بچگی

خب بذارید براتون بگم از دوست هایِ خیالیم ، یکیشون اسمش اُنیکا بود ، اُنیکا تویِ یکی از ستاره ها زندگی میکرده و میخواسته با خانوادش به مسافرت بره که وسطِ راه سفینشون منفجر میشه و اُنیکا تنها بازمانده اون خانواده بوده که خودش رو به زمین میرسونه و میاد خونه ی ما! :/
یکی از ویژگی هایِ اُنیکا این بود که خودش رو تبدیل به شخصیت هایِ کارتونی یا فیلمی موردِ علاقم میکرد و من رو خوشحال میکرد ، بعد برام خاطره تعریف میکرد ، اصلاً عالی بوود انیکا، من مدت ها واقعاً عاشقِش بودم... x:
تاثیری که اُنیکا رویِ شخصیتِ من داشت خیلی زیاد بود ، مثلاً چون نباید کسی میفهمید که اون داره با من زندگی میکنه و یکمی هم از تاریکی میترسید ، من اتاقم رو جدا کردم و شخصیتِ مستقل تری شدم ، اُنیکا مدت هایِ زیادی بام بود ، دقیقاً یادم نمیاد که کی واردِ زندگیم شد و حتی دقیقاً یادم نمیاد که کی خارج شد، بعد صورتش شبیهِ انسان نبود ، یک چیزی مثلِ ابر بود که شبیه به آدم بود... نمیدونم چطوری وصفش کنم...
یکی از ویژگی هاش مثلاً این بود که نقاشی هایی که میکشیدم رو باهاش براشون داستان درست میکردیم یا خونه چادری درست کرده بودم براش کسی به اون محوطه نزدیک میشد شخصاً یک دعوایی راه مینداختم که نگو =)) x:

دو تا دیگه از دوست هایِ خیالیم رو بگم براتون یکیشون یک شیرِ سخنگو بود، این بهترین و عالیترین و دوست داشتنی ترین دوست در تمامِ زندگیم بود x: با این شیر بنده به سفر هایِ فضایی میرفتم ، جنگ هایِ بینِ سیاره ای میکردم ،این شیر همواره پشتیبان و قهرمان بود ، هیچ وقت هم شکست نمیخورد یک چیزی تو مایه هایِ سوباسا بود مثلاً گردنشم قطع میشد دوباره یک سر دیگه در میاورد و یک حرکت میزد همه رو نجات میداد! :D

دیگه اون یکی هم ترکیبی بود ، یک خانومِ سفید پوش با لباسِ برفی[nb]قشنگ اگه این تاپیک رو سال 2010 میدیدم میتونستم بگم فروزن سرقت ادبی کرده[/nb] این خانوم نقشِ خدا و دانایِ کل و اینا رو داشت اما نکتش این بود که خیلی سخت گیر ، سرد و خشک بود ، و وقتی بنده در ناراحتی و دودلی و اینا بودم ظاهر میشد ، راهنمایی و کمک میکرد ، اما بد اخلاق بود! خیلی هم بد اخلاق بود ، من مثلاً هنوزم فکر میکنم بهش زیاد دوستش ندارم... :D

خب روانی هم خودتونید!
|:
 

parvaneh...

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
11
امتیاز
31
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
یزد
پاسخ : دوست خیالی بچگی

من از بچگی رابطه ی خیلی خوبی با پروانه ها داشتم یه جورایی ازشون الهام میگرفتم :)) یادمه کلاس اول که بودم یه پالتو داشتم یه پروانه روش بود وقتی یکی ناراحتم میکرد میومدم بهش میگفتم که بره به خدا بگه :D زنگ تفریحام میومدم باهاش درد و دل میکردم و بهش غذام میدادم :| یه همچین نخبه ای بودم من واسه خودم :))
 

ali_0111mirza

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
199
امتیاز
147
نام مرکز سمپاد
حلی 2
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1396
رشته دانشگاه
پزشکی
تلگرام
اینستاگرام
پاسخ : دوست خیالی بچگی

به نقل از m0rvarid :
من یادم نمیاد دوست خیالی داشته باشم
ولی داداشم یه دوست خیالی داشت اسمش گوگوجی بود
بابای گوگوجی هم آقا گرگه بود که هر وقت محمد لج میکرد نمیخوابید مامانم صداش میکرد :))
تا اونجا که یادم میاد یه برنامه برای بچه ها بود که توشم یه عروسک نسبتا بامزه توش بوود به اسم گوگوجی!! فک کنم داداشت از رو اون اقتباس کرده :))

https://www.google.com/search?q=%DA%AF%D9%88%DA%AF%D9%88%D8%AC%DB%8C&oq=%DA%AF%D9%88%DA%AF%D9%88%D8%AC%DB%8C&aqs=chrome.0.69i59.2150j0j1&sourceid=chrome&ie=UTF-8
همین الان که خودم یادش اوفتادم کلی از خاطراتم زنده شد
 

Amirhossein gh1381

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
7
امتیاز
41
نام مرکز سمپاد
میرزاکوچکخان
شهر
رشت
پاسخ : دوست خیالی بچگی

داداشم تا ۶ سالگی زیاد دوست داشت
آشیر
آقا کمی
اونگعلیش
اینا رفیق فابریکاش بودن یه ۷ تایی دیگه بود
 

فاطیما

کاربر فوق‌حرفه‌ای
عضو مدیران انجمن
ارسال‌ها
1,109
امتیاز
22,511
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
Esf
سال فارغ التحصیلی
99
پاسخ : دوست خیالی بچگی

دوست خیالی من دختر رئیس جمهور یکی از فیلما بود...اسمش دقیقا یادم نمیاد ولی تا همین چند سال پیش همیشه و در همه جا با من بود...در کل رفیق فابریکم بود...تازه چن تا از این بادیگاردایی که عین غول بودن هم همیشه مواظب ما دو تا بودن؛آخه کم چیزی نبود که ، دختر رئیس جمهور همیشه پیشم بود :)) :)) :)) ... و به همین دلیل هم بچه که بودم فکر میکردم از بچه های دیگه سرترم و گاهی اوقات خودمو میگرفتم B-) B-) B-) B-) :D :D :D :D :-" :-" :-" :-" :)) :)) :)) :)) :))
گاهی اوقات هم که با خواهرم دعوام میشد بهش میگفتم:وقتی رفتم خواهر دوستم شدم و تو دیگه خواهر نداشتی،اون وقت قدر منو میدونی و بهم میگی:فاطمه جوووون تورو خدا برگرد [-o< [-o< [-o< ... و اون موقع من دیگه برنمیگردم و تو تنها میمونی و در اون لحظات واکنش خواهرم چیزی جز این نبود :O :O :O :O :O
و توی دعوا ازم میپرسید:فاطمه مطمئنی حالت خوبه؟!!! :-? ... یه همچین بچه ای بودم من :D :D =)) =)) =)) =))
 
بالا