پاسخ : برایم شعر میخواند.
1:
خسته ی خسته سرم رو به پنجره ی تاکسی تکیه داده بودم و حواسم به حرف های سرنشین جلو با راننده نبود.
یکدفعه صدای تلیک دوربین موبایل رو شنیدم.
گوشی یارو دستش بود... اما حواسش به من نبود.
چی می خواستم بگم؟؟ چی می تونستم بگم؟؟
وقتی دوباره داشت دوربین اش رو تنظیم می کرد، عینکم رو برداشتم و نگاش کردم...اما باز حواسش نبود و تیلیک!
حس ناتوانی وحشتناکی داشتم.
برام مهم نبود ... اما دوست نداشتم کسی بدون اینکه من بخوام ازم لذت ببره.
پیاده که می شدم گفتم: اقلا silent اش میکردی!
2:
نظرات به نوشته هایم را گاهی نمی توانم جواب بدهم
انگار جوابشان هم سکوت است اصلا
-الهی عزیزم: واقعا حق دارید البته این مشکلاتی که برای خانمها جامعه درست کرده اولین دودش به چشم ما آقایون میره واقعا به ماها هم فشار میاد وقتی میبینی کسی که اینقدر دوستش داری یا داشتی ,نمیتونه به راحتی خودش باشه و احساسات لطیف و پر انرژی زنانه را به تو هدیه بده تا تو هم بتونی روح مردانه وعشق انباشته شده تو سینه ات رو در اختیارش بذاری , میبینی که دهها قل و زنجیر به روحش سنگینی میکنه و تو هم کار خاصی از دستت بر نمیاد
-انگار صدای قل و زنجیر را صاف تر میشنوم الان