- ارسالها
- 4,458
- امتیاز
- 50,180
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان یک
- شهر
- مشهد
- سال فارغ التحصیلی
- 1404
دوازده سالم بود پشت فرمون نشستم انقد بوق زدم که همسایه ها جمع شدن


دیگه اخرین باری بود ک سوار ماشین بابام شدم
)؛ یه روز به صورت کاملا اتفاقی موقع برگشتن گفت بلدی ماشین برونی منم گفتم نه گفت بشین برون، هر چی سعی کردم منصرفش کنم به هیچ جاش حساب نکرد
به زور نشوندم پشت فرمون، اول پنج مین همه چیز رو واسم توضیح داد بعد گفت حالا کم کم برو دستت میاد، اولاش از استرس قلبم تو دهنم میزد ولی کمکم اوکی شد، از اون روز به بعد هم دیگه رفت و برگشت من پشت فرمون بودم تا وسطای سال که محل کار عموم عوض شد؛ کلا خاطره خاصی از رانندگی ندارم ولی تا حالا بابام ماشینشو دستم نداده دلیلشم اینه که عموت خودش مثل... رانندگی میکه وای به حال اینکه توکه شاگردشی





ماشین اصن یه مترم جلو نمیرفت
راننده خوبی نه البته
ولی به هر حال راننده 