دسته: ادبی

کوله پشتی

سلام! متن زیر رو فقط نوشتمش. مخاطبم این سایت نیستا! مخاطب چیز دیگریست اصلا. راستش رو بخواید… هیچی. بخونید ببینم توی کامنت ها چی مینویسین، کامنت ها روی نحوه فعالیت های آینده من در این جا موثر اند. خواستم یه آزمایشی همین جوری داشته باشم. موفق باشید سمپادیای گل.

کوله پشتی ام کو؟ باید وسایلم را جمع کنم. دفترم این جاست. مدادم هم که همیشه پیشم هست. ام… همین؟! کفش هایم کو؟ آهان! این جا.
راستی اصلا چرا باید بروم؟ پاسخش… پاسخش معلوم است.
گل هایی که به سمتاتن آمدم تا بچینمتان، خدا حافظ.
گل هایی که با خار خود زخمیم کردید،‌ خدا حافظ.
گل هایی که شاید روزی به سمتتان می آمدم، رفتم،‌ خدا حافظ.
دوستان بی وفا، خدا حافظ.
دوستداران … ببخشید، دوستداری وجود ندارد. به هر حال خدا حافظ.
و پیشاپیش خدا حافظ ای کسانی که نیامده اید هنوز. کسانی که اگر خدا حافظی نمیکردم دوست داشتم جواب سلام مرا بدهید.
ولی… رفتن یعنی همین. یعنی قید همه ی سلام ها را زدن. رفتن یعنی منتظر نماندن. و این یعنی آزادی به بهای تنهایی.
خدا حافظ آرزوی با تو بودن.
آرزو می کنم وقتی به آرزویت نرسیدی، دلت نشکند. خدا نگهدار.

بهمن ۱۳۸۷

قولش..

خدایا! من خیلی وقت ها زیر قولم زده ام. هم زیر قول های که به خودم داده ام و هم قول هایی که به تو و دیگران داده ام. خیلی وقت ها حرف هایی می زنم که یادم می رود به آن عمل کنم، یا وقتی فکرش را می کنم می بینم انجام دادنشان برایم خیلی سخت است. پس بیخیال می شوم!

تعجب کردم وقتی دیدم در قرآن این همه آیه درباره قول دادن و وفای به عهد وجود دارد. پس این موضوع برای تو خیلی مهم است! … مثلا در سوره ی توبه آیه 27 همین را گفته ای: “کسانی که پیمان خدا را پس از بستن می شکنند و آنجه را خدا به پیوستن آن فرمان داده می گسلند و در در زمین فساد می کنند، زیان کارانند.” (؟)
قبل از اینکه به دنیا بیاییم، تو از ما پرسیده بودی: “آیا من پروردگار شما نیستم؟”
و ما همه گفتیم: “بله، هستی
و آن وقت قول هایی به تو دادیم، قول دادیم که انسان باشیم… و قول دادیم که دوستت داشته باشیم…

اما وقتی به دنیا آمدیم، یادمان رفت و همه قول و قرارهایمان را فراموش کردیم. ما خیلی چیزها را زیر پا گذاشتیم، می دانم.

خدایا! نمی خواهم من هم جزو آدم هایی باشم که قول هایشان مثل خانه ی عنکبوت سست است. کمکم کن خدا که قول هایم را سفت و محکم کنم تا هیچ کس نتواند طناب قول های مرا پاره کند.



غريب

اين جا،جاي من نيست.

بر روي اين زمين غريبم.

اين آسمان سقف خانه من نيست.

نبايد به اينجا مي آمدم.

اين جا تبعيدگاه من است.

چه گناهي مرا به اين غربت دور رانده است؟

                                                                                  دفتر هاي سبز

                                                                                 دكتر علي شريعتي

خداوند…

خداوند بينهايت است…

اما به قدر نياز تو فرود مي آيد،

به قدر آرزوي تو گسترده مي شود،

و به قدر ايمان تو كارگشاست.

شعر

يادمان باشد از امروز خطايي نكنيم                   گر كه در خويش شكستيم صدايي نكينم

پر پروانه شكستن هنر انسان نيست                     گر شكستيم ز غفلت من ومايي نكنيم

يادمان باشد اگر شاخه گلي را چيديم                   وقت پرپر شدنش ساز و نوايي نكنيم

يادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند                   طلب عشق ز هر بي سر و پايي نكنيم

يادمان باشد اگر حال خوشي دست بداد               جز براي فرج يار دعايي نكنيم

وادی حیرت

وادی حیرت . . .

.

تو و اندام رعنایی، . . . که می دانی چه می گویم

من و احساس زیبایی، که می دانی چه می گویم

لبت لبریز لبخندی، …. که می دانم چه می خواهد

نگاهم پر تمنایی، …… که می دانی چه می گویم

کلامت مملو از رمزی،که می فهمم چه می گویی

صدایم پر تقاضایی،…. که می دانی چه می گویم

تنت سرشاراحساسی،.. که آتش می زند جان را

سرم سرگرم ِسودایی، که می دانی چه می گویم

در اقیانوس چشمانت، ……..سفر تا وادی حیرت

رسیدن تا به آنجایی، که می دانی چه می گویم

تو و پروانه و شمع و شراب و شعر و شیرینی

من و مشتی غزلهایی، که می دانی چه می گویم

تو و آن نکته سنجی ها، که از یک حرف می فهمی

من و ایهام و ایمایی،… که می دانی چه می گویم

تو و « کیوان » و پروین و هزاران اختر دیگر

من و شبهای یلدایی، که می دانی چه می گویم