علایق عجیب و غریب!

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Kevin
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
مردم آزاری:|:|:|

دوستان دقت کنید اسم تاپیک "علایق عجیب و غریب" می‌باشد!
لذا بو رنگ و بنزین و امثالهم که ۵۰٪ ملت علاقه دارن بهش چیز عجیبی نیست، مثلا من بیام بگم کتاب عجیب نیست! ولی بگم "قایم کردن اشیا و انکار آگاهی از مکان‌شون" یک رفتار سادیسمی که یک انسان عادی قاعدتا این کار رو نمیکنه!
 
اقرار میکنم هنوز که هنوزه گاهی کرم وجودم خود نمایی می کنه و تو این سن زنگ خونه ها رو میزنم و در میرم :-":))
 
شدیدا دوست دارم یبار زیر بارون بدوعم و جیغ بزنم:rolleyes:
یا اینکع یروزی اینقد ب ی کیسه بوکس ضربه بزنم تا بمیرم/:)
شدیدا دوست دارم یبار صفر بگیرم ببینم چطوریع8->
شدیدا دوست دارم یبار با تموم وجود بخوابونم زیر گوش یکی:-/
خیلیم دوست دارم رانندگی یاد بگیرم برم جاده چالوس و با سرعت زیاد خودمو پرت کنم پایین8->8->8->
 
آتیش زدن یا شکستن یه چیزی
 
من عاشق این گرد و خاک و ذره های معلقی ام که بعضی وقتا بعضی جاها توی بعضی درجات از نور میشه دید تو هوا... منظورم این ذره های ریزه که جابجا میشن ولی انگاری یه حالت همیشه و تا همواره معلق در فضا دارن، خیلی جالب و جادویی به نظر میرسه، قشنگه، هم نور، هم گرد و غبار... انگاری غبار ابدی جنازه های جسم قبلی ماست، ولی همیشه خوشم اومده ازشون، نه به این دلیل، چون قشنگن، می رقصن تو هوا... عاشق برق زدنشون زیر نورم، و حرکتشون که توی نور متمرکز خورشید، که اکثرا میتونی ببینیشون معمولا جاهای قدیمی بیشتر، توی زیرزمین ها، جاهایی که فرش دارن و تحت یه زاویه ی مناسب زیر نور قرار می گیری و بعد دقت کنی می بینی حرکت دارن و ندارن، برق می زنن و نمی زنن...
بستگی به نور داره، نزدیکای ساعت ده صبح نور از پنجره اتاق من جوری می تابه که یه نوار نور میفته وسط اتاق و نورش باعث میشه این گرد و خاک و ذرات معلق رو بشه دید و از بچگی کارم همین بود که دراز بکشم کف زمین و اینا رو نگاه کنم و علاف و بی کار دستامو تو هوا تکون بدم طوری که ببینم این گرد و غبار ها سردرگم شدن و تند تند تو هوا حرکت می کنن و پخش میشن و انگاری کار و زندگی شون رو به هم ریختم...ولی بعد کم کم دوباره معلق می شدن... می چرخیدن و آروم می شدن...
الآن ساعت دو که از مدرسه تعطیل میشیم نور طوری از در شیشه ای ساختمون مدرسه میاد داخل که اگه کنار دیوار سمت راست راهرو وایسی میتونی گرد و غبار معلق و برق برقی توی هوا رو ببینی... نمازخونه ی مدرسه قبلیه هم اینطوریا بود، گاهی می رفتیم نمازخونه حرف می زدیم، دور خودمون می چرخیدیم، پنجره داشت، نور می زد رو فرش های سبزش و ما می نشستیم وسط نمازخونه ی خالی و با گرد و خاک شناور سرگرم می شدیم... ولی هیچی مثل گرد و خاک برق برقی زیرزمین خونه مامان جون و آقاجون نبود، بوی نم چوب و صدای جیرجیر در و کوزه های سفالی رب گوجه و فلفل ترشی و گرد و خاک هایی که باعث می شدن عطسه کنی و بعدش سرفه و نوری که رد می شد از پنجره های کوچیکش و گرد و غباری که می رقصیدن انگار...:)
چ خوب بود8->8->
 
  • لایک
امتیازات: AZlN
همچین عجیب غریب نیست ولی
خودم
پتوم
بالش خود خودم
این کتابایی که ورقه هاش چروکن با کاغذ کاهی ها یا یه ورشون سوخته
ادمو یاد قرون وسطا می ندازه
و این چیز میزای دزدان دریایی
اون چشم بندها و چنگک ها و پا چوبی
ولی اون طوطی هاشون خ رو مخن
خوشم نمیاد
 
اذیت کردن بچه های فامیل(زدن نه ها:|)
چیپس و ماست موسیر
بوی خاک بعد از بارون
مچاله کردن کاغذ مخصوصا کاهی
بوی جلد درون کتابای میکرو(نوتلا):))
 
بوی بعد از چکیدن قطره های آب از دست خیس بر روی بخاری
 
اين بسته بنديِ ماستاي چكيده پادراتوس رو ديدين؟ :)) تو كيسه فريزره بعد براي اينكه كثيف كاري نشه يه گوششو سوراخ ميكنم منتقل ميكنم به ظرف در دار.خب؟من ضعفففف ميكنم واسه اين كار يعني با يه لبخند دلچسب همون لحظه قادرم بميرم تو اوج خوشي :)) حس ميكني داري گاو ميدوشي اصن عاليه...امتحان كنين
 
من عاشق این گرد و خاک و ذره های معلقی ام که بعضی وقتا بعضی جاها توی بعضی درجات از نور میشه دید تو هوا... منظورم این ذره های ریزه که جابجا میشن ولی انگاری یه حالت همیشه و تا همواره معلق در فضا دارن، خیلی جالب و جادویی به نظر میرسه، قشنگه، هم نور، هم گرد و غبار... انگاری غبار ابدی جنازه های جسم قبلی ماست، ولی همیشه خوشم اومده ازشون، نه به این دلیل، چون قشنگن، می رقصن تو هوا... عاشق برق زدنشون زیر نورم، و حرکتشون که توی نور متمرکز خورشید، که اکثرا میتونی ببینیشون معمولا جاهای قدیمی بیشتر، توی زیرزمین ها، جاهایی که فرش دارن و تحت یه زاویه ی مناسب زیر نور قرار می گیری و بعد دقت کنی می بینی حرکت دارن و ندارن، برق می زنن و نمی زنن...
بستگی به نور داره، نزدیکای ساعت ده صبح نور از پنجره اتاق من جوری می تابه که یه نوار نور میفته وسط اتاق و نورش باعث میشه این گرد و خاک و ذرات معلق رو بشه دید و از بچگی کارم همین بود که دراز بکشم کف زمین و اینا رو نگاه کنم و علاف و بی کار دستامو تو هوا تکون بدم طوری که ببینم این گرد و غبار ها سردرگم شدن و تند تند تو هوا حرکت می کنن و پخش میشن و انگاری کار و زندگی شون رو به هم ریختم...ولی بعد کم کم دوباره معلق می شدن... می چرخیدن و آروم می شدن...
الآن ساعت دو که از مدرسه تعطیل میشیم نور طوری از در شیشه ای ساختمون مدرسه میاد داخل که اگه کنار دیوار سمت راست راهرو وایسی میتونی گرد و غبار معلق و برق برقی توی هوا رو ببینی... نمازخونه ی مدرسه قبلیه هم اینطوریا بود، گاهی می رفتیم نمازخونه حرف می زدیم، دور خودمون می چرخیدیم، پنجره داشت، نور می زد رو فرش های سبزش و ما می نشستیم وسط نمازخونه ی خالی و با گرد و خاک شناور سرگرم می شدیم... ولی هیچی مثل گرد و خاک برق برقی زیرزمین خونه مامان جون و آقاجون نبود، بوی نم چوب و صدای جیرجیر در و کوزه های سفالی رب گوجه و فلفل ترشی و گرد و خاک هایی که باعث می شدن عطسه کنی و بعدش سرفه و نوری که رد می شد از پنجره های کوچیکش و گرد و غباری که می رقصیدن انگار...:)
یاد فیلم ذهن زیبا افتادم وبچگیای خودم
 
نمیدونم اینم عجیبه یا نه ولی
علاقه عجیبی دارم که از چیزایی که بقیه خوششون میاد متنفر بشم.
 
صدای جارو برقی موقعی که داره آشغال میخوره8->بشدت عاشقشم.حتی در مواقعی مشاهده شده که اشغالای سطل رو خالی میکردم رو فرش بعد جارو میکردم که صدا بده:Dزماناییم که جارو میکنم بعدش هیچ صدایی نمیاد اعصابم خراب میشه ینی قشنگ حرصم درمیاد که چرا اینقد تمیزه:))اخ که میمیرم برا اونوقتی که آشغال میل میکنه.از بهترین لحظات زندگیه:))
 
آخرین ویرایش:
صدای جارو برقی موقعی که داره آشغال میخوره8->بشدت عاشقشم.حتی در مواقعی مشاهده شده که اشغالای سطل رو خالی میکردم رو فرش بعد جارو میکردم که صدا بده:Dزماناییم که جارو میکنم بعدش هیچ صدایی نمیاد اعصابم خراب میشه ینی قشنگ حرصم درمیاد که چرا اینقد تمیزه:))اخ که میمیرم برا اونوقتی که آشغال میل میکنه.از بهترین لحظات زندگیه:))

مخصوصا پوست تخمه یا پوست پسته که خیلی باحال صدا می کنه

و همچنین تکه تکه کردن دستمال کاغذی و بالا فزستادن
 
جنازه ی ظروف شیشه ای هم صداش خیلی جذابه:D
 
آخرین بار توسط مدیر ویرایش شد:
نون بربری(ترجیحا داغ) با ماست موسیر
(البته من دوشنبه ک داشتم بازی ایران و یمن رو میدیدم چیپس هم بود ریختم روش و دیدم عوضی خیلی چیز خفنیه:)) )
 
لوازم تحریر!
اصن ذوق میکنم میبینمشون، عاشق اون بوی نوییشونم...
 
فقط اون آدامس هایی که مزش نمیره آخرش با اکراه میندازیش بیرون=P~


پ.ن:مورد داشتیم دلش نیومده قورتش داده آخرش :-":-"
 
یکی از لذت های زندگی من اینه که لبام خشک شن بشینم پوست لبامو بکنم "همه جاشو"
بعد زخم شه و خون بیاد خونمو بخورم بعد از چند ساعت که دوباره پوست لبم بازسازی شد همین پروسه تا قیامت ادامه دارد...
 
Back
بالا