پاسخ : سوتیها
اونسري رفته بوديم شمال(دو هفته پيش)
حوصله من و مامانم سر رفته بود همشهري نيازمندي هاشو گذاشته بوديم جلومون خونه نگاه ميکرديم
منم هي ميگم :اه مامان چقدر خوبه ها
بعد تازه فوري فروشي هاشو هم نگاه ميکرديم به برادرم و بابامم ميگفتيم
بعد نيم ساعت برادرم اومده بالا سرمون ميگه اين که...