دیالوگ‌های واقعی

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع reza__sh
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
- «امروز یه دختر 16 ساله قبل از آزمون به خاطر استرس ایست قلبی کرده. مراقب خودت باش لطفا»
+ «استرس؟ استرس چی هست اصلا. من امروز توی مترو کتاب رو باز کردم حتی»
- «تو توی خودت میریزی. این بدتر از اون شخصیه که میاد و میگه.»
 
میگفت:
ما به خاطر نداشتن سیاست خیلی چیزارو تو زندگی از دست دادیم، ولی بازم سمت سیاه بازی نمیریم
همینیم که هستیم،
همینقدر ساده ولی واقعی :)
 
_فلانی امتحانای تو چه وقتیه ببینم هفته بعد میتونیم بریم بیرونی چیزی یا نه؟
+سه تاشون پشت سر هم هر روزه بقیشون نه،تا ۲تیر امتحان دارم
×بچه ها ۱۴۰۴/۴/۴ بریم بیرون🤣
_آخه این تاریخ همه یا عروسی میکنن یا بچه بدنیا میارن دیگه خیلی خز شده😭😂
باید هرچی زودتر بریم بیرون چون من دیگه نمیکشم...
+اوکی من ۲تیر ساعت یک و نیم امتحان دارم برای بعدش حالا برنامه ریزی میکنیم

و این بحث ۳نفره هنوز به نتیجه خاصی نرسیده🤝🏻😁
 
+امسال کلا 5تا تعطیل رسمی داریم اه
_ایوااای میگی چیکار کنیم؟؟
دیوونه نشو بابا قراره کلی گاز برق قطع بشه هوا سرد بشه هااا راحت باش :>>>
حالا ما رو زلزله دیگه هم تهدید میکنه ممکنه ...
 
یک مجموعه تهی نام ببرید
_نوشته های کتاب هفتم و هشتم
_میزان بارون این تابستون
_مجموع حرف های محبت آمیز فلانی
 
- داری با کی حرف می‌زنی؟
+‌ خودم.
- چرا با من حرف نمیزنی؟
+ برای تو باید همه چیز از اول توضیح بدم ولی خودم همه چیو می‌‌دونم.
 
پس از بحثی طولانی درباره فیزیک، ریاضیات و فلسفه :

-من واقعا از معاشرت باهات لذت میبرم. خوشحالم که چنین دوستی دارم
+ممنون ! 😍 😭
معمولا آدما از معاشرت با من نفرت دارن ... (بسیار ذوق کرده و سعی میکند جمله دومش را به چپش بگیرد)
-میتونم درکشون کنم. تو آدم خوب و جالبی هستی ولی مصاحبت طولانی مدت باهات میتونه خیلی ترسناک باشه
+اوهوم. درسته. (تا شب با کسی تکلم نمیکند)
 
من حتی قبلنا نمیذاشتم کسی با سیگار ازم عکس بگیره [در حالی که تو ویدیو داره سیگار میکشه]
چطور میشه آدما ذره ذره به بی آبرویی عادت میکنن؟

* عباس کیارستمی
 
قال استاد راغب گرانقدر:
"اگه هوشنگ گلشیری اینو نمی‌گفت؛یه گلشير هوشنگی پيدا میشد اينو بگه."
 
+ دوستم داری؟
- آره.
+ مطمئنی که دوستم داری؟
- آره دیگه ...
+ جدی میگی؟
- آره حضرت عباسی. چند بار میپرسی؟
+ ده دقیقه بیشتر میخوای فکر کنی؟ شاید اگه زیاد فکر کنی نظرت عوض بشه.
- :|. به خدا دیوونه ای.
 
-وای ستایش خیلی چیزای قدیمی دوست داره
_خودشم قدیمیه
 
پرتکرارر ترین دیالوگ زندگیم:
_کلاس چندمی‌‌‌؟...آها چه رشته ای میخوای بخونی؟
+نمیدونم هنوز
_برو تجربی
+...
 
مامان : ولی این سیاه پوستا خیلی اعتماد به نفس دارنا
من : چرا؟
مامان : چون با اینکه سیاهن نمیگن ما نمیتونیم مثلا نگاه کن تیم فوتبال دارن و مسابقات گذاشتتن اون وقت تو اگه سیاه بودی دیپلمم نمیگرفتی === )))))))))

قشنگ با یه تیر دو نشون زد, هم منو هم دوستان سیاه پوست رو
 
Back
بالا