• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

SPECTRE - 11185

  • شروع کننده موضوع
  • #1

mohaddes

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
346
امتیاز
4,670
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بـنـاب
سال فارغ التحصیلی
94
اینستاگرام
کتاب هایی که خوندم:

. الیور، پسر یتیم : چارلز دیکنز
. ربکا : دافنه دوموریه
. مجموعه ی گرگ و میش : استفنی مایر
. مجموعه ی خاطرات خون آشام : ال. جِی. اسمیت
. بودلر : ژان پل سارتر
. شازده کوچولو : آنتوان دوسنت اگزوپری
. سگ ولگرد : صادق هدایت
. عشق سالهای جنگ : حسین فتاحی
. افسانه های آذربایجان (چهل قصه) : احمد آذر افشار
. اعتدال در سرزمین x : سلیمان کرمی
. پشت دروازه های بهشت : خسرو باباخانی
. بابا لنگ دراز : آلیس جین وبستر
. خاکستر گرم : شاندور مارائی
. گزارش یک قتل از پیش اعلام شده : گابریل گارسیا مارکز
. چراغ ها را من خاموش می کنم : زویا پیرزاد
. ساعت شوم : گابریل گارسیا مارکز
. بوف کور : صادق هدایت
. سال های سگی : ماریو بارگاس یوسا
. دِمیان : هرمان هسه
. چشمهایش : بزرگ علوی
. غرور و تعصب : جین آستین
. نامه به کودکی که هرگز زاده نشد : اوریانا فالاچی
.چمدان : بزرگ علوی
.در قند هندوانه : ریچارد براتیگان
 
  • شروع کننده موضوع
  • #2

mohaddes

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
346
امتیاز
4,670
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بـنـاب
سال فارغ التحصیلی
94
اینستاگرام
الیور پسر یتیم

9d03a13ee0a7803becd68c5aaaad7f25.jpg

نویسنده : چارلز دیکنز
ترجمه : محمد رضا سیف
انتشارات : شکوفه
تعداد صفحه : 180
امتیاز از 10 : 8

مقدمه

این کتاب یکی از اولین کتابایی بود که خوندم. چهارم ابتدایی بودم یعنی سال 1385. زندگی پر درد و رنج یه پسربچه ی فقیر و یتیم و ساده یه جور حس همزادپنداری بهم می داد. با ترسهاش می ترسیدم و با گریه هاش گریه می کردم! 8->

مروری بر کتاب
الیور تویست در یک محله ی فقیر نشین در لندن به دنیا اومد و پس از ساعاتی از تولدش، مادرش از دنیا رفت. چون از پدر و آشنایان الیور خبری نداشتند اونو به یه پرورشگاه می سپارن.
الیور در پرورشگاهی بزرگ می شه که سرپرستیشو یک زن بسیار بد اخلاق به عهده داره و با کمترین اشتباهی از طرف بچه ها اونا رو به شدت تنبیه می کنه.
بعد از اینکه الیور 9 ساله می شه اونو به همراه چند نفر دیگه از بچه های یتیم، به یه یتیمخانه ی بزرگتر میسپرند. که مدیر این یتیم خانه یک مرد خشن و تنومنده که کار خیلی زیادی از بچه ها می کشه و در مقابل غذای خیلی کمی به اونها میده. بچه ها هیچوقت با غذایی که آقای بامبل (مدیر یتیمخانه) به اونها میداد سیر نمی شدند و وقتی اعتراضی می کردن، آقای بامبل اونها رو به شدت شلاق می زد و تنبیه می کرد. الیور نمیتونه این وضعو تحمل کنه و پس از اعتراض و تنبیه و... فرار می کنه. و تازه دچار دردسرهای بدتر می شه! بدون هیچ دوست و فامیل و آشنایی در شهر بزرگ لندن ...



برداشت خودم از کتاب
یه کتاب خوب با یه پایان خوب! نویسنده به سادگی اوضاع بد اجتماعی و اقتصادی زمانش رو تو این کتاب نشون می ده. و همونطور که میدونین این کتاب خیلی موثر بوده برای اصلاح و تجدید نظر در این موردها.
وقتی کتابو میخوندم احساس کردم که گاهی شاخ و برگ اضافی به داستان داده شده بود.
خواننده به راحتی میتونه احساس الیور رو درک کنه و واقعا با خوندن سرانجام الیور حس خوبی بهش دست می ده!
کتاب بیشتر برای دانش آموزان دوره ی راهنمایی مناسبه!!



حرف آخر
به بچه های راهنمایی حتما توصیه می کنم بخونن کتابو اگه نخوندن تابحال.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #3

mohaddes

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
346
امتیاز
4,670
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بـنـاب
سال فارغ التحصیلی
94
اینستاگرام
سگ ولگرد

DSC0774111.jpg

نویسنده : صادق هدایت
انتشارات: جامه دران
تعداد صفحه: 160
امتیاز از 10 : 9

مقدمه
این کتاب رو در بهمن ماه 1391 خوندم. شخصا خیلی دوستش دارم! >:D< گاهی وقتا بهم کمک کرده. گاهی وقتا ناامیدترم کرده!

مروری بر کتاب:
این کتاب از هشت تا داستان کوتاه تشکیل شده که به ترتیب اینا هستن:
1. سگ ولگرد: "پات" یه سگ از نژاد اصیله. یه صاحب داره و سگ خونگی هستش. پات به دنبال ارضای تمایلات جـنس‍‌‍ی خود خونه رو ترک می کنه و گم می شه. در این میون هر کسی به نوعی پات رو آزار می ده و اذیتش می کنه. پات زندگی در خیابونها و کوچه پس کوچه ها رو بلد نیست. به وسیله ی حیوانات دیگه اذیت می شه. نمیتونه برای خودش غذا پیدا کنه. و همیشه در حسرت دوباره ی آغوش و نوازش های صاحبشه. پات بیشتر از هر چیزی به نوازش نیاز داشت. به ابراز احساسات نیاز داشت ولی شرایط هیچوقت این امکان رو براش بوجود نمیاره.
2. دن ژوان کرج
3. بن بست
4. کاتیا
5. تخت ابونصر
6. تجلی
7. تاریکخانه: در مورد یک انسانیه که عقاید نهیلیستی داره. هیچ ارتباطی با دنیای اطرافش نداره. با هیچکسی ارتباط برقرار نمی کنه. خودش رو تو اتاقش حبس می کنه و آرزوش اینه یه اتاقی داشته باشه که وقتی توشه احساس آرامش کنه و هیچ راه ارتباطی با بیرون نداشته باشه. این شخص پس از مدتی به آرزوش می رسه. اون به خودش قول داده هروقت پولش تموم شه و محتاج دیگران بشه، به زندگی خودش خاتمه بده...
8. میهن پرست: داستان درمورد پیرمرد بسیار عالمی هست که شهره و زبانزد عام و خاصه. ولی هیچوقت به سفر دوری نرفته. از قضا اتفاقی پیش میاد که قبول می کنه به یه ماموریت به هند بره با کشتی. پیرمرد از سفر کردن میترسه و یه شب تو خواب، می بینه که در دریا میفته و کوسه ها میبلعنش... طی همین سفر اتفاقاتی برای پیرمرد میفته که نمیتونه از کشتی جان سالم به در ببره.

برداشت خودم از کتاب:
تو مجموعه ی داستان کوتاه های هدایت به راحتی میشه به عقاید نهیلیستی و پوچگرایی و لازم دونستن فنا و.. نویسنده پی برد!
هیچکدوم از داستان های این مجموعه پایان خوشی نداره. در یکی قهرمان داستان میمیره. در یکی دیگه همچنان به زندگی پوچش ادامه می ده و منتظر مرگه. در یکی همه ی تلاش قهرمان داستان به فنا میره و... هدایت بیشتر به مشکلاتی تو جامعه پرداخته که به اونا توجه کمی میشه در حالی که بسیار مخرب هستن. الان وقتی میخوان این کتابو چاپ کنن بیشتر قسمتهاشو حذف می کنن! درسته که نوشته های سانسوری داره ولی همونان که جهت اصلی داستانو مشخص می کنن. خوبی کتابهای هدایت اینه که به راحتی میتونه مغز بعضی از آدم ها رو به دستش بگیره و حتی عقیده های بعضی رو تغییر بده! کتابش در عین حال که ساده ست پیچیدگی خاصی داره! خواننده توش گم می شه. کتاب به گونه ایه که خیلی راحت میتونین احساس نویسنده و قهرمان داستان رو درک کنید.



حرف آخر
این کتاب رو به قصد الگو گرفتن نخونید! ممکنه عقایدتون بعد از خوندن کتاب عوض بشن. اگه با قصد "عبرت گرفتن" بخونید کتابو خیلی موثر و به درد بخور خواهد بود!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #4

mohaddes

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
346
امتیاز
4,670
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بـنـاب
سال فارغ التحصیلی
94
اینستاگرام
بابا لنگ دراز

3447271.jpg

نویسنده : آلیس جین وبستر
مترجم : محسن سلیمانی
نشر افق
تعداد صفحه : 176
امتیاز از 10 : 9


مقدمه
خوندن این کتابو از اواسط اسفند 1392 شروع کردم و 1 فروردین 1393 خوندنش تموم شد. خیلی با شخصیت جروشا آبوت ارتباط برقرار کردم و خوندن این رمان واقعا مناسب حال و هوای عید بود. همچنین عشقی که بین جودی (جروشا) و بابالنگ دراز بود جزو فانتزی های زندگی منه :D

مروری بر کتاب

رمان در مورد دختر شادیه که در یک پرورشگاه زندگی می کنه و با حمایت های مالی یک فرد ناشناس وارد دانشگاه میشه تا نویسنده بشه.تنها اطلاعاتی که جودی از آقای جان اسمیت داشت این ها بودن:این آقا قد بلند و ثروتمنده،از دخترها بیزاره و نباید اسم واقعیش فاش بشه. آقای جان اسمیت (اسم واقعیش نیست) شرطی گذاشته بود برا جودی و اون این بود که جودی هر ماه براش یه نامه بنویسه از اوضاع جسمی و روحی و تحصیلیش. حالا یه دختر یتیم که تمام عمرشو تو پرورشگاه زندگی کرده وارد یه فضای بزرگ و پیشرفته میشه و سعی میکنه خودشو وفق بده. در واقع قسمت اصلی رمان از جایی شروع میشه که جروشا به لاک ویلو میره و با آقای جروی پندیلتون آشنا میشه...

برداشت خودم از کتاب
نویسنده احساسات یه دختر یتیم رو جوری بیان کرده که خواننده میتونه شخصیت داستانو به راحتی تو ذهنش مجسم و قبول کنه. عشقی که بین جودی و بابا لنگ دراز بوجود میاد از یه دید خیلی بچگانه و فانتزی به نظر میرسه و از دیدگاه دیگه خیلی محکم و همیشگی.
چون این کتاب واسه نوجووناست، نویسنده سعی کرده خیلی روان و ساده بنویسه تا قابل درک باشه برای این رده سنی. نه خیلی رمانتیک و احساساتیش کرده که برای نوجوونا آبکی به نظر بیاد و نه خیلی خشکش کرده که خسته کننده باشه. همینطور با آوردن مطالب طنز و خنده دار وسط متنای احساسی خیلی جذاب کرده رمانو.
نوع نوشتن رمان هم به نظرم خیلی بدیع و تازه بود. در واقع کل کتاب تشکیل میشه از نامه های جودی که توی 4 سال برای بابالنگ دراز نوشته. اولین کتاب این مدلی بود که خوندم. به نظرم استفاده از این روش صمیمیت رمانو بیشتر کرده بود.
به نظرم مشکل خیلی خیلی جزئی ای که داشت این بود که آخر داستان خیلی سریع جمع و جور شد. انتظار اتفاقات بیشتری رو داشتم. (دلیل کسر امتیاز)


حرف آخر
ای نوجوانان! اگه این رمانو نخوندید به شدت توصیه میشه.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #5

mohaddes

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
346
امتیاز
4,670
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بـنـاب
سال فارغ التحصیلی
94
اینستاگرام
چراغ ها را من خاموش میکنم

zuya11.jpg


نویسنده : زویا پیرزاد
نشر مرکز
تعداد صفحه : 293
امتیاز از 10 :7

مقدمه
از 1393/01/07 شروع به خوندن این کتاب کردم و به دلایلی که خواهم گفت این کتاب نسبتا کم حجمو 1393/3/27 تموم کردم.

مروری بر کتاب
این کتاب در مورد زندگی یه زن خانه داره که یه پسر و دو تا دختر دوقلو داره که تو آبادان زندگی می کنن. این خانوم همیشه درگیر رسیدگی به کارای خانوادش و غذا و خرید و گردگیری و ایناست. یه روز متوجه میشه همسایه ی جدیدی اومده و به ساختمان روبروی خونشون اسباب کشی کرده. این خانواده ی جدید یه مادربزگه با پسرش که زنش مرده و نوه اش. داستانایی بین دو همسایه بوجود میاد و زن قصه احساساتی نسبت به پسر همسایه ی روبرویی پیدا میکنه. مادر پسر همسایه معتقده که پسر خیلی زود دل می بنده و عاشق میشه و خیلی زودم پشیمون میشه. پسرهمسایه خانوم قصه رو به عنوان دوست صمیمی خودش میدونه و یه روز میاد تا باهاش درمورد دختری که از آشناهای خانوم قصه بود و از شوهرش طلاق گرفته بود و طی یه دور همنشینی تو خونه ی خانوم قصه باهاش آشنا شده بود صحبت کنه. اون به خانوم قصه میگه که میخواد با ویولت (همون دختره) ازدواج کنه. بعد از اینا هم اتفاقاتی میفته که زیاد مهم نیستن. ولی یه روز خانوم قصه متوجه می شه خونه ی روبروی خونه شون خالی شده و همسایه شون بی خبر اسباب کشی کردن و رفتن. متوجه میشه این ترفند مادربزرگه بوده برای جلوگیری از ازدواج ویولت و پسرش. خانوم قصه به زندگی عادی و روزمره ی خودش برمیگرده.
خب البته من خیلی مزخرف تو ضیح میدم :D این بین، داستانایی بین پسر خانوم قصه و نوه ی مادربزرگ پیش میاد، برای خواهر و مادر خانوم قصه هم اتفاقاتی پیش میادو... که میتونید خودتون برید بخونید!

برداشت خودم از کتاب
کتاب یه نثر ساده و خیلی روان داشت. ولی به نظرم زیادی کشش داده بودو این باعث میشد خیلی کسل کننده بشه. به همین خاطر بود که من وقفه انداختم بین 30 فصل اول و 20 فصل دوم کتاب. نویسنده بعضی جاها گفتگوها رو تو به تو استفاده می کرد. ینی مثلا یکی با اون حرف میزد و این یک در میون به طرف جواب میداد و با خودش حرف می زد، خب این کار جالبه ولی یکی دو جا زیادی تو در تو آورده بود که واقعا حوصله سر بر بود!
از فضاسازی نویسنده تقریبا راضی بودم. مخصوصا اینکه وقتی حیاط خونشو فضاسازی می کرد.
اگه داستانو زیادی کشش نمیداد می تونست امتیاز 9 رو از من دریافت کنه :D

حرف آخر
حرف خاصی ندارم! یعنی نه توصیه می کنم بخونیدش و نه نصیحت می کنم که نخونید. اگه کتابشو داشتید بخونید و از فضاسازیش لذت ببرید.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #6

mohaddes

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
346
امتیاز
4,670
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بـنـاب
سال فارغ التحصیلی
94
اینستاگرام
دِمیان

defqh.jpg

نویسنده : هرمان هسه
مترجم : خسرو رضایی
نشر جامی
تعداد صفحه : 200
امتیاز از 10 : 7


مقدمه
تیر ماه خوندن این کتابو شروع کردم ولی خب به خاطر کنکور و درس و مشق ( :-" ) ، کم کم میخوندم و سرانجام در تاریخ 1393/05/31 تمومش کردم :D

مروری بر کتاب
"سلینکر"، اسم پسر نوجوانی که مدرسه میره و در یه خانواده ی خیلی مذهبی و رویایی زندگی میکنه. برای سلینکر دو دنیا وجود داره. دنیای تاریک، یعنی همون دنیای بیرون از خونه و خونوادش و دنیای پاک که میشه همون خونه ـش. این پسر بچه وارد یه گروهی از دنیای تاریک میشه که اصلا باهاشون تشابهی نداره و یه اتفاقی میفته که باعث میشه رئیس اون دسته دائما از سلینکر اخاذی کنه. این اخاذی ادامه پیدا میکنه و سلینکر از اینکه قضیه رو به خانوادش بگه میترسه. بعد از چند وقت سلینکر با کسی به اسم "دمیان" آشنا میشه و اینجوری توصیفش میکنه "نگاه نافذ و صورت جدی با لب هایی کوچک و حالت دار که وقتی حرف میزنه احساس میکنی چیزی در قلبت داره تکون میخوره. بچه ولی بزرگ!" . دمیان با حرف زدن و زل زدن به چشمای هر کسی میتونه حدسیات تقریبا همیشه درستی درمورد اون فرد بزنه. اون عقاید خاصی داره و در طول داستان میتونه این عقایدو به سلینکر هم القا کنه. دمیان با همین روشِ نگاهِ جدی و حرف زدن تو چشمای فرانتز کرومر (همون سر دسته ی اون گروه) تونست رنجی رو که سلینکر مدت ها بود داشت از دست اخاذیاش میکشیدو از بین ببره . خودشم طوری که هر وقت کرومر اتفاقی با سلینکر برخورد میکرد هول میشد و فرار میکرد! سلینکر بزرگتر شد و دانشگاه رفت و خبری از دمیان دیگه نداشت. تمام این مدت سلینکر با یه تصویری که خودش ساخته بود زندگی می کرد. "تصویر یه زن، که یه چشمش بالاتر از اون یکی قرار داره و علاوه بر زنانگیش، یه حالت مردانه ای هم داره با لب های کوچیک و حالت دار". این تصویر گاهی شبیه سلینکر میشد. گاهی شبیه دمیان. سلینکر بعد از تحمل سختی های زیاد و رنجای درونی(!) تصمیم میگیره بره دنبال اون تصویر بگرده. واسه همین هی سفر میکنه و یه شب دمیانو پیدا میکنه. دمیان اونو به خونشون میبره و بـــلـــــه! اون تصویر نیمه مرد نیمه زن، حوری و شیطان ، زشت و زیبا، همون مادر دمیان بوده! "حوا". هیچی دیگه، خلاصه سلینکر هم یکی از اعضای ثابت دسته ی دمیان اینا میشه که یه فرقه ی مذهبی هستن با مذهب تقریبا نامشخص که در اون آداب انسانیت بیشتر از هر چیز دیگه ای بهش پرداخته میشه. خلاصه این که از تعلیمات دمیان و مادر دمیان به خوبی بهره مند میشه . بعد از مدتی که دمیان حدس میزنه قراره جنگی اتفاق بیفته، جنگ با روسیه اعلام میشه . دمیان جزو اولین نفراتی بود که به جبهه میره و اعتقاد داره این جنگ یه تغییر بزرگ در زندگی آدما بوجود میاره. بعد از مدتی سلینکر هم میره تا از کشورش دفاع کنه.اینم بگم که سلینکر واقعا عاشق مادر دمیان (حوا) بود. یه روز که سلینکر بی هوش و مجروح افتاده بوده، وقتی چشماشو باز میکنه دمیانو میبینه و دمیان بهش میگه که از این به بعد بازم به کمک اون و مادرش احتیاج پیدا میکنه ولی دیگه قرار نیست به صورت جسمانی ظاهر بشن و بهش کمک کنن و سلینکر باید به ندای درونش گوش کنه و رهایی پیدا کنه. بعد بوسه ای رو که حوا بهش داده بود تا برسونه به سلینکر رو به لب های خونی سلینکر میزنه(!) و میره.

برداشت خودم از کتاب
خب این کتاب شرح تغیییری بود که دمیان و مادرش و تفکراتشون روی سلینکر گذاشته بودن. من بازم با اون همه توضیحی که بالا نوشتم نتونستم داستانو روشن کنم. چون این کتاب از سر تا پاش مهم بود و هیچ خط اضافه ای نداشت! کلی از احساسات سلینکر گفته شده بود که منو یاد "سگ ولگرد" صادق هدایت مینداخت. عشق سلینکر به حوا، چیزی نبود که بشه توی واقعیت امروز درکش کرد! یه عشق رویایی بود.
من پسر نیستم ولی تا حدی تونستم احساسات سلینکرو در دوران رسیدن به بلوغ درک کنم ( :-" )چون خوب توضیح داده بود و از همه ی رفتار و احساساتش میشد اینو فهمید. هرمان هسه خوب نوشته بود ولی از ترجمه اش اصلا خوشم نیومد! میتونست ترجمه ی خیلی بهتری داشته باشه.
فضاسازی تا حدی که نیاز بود، وجود داشت. و شاید کمتر! چون تو نصف بیشتر این کتاب به بیان احساسات سلینکر نسبت به هر چیزی پرداخته شده بود و نیازی به فضاسازی نبود.
آخرشم من تو خماری موندم و نفهمیدم دمیان چی شد! ولی خب چون این یه زندگینامه مانندی بود ، قابل قبول بود که نگه! چون احتمالا به زندگی عادی خودش ادامه میده دیگه.
خلاصه که اگه ترجمه ی خوبی داشت میتونست امتیاز 9 رو بگیره. (مثل کتاب بالایی)
راستش نقد خاصی از کتاب ندارم. فقط میتونم بگم درسته از خیلی از تفکرات دمیان و سلینکر خوشم نیومد ولی در کل اینکه تونست با بعضی از جمله اش منو به فکر واداره خیلی خوب بود و ازش خوشم اومد.

یه قسمت از کتاب
... غالب اوقات من زیاد با تصاویر آینده مشغول میشدم و اغلب به نقشی که باید نصیب من گردد فکر می کردم. شاید یک شاعر،یا یک پیامبر یا یک نقاش. همه ی اینها بیهوده بود. من هم مانند هر شخص دیگری در این دنیای دون برای قصیده سرایی، موعظه یا نقاشی نیامده بودم. تمام این ها موضوع های فرعی است. ماموریت حقیقی هر کسی این است: کامیابی از خویشتن. حال این کامیابی با شعر، با دیوانگی ، با جنایت بود، باشد. تفاوتی ندارد و به اصل قضیه مربوط نیست.

حرف آخر
از خوندنش لذت بردم. اگه ترجمه ی خوبی ازش دیدین بخونین و لذت ببرین و از دست بعضی از عقاید دمیان که شاید با عقاید شما جور نباشه عصبی نشین :D
 
  • شروع کننده موضوع
  • #7

mohaddes

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
346
امتیاز
4,670
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بـنـاب
سال فارغ التحصیلی
94
اینستاگرام
چشمهایش

chb.jpg

نویسنده : بزرگ علوی
انتشارات : موسسه ی نگاه
تعداد صفحه : 213
امتیاز از 10 : 10

مقدمه
خیلی وقت بود کتاب ایرانی نخونده بودم این دفعه تصمیم گرفتم یه کتاب ایرانی که با موضوعش نسبتا آشنا بودم و بهش علاقه داشتم و کم حجم هم بود رو بخونم. خوندن این کتابو 1393/10/11 شروع کردم و 1393/10/14 هم تمومش کردم. در واقع من یه هنردوست تقریبا شکست خورده هستم(!) و با علم به اینکه این داستان حول زندگی یه استاد نقاشی و بیشتر یه زن هنردوست شکست خورده اتفاق میفته، مشتاق شدم که این رمان بسیار زیبا رو بخونم.

مروری بر کتاب
ماکان یه استاد بزرگ نقاشی اهل ایرانه که شخصیتی خاص داره و خیلی تودار و کم حرفه و همیشه مردم و اوضاع مملکتشو به زندگی شخصی خودش ترجیح میده. اون موقع (زمان شاه) فعالیت های سیاسی ای انجام میده و تبعید میشه. بعد از مرگش دوباره به خاطر سر و صدایی که مردن یه هنرمند بزرگ جهانی بین مردم ایران به پا کرده بود ، استاد ماکان رو به ایران برمیگردونن و در شاه عبدالعظیم دفنش میکنن و نمایشگاهی از آثارش تاسیس می کنن. چیزی که بیشتر از همه باعث جلب توجه و اظهار نظر مردم میشه نقاشی ای به نام "چشمهایش" استاده. صورتی از یه زن با چهره ای محو که چشماش گرایش خاصی دارن. حرف خاصی دارن. این چشما چی می گن؟! ناراحتن یا خوشحال؟! در حال خنده ان یا در حال التماس؟! یا چی؟!
نویسنده که در واقع خودشو وقف مدرسه (یا همون نمایشگاه استاد که بعدا مدرسه میشه) می کنه و ارادت خاصی به استاد داره و میخواد راز این چشمها رو بفهمه بالاخره بعد از 15 سال از مرگ استاد زن ناشناس که صاحب اون چشمهاس رو پیدا می کنه ...

برداشت خودم از کتاب
اول از همه چیزی که آدمو به خوندن پیاپی رمان تشویق میکنه توصیفات به جا و کافی و مخصوصا زبان ساده ی نوشته اس.
راوی اول شخصه که بالا توضیح دادم چجوریه. طی داستان این راوی تقریبا عوض میشه و زن ناشناس داستانو در قالب حرفاش روایت می کنه.
حین خوندن کتاب به شباهت این رمان و رمان "بوف کور" صادق هدایت پی بردم و تو گوگل سرچ کردم و دیدم خیلی از منتقدان این شباهتو تو نقداشون آوردن. شباهتشون در اینه که در هر دو کتاب یک زن ناشناسِ پاک و فریبنده، مظلوم و هرزه، عاشق و متنفر، مرکز رمانه. با وجود شباهت آشکارش به بوف کور، شبیهش نبود! یهنی این شباهته از نظر تاثیر روحی زنِ داستان بود و "چشمهایش" به هیچ وجه پیچیدگی ظاهری "بوف کور" رو نداشت.
چیزی که خیلی برام دوست داشتنی بود شخصیتای کتاب بودن که هر کدوم نماد خاصی داشتن. مخصوصا زن ناشناس که یه فرد از خودگذشته و شکست خورده بود چرا که استاد ماکان از خودگذشتگیشو نفهمید.
نحوه ی توصیف علوی رو من تو هیچ کدوم از کتابای ایرانی ندیدم. در واقع وسطای رمان بود که کلا یادم رفته بود نویسنده یه فرد ایرانیه! هی فکر میکردم این رمان یه رمان روسی باشه.
تو این کتاب یه داستان عشقی، با پس زمینه ی سیاسی در جریانه. موضوع شاید تکراری باشه ولی داستان از نظر من خیلی متفاوت بود. تازه به خاطر این پس زمینه ی سیاسی مدتی هم کتاب ممنوعیت چاپ داشته مثل اینکه.
با توجه به حجم کمش هیچ جمله ی اضافی ای نداره کتاب. و به نظرم ساده بیان کردن این داستان کار خیلی سختی بوده که علوی انجام داده.

یه قسمت از کتاب
- کسی که در عمرش گرسنگی نکشیده، کسی که از سرما نلرزیده،کسی که شب تا سحر بیدار نمانده، چگونه ممکن است از سیری، از گرما و از پرتوی آفتاب لذت ببرد؟!

حرف آخر
الان که دوران رمان های ایرانی آبکیه بد نیست گاهی هم متوجه رمانای شاهکار ایرانی باشیم و همش برای فرار از اون رمانای آبکی نریم سمت کتابای روسی و فرانسوی و اسپانیایی و آمریکایی. به نظرم این کتاب از شاهکارای نویسنده های ایرانیه که باید همیشه ارزششو بدونیم.
نمیدونم چه سلیقه ای دارید ولی به امتحانش می ارزه (;
 
  • شروع کننده موضوع
  • #8

mohaddes

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
346
امتیاز
4,670
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بـنـاب
سال فارغ التحصیلی
94
اینستاگرام
غرور و تعصب

p.jpg

نویسنده : جین آستین
مترجم : رضا رضایی
نشر نی
امتیاز از 10 : 10


مقدمه
ایشون دو سال بود هی این رمانو تعریف می کرد و میگف بخون، آخرشم دیدم واقعا رمان معروفیه و اینا ازش قرض گرفتم و خوندم :D . 1393/10/23 شروع به خوندنش کردم تا 1393/10/26 .
و کاش همون دو سال پیش که هنوز جوون بودم ( :-" ) میخوندمش!

مروری بر کتاب
آقای بینگلی نجیب زاده به همراه دوستش آقای دارسی، وارد یه دهکده میشن تا مدتی رو تو مِلک بزرگی که اجاره کردن اونجا بگذرونن. داستان حول زندگی خانواده ای که 5 دختر دارن و خانواده های آقای دارسی و بینگلی میپرخه. از روز اولی که آقای بینگلی دختر بزرگ خانواده ، جین بنت رو میبینه عاشقش میشه. مادر این خانواده هم که آرزوشه دختراش ازدواج کنن شرایطی رو فراهم میکنه که ارتباط آقای بینگلی و جین بیشتر بشه. داستان اصلی بیشتر در مورد روابط دختر دوم خانواده که خیلی باهوش بوده و شیطون و از لحاظ خوشگلی هم دومین نفر بین بچه ها بوده، و آقای دارسیِ پولدار و مغروره. این که الیزابت (همون دختر دوم) چه فکرایی در مورد آقای دارسی میکنه و آیا این فکرا و حدسا درستن یا نه رو با خوندن رمان می فهمیم! :D

برداشت خودم از کتاب
راوی داستان دانای کُله و همونطور که بالا گفتم زندگی خانواده ی بنت و روایطشون با دارسی و بینگلی رو شرح میده.
بیشترین چیزی که ازش خوشم اومد این بود که نویسنده خیلی طبیعی و واقعی داستانو توصیف کرده و خواننده رو کاملا در مسیر زندگی خانواده ی بنت قرار داده. خانواده ی بنت و وضع زندگیشون با قدرت نویسنده کاملا قابل تصور بودن.
نوشته ی جین آستین واقعا نقطه ی مبهمی نداره و کلا خواننده می تونه ارتباط راحتی باهاش برقرار کنه.
کلا همه ی معیارایی که از نظر من یه کتاب خوب باید داشته باشه رو داره و من واقعا چیز خاصی برای نقد کردن ندارم! قلم ساده ی نویسنده، قدرت فضاسازی و توصیف و قدرت انتقال احساسات نویسنده مجبورتون میکنه بشینید و برای ساعت ها بخونید کتابشو. از شخصیت سازیشم که هیچی نمیگم! کتاب واقعا یکی از بهترین شخصیت پردازی هایی بود که تاحالا دیدم. شخصیت هر کسی رو عمیق و در عین حال ساده و کوتاه بیان کرده بود.

یه قسمت از کتاب
موقع خوردن، الیزابت با خودش کلنجار می رفت که از آمدن آقای دارسی می ترسد یا خوشش میاید. الیزابت از لحظه ای که وارد اتاق شده بود با این احساسات کلنجار می رفت. تازه داشت فکر می کرد که از آمدن آقای دارسی خوشحال خواهد شد که دید آقای دارسی آمده است. الیزابت فکر کرد دلش نمی خواسته او بیاید.


حرف آخر
کسایی که مثل من عاشق رمانایی ان که داستانشون تو سال های قدیم اروپا اتفاق می افته، این کتاب یکی از بهترین گزینه ها براشونه! فقط زود بخونیدش و مثل من نذارید وقتی 18 سالتون شد بخونید! :))
 
  • شروع کننده موضوع
  • #9

mohaddes

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
346
امتیاز
4,670
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بـنـاب
سال فارغ التحصیلی
94
اینستاگرام
نامه به کودکی که هرگز زاده نشد



%D9%86%D8%A7.jpg

نویسنده : اوریانا فالاچی
مترجم : عباس زارعی
نشر آموت
تعداد صفحه : 125
امتیاز از 10 : 9.25

مقدمه
خب این کتاب رو مهر 94 از نمایشگاه کتاب پارک شاهد کرمانشاه گرفتم. و امروز یعنی 4 آبان 94 تموم شد خوندنش. تعریفشو زیاد شنیده بودم و کنجکاو بودم بدونم چطوره.

مروری بر کتاب
خب شاید از اسمش هم پیدا باشه، داستان در مورد دختری جوان هستش که ناخواسته باردار میشه و حالا نمیدونه جنین رو بکشه یا بذاره که به دنیا بیاد. نگاه مردم به دختر مجرد حامله، علاقه ی پدر بچه برای سقط جنین در ابتدا ، شغل دختره و بیشتر حرفاش با جنین داخل شکمش باهاش در مورد افکارش و .. داستان رو شکل میدن. مادر جنین براش از دوران کودکی خودش و فقر و سختی هایی که کشیده حرف میزنه،از دنیایی که در حال تغییره ولی هیچوقت عوض نمیشه، از ظلم ها و وضع نابه سامان جامعه و.. تردید مادر جنین در این مورد که آیا کودکش راضی به، به دنیا اومدن هست؟! آیا بعدا نخواهد گفت "چرا من رو به دنیا آوردید؟ مگه من میخواستم و.. " و در نهایت سرنوشت این کودک و مادر.

برداشت خودم از کتاب
خب این کتاب نثر روانی داشت و خوندنش باعث سرگرمی و تفکر بود. ترجمه ش هم هیچ مشکلی نداشت و راضی بودم بالاخره! راوی هم اول شخصه که همون مادر جنین هستش . داستان ادبی نیست. راستش منو یاد جودی آبوت میندازه!
در هر حال، از شروع کتاب خیلی خوشم اومد و باعث شد مشتاق خوندنش بشم. کتاب رو با تردید ها و سوالاتی که ممکنه برای همه پیش بیاد شروع میکنه. با مقایسه ی هستی و نیستی و..
کشش داستان بد نبود. فقط نیمه ی دوم کتاب رو مثل نیمه ی اولش دوست نداشتم! یه جورایی کشش ـش از بین رفته بود یکم.
اینکه بعد مدت ها کتابی خوندم که باعث شد روش خیلی فکر کنم، خیلی خوشایند بود.
جمله بندی و نحوه ی نگارش و همه چیزش نرمال بود.
راستش چیز زیادی واسه نقد ندارم! چون کتاب نه علمی بود، نه تخیلی و نه ادبی! همین نثر معمول خودمون و داستان های آشنا .

یه قسمت از کتاب

مدت هاست منتظر آمدنت هستم. با این وجود، همیشه این سوال وحشتناک را از خود پرسیده ام : اگر دوست نداشته باشی به دنیا بیایی، چه؟ اگر روزی بر سرم فریاد بکشی و بگویی:"چه کسی از تو خواسته بود مرا به دنیا بیاوری؟ گرا مرا به دنیا آوردی؟ چرا؟" زندگی یعنی تلاش بی پایان فرزند.

حرف آخر
بخونیدش! کم حجم و روان و به فکر انداز!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #10

mohaddes

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
346
امتیاز
4,670
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بـنـاب
سال فارغ التحصیلی
94
اینستاگرام
چمدان



1538_635493308679740000_l.jpg

نویسنده : بزرگ علوی
انتشارات نگاه
تعداد صفحه : 173
امتیاز از 10 : 7

مقدمه
این کتابو هم از نمایشگاه کتاب کرمانشاه خریده بودم، همراه کتاب بالایی . مهر 94. با توجه به اینکه از «چشمهایش» بزرگ علوی خیلی خیلی خوشم اومده بود، کنجکاو بودم ببینم «چمدان» ـش چطوره. که خیلی با تصوراتم متفاوت بود!

مروری بر کتاب
خب. کتاب از هفت تا داستان کوتاه تشکیل شده : چمدان، قربانی،عروس هزار داماد، تاریخچه ی اتاق من، سرباز سربی، شیک پوش و رقص مرگ.
حرف زیادی برای گفتن اینجا ندارم!

برداشت خودم از کتاب
من قبلا چشمهایش علوی رو خونده بودم و به شدت دوستش داشتم. به نظرم چشمهایش یه اثر خیلی خیلی باارزشه و نیازمند توجه بیشتریه. به خاطر علاقه ی زیادم به اون کتاب ، چمدان رو هم تهیه کردم و اگه لحن و شیوه ی علوی تو نوشتن رو نمیدونستم، فکر می کردم این دو کتاب از نویسنده های متفاوتند. راستش توی همون برداشت چشمهایش هم گفتم که یاد صادق هدایت می افتادم هی. اینجا ، نه تنها یادش می افتادم بلکه بعضی جاها اصلا بزرگ علوی یادم میرفت و فکر می کردم دارم یه کتاب از هدایت می خونم! البته این مشکل منه. صرفا! .
من اینجا رو بعد از چند هفته که کتابو خوندم دارم می نویسم. و داستان چمدان، عروس هزار داماد، تاریخچه ی اتاق من، سرباز سربی و رقص مرگ رو یادمه. ینی دو تاش رو اصلا هیچ ایده ای ندارم در موردشون. و بیشتر از همه چمدان و رقص مرگ رو دوست داشتم.
این سبک نوشته رو شخصا دوست ندارم. این که همه چیز به تباهی و مرگ ختم بشه. اگه بعد از خوندن من ازم می پرسیدن که اگه گفتی نویسنده ی این کتاب اهل کجاست؟ (بدون اینکه خودم بدونم) میگفتم روسیه طرف! اگه می گفتن ایرانیه و به نظرت کی می تونه باشه ؟ میگفتم هدایت.
خب حالا اگه بخوایم در مورد خود چمدان حرف بزنیم:
این کتاب و کتاب های نه جدید دیگه، باعث شدن که من فکر کنم که «اوه یعنی یه زمانی ما هم همچین داستان هایی رو هم داشتیم؟!» . این نوشته های ارزش دارند ، قطعا.
کتاب برخلاف تصورم که فکر می کردم یه رمان باشه، داستان کوتاه بود و خب داستان کوتاه هم برای کتاب خوندن و وقت زیادی خرجش نکردن مناسبترین گزینه ست.

بالا گفتم که از به تباهی رفتن توی داستان ها خوشم نمیاد ولی اینکه داستان رو بر اساس یه چیز خاص و جدید بنویسی خیلی سخته و جالب! این واقعا تحسین برانگیزه، که از مشکلاتی که خیلی عادی هستن و شاید هیچوقت برامون حتی جالب نباشن، یه گفته و نوشته ی جذاب ساخته بشه. از یه چمدون، از یه دست سازه ی سربی، از یه اتاق، از یه آهنگ .

حرف آخر
فکر کنم زیادی جبهه ی منفی نسبت به این کتاب گرفتم. هرچند دلم نمیخواست! این کتاب «ارزش» لازم رو برای خوندن داره صد در صد. بخونیدش یه بار. تو یه بعد از ظهر غم انگیز پاییزی :))
 
  • شروع کننده موضوع
  • #11

mohaddes

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
346
امتیاز
4,670
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بـنـاب
سال فارغ التحصیلی
94
اینستاگرام
در قند هندوانه

in_watermelon_sugar.jpg

نویسنده : ریچارد براتیگان
مترجم : مهدی نوید
نشر چشمه
تعداد صفحه : 184
امتیاز از 10 : 8

مقدمه
این کتاب رو ، سه سال پیش (!) یکی از دوستان عزیز مجازی بهم معرفی کرده بود. و منم از همون موقع یادم بود تا یه روزی که دیدم بخرمش. تااااا اینکه اردیبهشت امسال (1395) از نمایشگاه کتاب تهران گرفتمش. خوندنش رو از چند روز بعدش شروع کردم و 1395/3/5 هم تمومش کردم .

مروری بر کتاب
این کتاب در مورد یک شهر 375 نفریه که متغیره و عمدتا از قند هندونه و روغن قزل آلا ساخته شدن وسیله هاش! هر روز از هفته خورشید رنگ خاصی داره و هر روز از هفته هندونه ها هم رنگ های مختلفی دارند. اسم این شهر ideath هستش. یه گروه بیست نفره ی مرد وجود داره که شخصی به نام inboil رهبری ش می کرده . این گروه توی کارگاه فراموش شده زندگی می کردند و فقط می نوشیدند و ظاهر ژولیده و افتضاحی داشتن. توی ideath در زمان های نه چندان دور ببر ها هم زندگی می کردن . ببرهایی که می تونستن حرف بزنن و مجبور بودن که آدما رو بکشن و بخورن. پدر و مادر راوی هم توسط ببرها کشته شدن و ببرها کمک کردن تا تکالیف ریاضیشو حل کنه! این راوی ما ، از اون دسته آدم هاییه که اسم ندارن و میگه که من رو هر جور که دلت می خواد و ذهنت می گه صدا بزن. در آی دث ، رودخانه هایی در هر اندازه وجود داره. حتی رودخانه ای به عرض نیم اینچ. توی این شهر هر کس که می میره ، با آجر در اتاقش رو مسدود می کنن که تا ابد بسته بمونه . و ... شگفتی هایی از این قبیل.

برداشت خودم از کتاب
این کتاب یک جریان ثابت رو دنبال نمی کرد. و به نظر خودم ، چیز خیلی بزرگی رو نمی خواست بگه. اتفاقاتی که توی شهر قبلا افتاده، انقراض ببرها و خودکشی دسته ی این بویل و داستان عاشقانه ی راوی و خیلی چیزای دیگه.
شاید اسم کتاب "صید قزل آلا" از این نویسنده به گوشتون خورده باشه. با خوندن این کتاب به فکرم رسید که براتیگن احتمالا به قزل آلا و هندونه خیلی علاقه داشته :))
راستی لازمه یه تشکرم کنم از ترجمه ی نسبتا خوب آقای نوید!
فضاسازی داستان ، در حد خوب بود. یعنی که نویسنده اون طوری که می خواسته ، تونسته یه شهر تخیلی ناثابت رو تصویر کنه.
کتاب از اون کتابایی هستش که وقتی فکرتون زیادی درگیر زندگی روزمره ی اطرافتون شده می تونید با خوندنش یکم از روزمرگی فاصله بگیرید. تصور خورشیدای رنگارنگ و هندونه های رنگی و ببرای سخن گوی باسواد و... :)
این کتاب کلا سه فصل داره و هر فصل از چندین موضوع یکی دو صفحه ای تشکیل شده. که همین کوتاه بودن کتاب رو به یه زنگ تفریح مناسب تبدیل کرده به نظرم.
کتاب ، مثل خیلی کتابای دیگه نبود که یه داستان عاشقانه ی خیلی عمیق یا کارآگاهی خیلی قوی یا ... داشته باشه. می خواست یه دنیای تخیلی رو نشون بده و اتفاقایی که میتونه توش بیفته. در نوع خودش کتاب خوبی بود.

یه قسمت از کتاب
فردا را از همه ی روزها بیشتر دوست دارم : روز هندوانه های سیاه بی صدا . وقتی که آن ها را می بری هیچ صدایی ندارند و واقعا شیرینند. خیلی به درد ساختن چیزهایی می خورند که صدا ندارند. یادم می آید مردی بود که از هندوانه های سیاه بی صدا ساعت هایی می ساخت که بی صدا بودند. مرد شش هفت تا از این ساعت ها ساخت و بعد مُرد.

حرف آخر
همونطور که گفتم برای فاصله گرفتن از تکراری بودنای زندگی و برای استراحت دادن به ذهنتون، کتاب خیلی خوبیه. کتابی که با تصور کردنش حالتون خوب میشه.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #12

mohaddes

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
346
امتیاز
4,670
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بـنـاب
سال فارغ التحصیلی
94
اینستاگرام
پاسخ : SPECTRE - 11185


854862_708.jpg

نویسنده : ژوزه ساراماگو
مترجم : مینو مشیری
نشر علم
تعداد صفحه : 366
امتیاز از 10 : 10
مقدمه
خب این کتاب چون بسیار معروف و خوب و عالیه ، از ازل تو لیست کتاب های برای خواندن من بود. ولی به خاطر تنبلی و حجم یکم زیادش تا مدت ها سمتش نرفتم . خب همینطور که می دونید ( و شاید ندونید) این کتاب برنده ی نوبل 1998 هستش.

مروری بر کتاب
کتاب در مورد اینه که یک روز خیلی ناگهانی یک نفر کور می شه. کوری سفید . ینی همه جا رو سفید می بینه انگار تو دریایی از شیر غرق شده باشه. و هیچکس نمی تونه دلیلی برای این کوری پیدا کنه. یواش یواش این کوری از فردی به فرد دیگه منتقل می شه و تعداد افراد کور افزایش پیدا می کنه. و دولت تصمیم می گیره همه ی افراد کور رو در قرنطینه نگه داره. که مشکلات هم از اینجا شروع می شه. زندگی تو یک محیط بسته پر از کورها که باعث اشکال تو سهمیه ی غذا و کثیفی محیط و... می شه. بعضی ها قلدری می کنن و زور می گن و باعث به وجود آمدن مشکلات و رنج های زیادی برای بقیه می شن. در این بین ، بین تمام کورها ، یک دکتر چشم پزشک کور هم وجود داره! و این دکتر ، همسری داره که کور نیست و خودش رو به کوری زده و بین کورها اومده قرنطینه و شاهد تمام کثافت کاری های موجود هست. همسر آقای چشم پزشک، صبوری می کنه و وضع موجود رو تحمل می کنه و خودش رو به بقیه لو نمی ده . یک روز اتفاقی می افته که باعث می شه این افراد از قرنطینه بیرون بیان. همه ی آدمای رو زمین کور می شن. همه. کشاورزا، دولتمدارا، کارکنان سازمان برق و... کورها به مغازه ها برای تعمین غذا حمله می کنند ، شهر ها به مثافت دونی تبدیل می شن و... و کورها و تک بینای داستان یعنی همون همسر پزشک، سعی می کنن زنده بمونن و خونه هاشونو پیدا کنن و...

برداشت خودم از کتاب
خب ، کتاب یک شاهکاره و این معلومه. نثر روانی داره. راوی هم دانای کل ـه. ترجمه ، تا اواسط خوب بود و مشکلی نداشت اما بعدش یه جاهاییش می لنگید . ولی خب مشکل بزرگی نبود این.
شخصیت های کتاب ، اسم ندارن. یعنی اصلا اسم داشتن یا نداشتنشون مهم نیست و این خیلی جالب می کرد کتاب رو برای خواننده. شخصیت ها اینطور بودن : دکتر ، همسر دکتر ، دختری که عینک دودی داشت، مردی که چشم بند داشت، مردی که اول کور شد و...
گاهی وقتا انقدر توی کتاب غرق می شدم که بعد از کنار گذاشتنش فکر می کردم من هم کورم! یه جورایی منگ می شدم و این بحث خنده دار قضیه بود و حس خوبی داشت !
تصویر سازی ، نقش بسیار مهمی رو داره تو این کتاب. به نظرم یکی از نقاط قوت کتاب هم همین تصویر سازی خوبش بود.
انگار ساراماگو یک بار کور شده بود واقعا! جامعه ی کور رو بسیار عالی توصیف کرده بود. و نوبلش نوش جونش :))
کتابیه برای وقتی که میخواید کمی فکر کنید و تو دنیای دیگه ای ببینید خودتون رو. جزئی تزین اتفاقات توی کتاب حتی ، باعث می شن شما فکر کنید. به خودتون و به دنیای اطرافتون .
صد صفحه ی آخر اوج زیبایی و تاثیرگذاری یه کتاب رو بهتون نشون می ده.

یه قسمت از کتاب
چرا ما کور شدیم، نمی دانم، شاید روزی بفهمیم، می خواهی عقیده ی من را بدانی، بله، بگو، فکر نمی کنم ما کور شدیم، فکر می کنم ما کور هستیم، کور اما بینا، کورهایی که می توانند ببینند اما نمی بینند.
کوری به همین معنا نیز هست، زندگی در دنیایی که امیدی باقی نمانده است.

حرف آخر
بخونید و بخونید و مستفیض بشید. حتما بخونید. حتما.
 
  • لایک
امتیازات: reza7
بالا