• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

بهراد - ۹۷۵۱

  • شروع کننده موضوع
  • #21

behradv

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
183
امتیاز
958
نام مرکز سمپاد
علّامه حلّی تهران
شهر
تبریز و تهران
دانشگاه
دانشگاه تورنتو
رشته دانشگاه
علوم مهندسی
در رؤیای بابِل

در رؤیای بابِل

DreamingofBabylon.jpg

نویسنده: ریچارد براتیگان
انتشارات: دلاکورته پرس/سیمور لارنس
سال اولّین چاپ: 1356
تعداد صفحه: 220​

نمرۀ میانگین گودریدز: 5.00/3.83
نمرۀ بهراد: 10.00/7.50​


پیش گفتار:
در رؤیای بابِل یکی دیگه از کتابای ریچارد براتیگانـ[nb] دربارۀ نویسنده - صفحۀ ویکیپدیا (نامعتبر)[/nb]ـه. داستانش حالت کارآگاهی داره و شخصیت اصلیش کارآگاه خصوصیه، ولی میشه گفت خیلی با داستانای کاراگاهی و مثلاً جنایی دیگه شباهتی نداره! حال و هوای طنز داره. شاید نه طنز خیلی شاد، ولی طنزش به تلخی طنز توی پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد هم نیست. ضمناً، فکر کنم این کتاب هم نسبت به خیلی کتابای دیگۀ براتیگان توی ایران شناخته شده تره.
نثر و سبک معمول براتیگان توی در رؤیای بابِل هم خودش رو نشون می ده، و حتّی من که فقط یه کتاب دیگه ازش خونده م، خیلی جاها می تونستم حدس بزنم حرف بعدی که می خواد بزنه چیه، و ساختار جملۀ بعدی ش چجوری خواهد بود! سبک جالبی داره به نظرم، و توی روان بودن نثر داستاناش خیلی تأثیرگذاره. تو خیلی جاها هم پتانسیل زیادی برای خندیدن خواننده وجود داره، که غالباً هم به خاطر جمله و کلماتی که به کار می بره، یا ماهیت عجیب و دور از ذهن موضوعیه که داره در موردش حرف می زنه. نه حتّی خود موضوع، ولی طوری که به اون قضیه نگاه می کنه جالبه. مثلاً داره در مورد یه جسد یا مرگ حرف می زنه، ولی طوری می گه که آدم خنده ش می گیره یه مقدار...!
ملّتی که اینجا در موردش نظر داده ن، عدّۀ زیادیشون معتقدن اصلاً کتاب حوصله بری نیست و کتاب خوبیه در کل، ولی بیشترشون هم نسبت به پایان داستان ابراز نارضایتی کرده ن، که البتّه منم شخصاً موافقم با فرمایششون در اون مورد. به نظرم پایان بهتری می تونست داشته باشه. ولی در کل کتابی بود که به اندازۀ کافی برای خواننده جذّاب باشه.

خلاصۀ داستان:
شخصیت اصلی یه مرد میانسال مایل به جوانه، که کارآگاه شخصی خیلی ناموفّقی هم هست! به سختی پرونده گیرش میاد و اوضاع مالیش هم خیلی بده و تو فقر به سر می بره و مورد سرزنش مادرش و همۀ دوستاشه به خاطر بی فایده بودن شغلش. از اوّل داستان، راوی که خود شخصیت اصلیه ست، در مورد مشتری و پروندۀ جدیدش حرف می زنه، و این که چه قدر اون پرونده می تونه براش مهم باشه و زندگیش رو زیر و رو کنه و اینا. اطّلاعاتی هم در مورد گذشته ش و اوضاع کاری قدیمش می ده، و خواننده رو آماده می کنه برای روایتی که معلومه بیشتر حول همون پرونده جدیده خواهد چرخید.
بقیه ش هم همونطور که انتظار می ره، در مورد اون کار جدید و جریانات قبل و بعد از اونه. به نظرم می شه به دو قسمت تقسیم کرد داستان رو: یکی قبل از ملاقات کارآگاهه به مشتری جدیدش، یکی بعدش. حتّی اتّفاقای قبل از ملاقات هم، که توی همون روز بودن، به تفصیل شرح داده شده ن، و کلّی طول می کشه که پرونده رو رسماً تحویل بگیره. بعد از ملاقاتش هم که اتّفاقای عجیب و غریبی میفته و چیزای جالبی رخ می ده که به نظرم روند داستان رو به از یکنواختی قسمت اوّل به فراز و نشیب هایی توی روایت تغییر می ده.
نکتۀ کلیدی داستان البتّه رؤیای پردازی شخصیت اصلیه. اوّل کتاب نوشته:
به گمانم من، از جمله به این دلیل، هرگز کارآگاه خصوصی قابلی نشدم، که بیش از حد، در رویای بابل بودم.​
این "رؤیای بابِل" تا آخر داستان هست! بابِلِ در رؤیای بابِل، بابِلِ قشنگیه. شخصیت اصلی ناخودآگاه شروع می کنه به رؤیاپردازی و فکر کردن در مورد یه زندگی خیالی، یه زندگی ایده آل، که همه چیزش دست خودشه. آدماش رو خودش می سازه. اخلاقیات و شهرتش رو خودش می سازه. اتّفاقاش رو خودش می سازه. آدم خوبه و آدم بده هاش رو خودش می سازه. حتّی برای داستاناش توی اون زندگی اسم می ذاره. در واقع رؤیاهای بابلش هم به صورت موازی با داستان اصلی پیش می رن، و قسمت مهمّی از کتابن اصلاً!

نظر بهراد:
به نظرم در کل کتاب خوب و جالبی بود و ارزش یه بار خوندن رو داشت. شخصاً پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد رو بیشتر دوست داشتم، ولی شاید مقایسۀ این دو تا کار جالبی نباشه، چون به جز نویسنده شون و ته مایۀ طنزشون، هیچ چیزشون شبیه هم نبود! ولی اون غباری که توی پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد ، زیبای خاصّی بهش داده بود.
از نظر نثر و سبک نوشتار که خیلی خوب بود. یه سری قسمتاش و جمله هاش واقعاً خنده دار بودن، به خصوص اگه آدم حال و حوصلۀ خندیدن داشته باشه! از نظر شخصیت پردازی هم. شخصیت اوّلش به خصوص خیلی خوب پرداخته شده بود، و قشنگ به عنوان یه آدم به نسبت بی حوصله و سر به هوا که وقت زیادی هم برای رؤیاپردازی هاش صرف می کنه و آدم موفّقی نیست، قابل تصوّر بود. داستان جالبی هم داشت و اتّفاقای عجیب و غریبش، با وجود عجیب و غریب بودنشون، مسخره یا غیر قابل تحمّل نبودن. وسطاش، هی یاد اون کارتونا و فیلمای پلیسی میفتادم که مثلاً کارآگاهه میدوئه دنبال مظنون و یکیشون از اون یکی دست و پا چلفتی تره و مثلاً کارآگاهه هی میگه ایست و بازی تموم شد و اینا...! تو اون مایه ها می شد یه مقدار، ولی برای من خسته کننده نبود.
همونطور که تو مقدّمه هم گفتم، به نظرم یه اشکالش پایانش بود. پایانش جالب بود و از خیلی نظرا مطابق میل من بود، ولی خیلی از سؤالات بی جواب خواننده که امید می رفت تا آخر داستان بهشون جواب داده بشه، بی جواب موندن. نکات گنگ و مبهم زیادی داشت، که خیلیاشون همونجوری گنگ موندن متأسّفانه!
حال و هوای داستان هم خیلی خوب بود. اون رؤیای بابِله و حال و هوای رؤیایی که توی کلّ داستان موج می زد، خیلی به جا بود نظرم و هم به موضوع داستان، و هم به شخصیتاش می خورد خیلی. در این حد که بابا، زندگی رو ول کن، تو بابِل چه خبر؟!

نتیجه: توصیه می شه!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #22

behradv

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
183
امتیاز
958
نام مرکز سمپاد
علّامه حلّی تهران
شهر
تبریز و تهران
دانشگاه
دانشگاه تورنتو
رشته دانشگاه
علوم مهندسی
هری پاتر

هری پاتر

HarryPotter.jpg

نویسنده: جوان کاتلین رولینگ
مترجم: ویدا اسلامیّه، محمّد نوراللّهی و ...
انتشارات: تندیس، بهنام، و ...
سال اولّین چاپ: 1376
تعداد جلد در مجموعه: 7​

نمرۀ بهراد به کلّ مجموعه: 10.00/10.00​


پیش گفتار:
هری - پاتر 8->[nb]با لهجۀ فیش-فیش-وار ولدمورتی، یا لحن سرد و بی روح اسنیپی، یا فوقش لهجۀ غلیظ بریتانیاییِ مک گوناگالی.[/nb]!
مجموعۀ هری پاتر، مجموعۀ کتاب های یه نسله. هفتگانۀ معروفی که در طول 10 سال به قلم جوان رولینگ [nb] دربارۀ نویسنده - صفحۀ ویکیپدیا (نامعتبر)[/nb] نوشته شد، به شهرت جهانی رسید، و تا سال قبل حدود 450 میلیون نسخه فروش داشته و به 67 زبان ترجمه شده بود [nb]دربارۀ کتاب - صفحۀ ویکیپدیا (نامعتبر)[/nb]. به خاطر معاصر بودنش هم چه روزشماری هایی که ملّت برای چاپ جلداش نکردن، و چه صف هایی که برای خریدن جلدهای جدیدش نکشیدن!
ژانر اصلی هری پاتر، فانتزیـ[nb]دربارۀ فانتزی، یا خیالپردازی - صفحۀ ویکیپدیا (نامعتبر) [/nb]ـه، و توش یه دنیای خیالی جادویی ساخته می شه. در طول داستان که 7 سال از عمر یه سری آدم رو توی اون دنیای جادویی شرح می ده، به مضامینی مثل مرگ، دوستی، تعصّب و عشق هم اشاره های زیادی می شه. شخصیت های خیلی زیادی داره، اتّفاقای خیلی زیادی میفته، و تو خیلی از موارد، حوادثی رخ می ده که خیلی غیر قابل پیش بینی هستن، ولی در عین حال کاملاً باورکردنی و ممکنن.
مثل خیلی از کارای موفّق دیگه، هری پاتر هم منتقدین خودش رو داشت و داره، و هر جور برچسبی بهش زده ن، از تاریک و سیاه بودن گرفته، تا شیطانی و ضدّ دین بودن. گاهی هم گفته ن رولینگ دزدی ادبی کرده، یا از حماسۀ دارن شان تقلید کرده، یا فلان و بهمان. این بحثا اینجا نمی گنجه، واسه همین واگذارشون می کنیم به تاپیک هری پاتر. ضمناً، از روی همۀ 7 جلدش هم فیلم ساخته شده، و آخرین فیلمش هم پارسال اکران شد. این که آیا ساخته شدن فیلماش روی شهرت بین المللیش تأثیر داشته یا نه، یا این که چه قدر تأثیر داشته هم بحث دیگه ایه که مربوط به کتابا و فیلم هاشون می شه.
در کل مجموعۀ خیلی سرگرم کننده و هیجان انگیزیه. عدّه ای توی اینجا گفته ن که به نظرشون هری پاتر چیز خاصّی نداشت و یه کتاب معمولی و تا حدودی بچّگانه بود. ولی به نظر من خیلی سرگرم کننده تر از خیلی کتابای فانتزی دیگه بود. ضمناً عدّۀ زیادی هم از پایانش ناراضی بودن. معمولاً هم وقتی می خوان هری پاتر رو با کتاب های دیگه مقایسه کنن، با مجموعه های ارباب حلقه ها، حماسۀ دارن شان، یا جدیداً گرگ و میش مقایسه می کنن. حالا نظر کاملم رو تو قسمت آخر پست می گم، ولی مختصر بگم که حدّاقل به عنوان یه خوانندۀ معمولی که شاید دیدش خیلی سطحی تر و عامیانه تر از یه منتقد ادبی باشه، معتقدم هری پاتر داستان خیلی خوبی داشت. یه نکتۀ جالبی هم که در مورد کتابای هری پاتر وجود داشت این بود که که تو زمان ما شروع به چاپ شدن و این فرصت رو داشتیم که دنبالش کنیم و در واقع همزمان با هری و دوستاش بزرگ بشیم!

خلاصۀ داستان:
فکر نکنم زیاد نیازی به گفتن خلاصه باشه؛ فقط در همین حد بگم که کلّ داستان پیرامون زندگی شخصیت اصلی، هری پاتر، می چرخه که تنها پسریه که تو بچّگی طلسم لرد ولدمورت روش اثر نکرد، و عوضش باعث سقوط لرد سیاه شد. به همین خاطر شهرت خیلی زیادی تو دنیای جادوگری کسب کرد، و با وجود این که خودش تا 11 سالگی از قدرت های جادوییش بی خبره، همۀ جادوگرا می شناسنش. هری با خانوادۀ خاله ش زندگی می کنه، که خیلی هم اذیتش می کنن، تا این که یه روز از جادوگر بودنش مطلّع می شه و دعوت می شه به مدرسۀ جادوگری هاگوارتز. از این به بعد کم کم با دنیای جادوگرا آشنا می شه، و زندگی جدیدی رو شروع می کنه که خیلی با زندگی خسته کنندۀ قبلیش پیش ماگل ها فرق داره.
7 جلد مجموعه هم مربوط می شن به 7 سال تحصیل هری پاتر و دوستاش تو هاگوارتز، هر چند جلد آخر بیشتر خارج از هاگوارتز اتّفاق میفته. موضوع اصلی هم در مورد تلاش لرد ولدمورت برای قدرت گیری دوباره، و مقابلۀ جادوگرای سفید و سیاهه، و ماجراهای کوچیک و بزرگی که در راستای این موضوع اصلی رخ می دن.
یه جملۀ مختصر هم در مورد هر کدوم از جلدای مجموعه، که البتّه خیلی به هم مربوطن و ترتیبشون مهمه:
  • هری پاتر و سنگ جادو : معرّفی شخصیت های اصلی، معرّفی دنیای سحر و جادو، سال اوّل هاگوارتز، و ماجرای یه سنگ کیمیا که توی هاگوارتز مخفی شده.
  • هری پاتر و تالار اسرار : سال دوّم هاگوارتز، پیدا شدن یه موجود اسرارآمیز خطرناک و یه دفترچۀ خاطرات عجیب، و تالاری پر از رمز و راز.
  • هری پاتر و زندانی آزکابان : سال سوّم هاگوارتز، معرّفی دیوانه ساز ها، فرار یکی از زندانی های آزکابان و احتمال حمله ش به هاگوارتز، و فاش شدن یه سری رازهای قدیمی.
  • هری پاتر و جام آتش : مسابقۀ جام جهانی کوئیدیچ، سال چهارم هاگوارتز، شروع یه مسابقۀ مهم و خطرناک جادوگری بین مدرسه ای، و سورپریز آخر مسابقه.
  • هری پاتر و محفل ققنوس : تابستان پر فعّالیّت برای مقابله با مرگ خوارا، سال پنجم هاگوارتز، و یه سری جنگ باحال و غم انگیز آخرش!
  • هری پاتر و شاهزادۀ دورگه : سال ششم هاگوارتز، پیدا شدن یه کتاب متعلّق به شاهزادۀ دورگه و گشتن دنبال هویتش، و اتّفاقای آشفتۀ آخرش.
  • هری پاتر و یادگاران مرگ : سال هفتم هاگوارتز خارج از هاگوارتز، جستجوی یه سری شی ء مهم مربوط به لرد ولدمورت، اوج درگیری ها و جنگ های جادویی، و ...

نظر بهراد:
:-? ... کار سختیه خُب، نظر نوشتن در مورد 7 جلد کتابی که در طول چندین سال یه دنیای دیگه رو ساختن و پرداختن. اون همه اتّفاق، اون همه شخصیت، اون همه رمز و راز. به طور کلّی می تونم بگم که عالی بود. احتمالاً علماء شاهکار ادبی حسابش نمی کنن و خُب، حقیقتاً شاهکار ادبی نیست، ولی به خصوص در مقایسه با خیلی از کتابای تخیّلی دیگه، عالی بود. طبیعیه که در طول داستان به اون بلندی، قسمت هایی هم باشه که خوشم نیومده باشه خیلی، یا به اندازۀ بقیّۀ قسمت هاش لذّت نبرده باشم، ولی در کل خیلی خوب بود. دنیای جادویی ای که هری پاتر داشت، با وجود این که از خیلی نظرا شبیه دنیای واقعی بود، تفاوتای زیادی هم باهاش داشت و همون توانایی جادو کردن و طلسم ها و مکان های جادویی مختلف، کلّی امکان جدید واسه متفاوت زندگی کردن ایجاد کرده بودن، که حتّی تو روابط بین آدما هم تأثیرگذار بود. البتّه یه نکته ای که هست اینه که یه تعادلی باید رعایت بشه برای این پتانسیل های جدیدی که توی یه دنیای خیالی ایجاد می شن، وگرنه لوس و غیر قابل باور می شه. مثلاً اگه هر کی از راه می رسید و عصبانی می شد می گفت کروشیو، و مجازاتی براش نمی بود (!)، خُب مسخره می شد! ولی توی هری پاتر واسه خیلی از این چیزا حد و مرزی مشخص شده بود. واسه همین هم خیلی واقعی به نظر می رسید[nb]عدّۀ زیادی از دوستان تو همین سایت اعتراف کرده ن که تو 11 سالگی منتظر نامۀ هاگوارتز بودن![/nb]! علاوه بر این که خیلی هم واقعی به نظر می رسید، با ظرافت و دقّت زیادی هم توصیف شده بود. تو خیلی جاها در کل فضاسازی خیلی قوی ای داشت.
از نظر شخصیت پردازی هم به نظرم حرف نداشت. البتّه تو این مورد مسلّماً 7 جلدی بودن خیلی کمک می کنه؛ یعنی شخصیت هایی که طیّ یه مجموعۀ بزرگ مثل هری پاتر ساخته می شن، با شخصیت های یه داستان کوتاه قابل مقایسه نیستن. ولی با وجود این بازم شخصیت پردازی کار راحتی نیست، و ساختن و پرداختن شخصیت هایی که هر کدوم ویژگی های خاصّ خودشون رو داشته باشن، خواننده بتونه باهاشون به راحتی ارتباط برقرار کنه، از پیروزشیون خوشحال بشه و با مرگشون گریه کنه، هنر نویسندگی می خواد. هری پاتر کلّی شخصیت خوب و دوست داشتنی، کلّی شخصیت بد و نفرت انگیز، و حتّی یه شخصیت حرص دهنده ای که آخرش خوب از آب در اومد[nb]یعنی کی می تونه باشه؟![/nb] داشت.
یه نکتۀ خیلی مهم و قابل توجّهی هم که توی کتابای هری پاتر بود، فکری بود که پشت روند داستان گذاشته شده بود. همگنی مخصوصی تو سرار داستان بود و کاملاً واضح بود خیلی از قسمتای جلدای بعدی از اوّل تو ذهن نویسنده بوده ن، و این طوری نبوده که رولینگ هر قسمت رو بدون فکر کردن راجع به قسمت های بعدی بنویسه. مثلاً همون قضیۀ هورکراکس ها که تازه تو جلد 6 باهاش آشنا شدیم، از جلد 2 تو پس زمینۀ داستان حضور داشت. تنها مسأله ای که به نظرم اومد یه کم بدون فکر قبلی به داستان اضافه شده بود، قضیۀ یادگارای مرگ توی قسمت آخر بود. به نظرم اگه تو قسمت های قبلی بیشتر با اونا آشنا می شدیم و قسمتی از اطّلاعات راجع به اونا در طول 6 جلد اوّل ارائه می شد، خواننده می تونست آمادگی خیلی بیشتری واسه پایان داستان داشته باشه، و لذّت بیشتری از قضیۀ یادگاران مرگ ببره. یه جورایی به نظرم اومد رولینگ یهویی تصمیم گرفته بود یادگارا رو به داستان اضافه کنه.
حال و هوای خاصّی هم تو هر جلد بود، که جلدا رو از هم متمایز می کرد. مثلاً سنگ جادو بیشتر حالت آشنایی و دست گرمی (!) داشت، در حالی که زندانی آزکابان خیلی مرموز تر و تاریک تر بود، و محفل ققنوس کلّا پر شور و هیجان، و صد البته غم انگیز بود! این که فضای کلّ مجموعه یکنواخت نبود، ولی کماکان جوّ اسرار آمیز و تاریک داستان حفظ شده بود، خیلی خوب بود. فراز و نشیب های خیلی زیادی هم در طول داستان بودن که بیشترشون به جا و مناسب بودن از نظر من.
در مورد پایان داستان هم نظرا متفاوته. خیلیا از پایانِ یه مقدار هندی داستان راضی نبودن. من خودم هم معتقدم می تونست پایان بهتری داشته باشه، ولی همینش هم خیلی خوب بود. یعنی از پایانی که داشت راضیم، و می تونم کلّی پایان مختلف دیگه رو براش تصوّر بکنم که خیلی بدتر از این می شدن، ولی بازم مطمئن نیستم که از این بهتر نمی تونست باشه.
دنیای هری پاتر دنیایی بود که من و خیلی از دوستان و هم سن هام باهاش بزرگ شدیم. شاید یه روز، دیگه همۀ آدما و همۀ اتّفاقای خوب و بدش یادمون نیاد، یا اسم کامل اون شخصیت هایی که زمانی اسم و فامیلی بیشتر از صد و پونزده تاشون رو حفظ بودیم فراموش کنیم، یا یه قسمت از اسم آلبوس پرسیوال والفریک برایان دامبلدور رو با مکث بگیم، یا یادمون بره پتریفیکوس توتالوس و اکسپکتو پاترونوم و سکتوم سمپرا طلسم چی بودن، یا فراموش کنیم که مونی و وُرم تیل و پَدفوت و پرانگز کدومشون کدوم بود، یا مثلاً یادمون بره که سکّوی قطار هاگوارتز نه و سه چهارم بود یا نه و چهار سوّم، یا دیگه یادمون نباشه هورکراکس ها کدوما بودن، یا حتّی یادمون بره کی تو کدوم قسمت از کدوم جلد کی رو کشت، ولی مهم نیست[nb]اوّلش که لیست صفحۀ اوّل قفسه م رو ساخته بودم، هری پاتر آخر لیست بود. قرار بود آخرین کتابی باشه که تو قفسه م می نویسم. ولی بعد دیدم حالا کو تا وقتی که من همۀ کتابای دیگه رو بنویسم! نکنه کم کم گذر بی رحمانۀ زمان جزئیاتش رو از یادم ببره، یا دیگه به هر دلیلی نباشم که بتونم بنویسم این رو. دیدم حیفه، قفسه م بدون هری پاتر نمونه! بنویسمش.[/nb]. مهم اینه که خیلی هامون تو یه برهه ای از زندگی با این دنیا آشنا شدیم و ازش، چه کم چه زیاد، لذّت بردیم - شاید حتّی لذّت هم نبردیم؛ ولی با هم باهاش وقت گذروندیم و با هم انتظار جلدای آینده ش رو کشیدیم و با هم در مورد قسمتای مرموزش بحث کردیم. این مهمه.

نتیجه: هنوز نخونده ینش؟ با احترام، آوادا-کداورا!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #23

behradv

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
183
امتیاز
958
نام مرکز سمپاد
علّامه حلّی تهران
شهر
تبریز و تهران
دانشگاه
دانشگاه تورنتو
رشته دانشگاه
علوم مهندسی
سگ ولگرد

سگ ولگرد

SageVelgard.jpg

نویسنده: صادق هدایت
انتشارات: آزادمهر
سال اولّین چاپ: 1321
تعداد صفحه: 167​

نمرۀ میانگین گودریدز: 5.00/3.66
نمرۀ بهراد: 10.00/6.30​


پیش گفتار:
سگ ولگرد یه مجموعۀ داستان کوتاه از صادق هدایتـ[nb] دربارۀ نویسنده - صفحۀ ویکیپدیا (نامعتبر)[/nb]ـه، و در عین حال اسم یکی از داستانای مجموعه هم هست. این مجموعه 8 تا داستان داره، که همه از هم مجزّا هستن و شخصیت‌هاشون هم جدا از همن، مگر این که از نظر مفهومی و فلسفی بشه به هم ربطشون داد! تنوّع زیادی هم بین داستانا هست، از یه داستان خیلی معمولی و روتین به صورت روایت یه روز از یه زندگی روزمرّه گرفته، تا یه داستان سای-فای و ژانر وحشتی مومیایی مثلاً! شباهت غالبی که می‌شه بین داستانا دید، روحیّات شخصیت‌های اصلی داستاناس، که اکثراً آدمای عجیب غریبی هستن و به نوعی خود-درگیر! البتّه عجیب هم نیست، چون معمولاً گفته می‌شه صادق هدایت تا حدّ زیادی پیرو و تحت تأثیر آثار کافکا بوده، و گویا یه جور تضاد بین شخصیت‌ها و جامعه هم از خصوصیات کارای کافکاست.
به خاطر اطّلاعات ناچیز و قابل صرفنظری که در مورد دکترین‌های فلسفی دارم، چیزی هم راجع به «پوچ‌گرایی»[nb]دربارۀ پوچ‌گرایی، یا نیهیلیسم - صفحۀ ویکیپدیا (نامعتبر)[/nb] نمی‌دونم، ولی می‌تونم با توجّه به خصوصیاتی که تو مقاله‌های اینترنتی ازش نوشته‌ن بگم پوچ‌‌گرایی تو تعدادی از این داستانای کوتاه موج می‌زد. به عنوان مثال، داستان «بن‌بست»، که هم از نظر روند داستانی و هم از نظر رفتار شخصیت‌ها، نمونۀ بارزی می‌تونه باشه از حضور این خطّ فکری توی ادبیات. توی تاپیک صادق هدایت هم بارها به پوچ‌گرا بودنش اشاره شده.
نتونستم نقدها یا نظرات زیادی در مورد خیلی از داستانای کوتاه این کتاب پیدا کنم، ولی در مورد خود داستان «سگ ولگرد»، نظرات زیادی نوشته شده. خیلی از نظرات شخصی که اینجا در موردش نوشته‌ن بر اساس اینه که اون داستان، داستان انسانه از وقتی که حضرت آدم توی بهشت بوده، تا وقتی که به زمین میاد و اینا.
ضمناً، نسخه‌ای که من خوندم، چاپ 1384ش بود. اشاره شده تحریفاتی تو نسخه‌های جدیدتر دیده شده...! طبیعتاً عرایض بنده راجع به این چاپ جدید خواهد بود.

خلاصۀ داستان:
سعی می‌کنم داستانا رو تو یه عبارت جامع که داستان رو خیلی لو نده، خلاصه بکنم:
  • « سگ ولگرد » : داستان زندگی فلاکت‌بار یه سگ ولگرد.
  • « دن ژوان کرج » : داستان مسافرت کوتاه راوی داستان همراه یکی از دوستای قدیمی‌ش و نامزدش به کرج، و آشنا شدن اونا با یه جوان "دن ژوان" لقب.
  • « بن بست » : داستان زندگی یکنواخت یه کارمند منزوی و تنها که به طرز عجیبی از یکنواختی در میاد.
  • « کاتیا » : داستان یه مهندس اتریشی و روایتش راجع به زنی به اسم کاتیا که تو زمان اسارتش تو روسیّه باهاش آشنا می‌شه.
  • « تخت ابونصر » : داستان یه گروه تحقیقاتی زمین‌شناسی که یه تابوت رو با یه مومیایی توش کشف می‌کنن.
  • « تجلّی » : داستان زنی که برای رسوندن یه پیغام به گوش مردی که دوستش داره، با اضطراب در انتظار تموم شدن کلاس ویولون اونه.
  • « تاریکخانه » : داستان یه مرد مرموز و منزوی که راوی داستان رو توی توقّف شبانۀ بین راهی، به خونۀ خودش دعوت می‌کنه.
  • « میهن‌پرست » : داستان یه پیرمرد عالم و کهنه‌کار تو زمینۀ ادبیّات فارسی و عربی، و اوّلین مسافرت خارج از کشورش به مقصد هندوستان.

نظر بهراد:
در کل به نظرم مجموعۀ خیلی خوبی نبود. یعنی خیلی هم بدم نیومد، ولی انتظار بیشتری داشتم. یکی دو تا از داستاناش هم واقعاً خوب و قوی بودن، امّا به صورت کلّی اگه بخوام در مورد مجموعه نظر بدم، خیلی عالی نبود. شاید فلسفه‌ای داشتن که من متوجّه نشدم، یا نکتۀ خاصّی که از من مخفی مونده، ولی به هر حال شخصاً از تعدادی از داستانای کوتاهش خیلی خوشم نیومد.
یه چیزی که یه مقدار اذیّت می‌کرد، دید خیلی منفی و تهی نسبت به زندگی بود که تو بیشتر داستانا وجود داشت. یعنی در این حد که آقا جان، قرار نیست اتّفاق خوبی بیفته توی زندگی؛ اگه یه اتّفاق خوبی داره میفته، نگران نباش و منتظر باش، یه اتّفاق خیلی بدتری بعدش خواهد افتاد که از رخ دادن اون اتّفاق خوبه هم پشیمون بشی! خوب این جور نگرش تو جایگاه خودش جالب و قابل تفکّره، ولی برای این که خواننده ازش خوشش بیاد، باید تا حدودی با اون مدلی بودن زندگی و سرنوشت و اینا موافق باشه. به نظر من اومد یه مقدار اغراق‌آمیز بود دیدگاهش.
در مورد شخصیت‌ها هم همونطور که گفتم، شخصیت‌های اصلی معمولاً خیلی شبیه هم بودن. اکثراً آدمای درگیری بودن که با جامعۀ اطراف مشکل داشتن و به انزوا روی آورده بودن، یا آدمایی که به نحوی با بقیّه متفاوت بودن و یه ترسی همیشه توی دلشون بود. از نظر خصوصیات ظاهری هم حتّی وجه اشتراکایی داشتن، مثلاً بیشترشون رنگ‌پریده بودن! کلّاً شخصیت‌های خیلی قابل باور و ملموسی نداشت. ولی خوب، شخصیت‌هاش رو نسبتاً خوب توصیف کرده بود و خصوصیات روحی و اخلاقیشون رو به حدّ کافی توضیح داده بود.
یه نکتۀ منفی شاید نه چندان مهم در مورد نسخه‌ای که من خوندم، اشتباهات خیلی زیادی بود که توی علایم نگارشی داشت. اصولاً آدم وقتی یه پرانتز یا گیومۀ باز می‌بینه، امیدواره بسته شدنش رو هم روزی ببینه، ولی متأسّفانه تو خیلی جاهای این کتاب ناامید می‌شد. یا مثلاً کمبود ویرگول‌، نقطه، و حتّی علامت سؤال زیاد داشت.
نکتۀ مثبتی که داشت و مهم هم بود، تازه و نو بودن ایدۀ داستاناش بود. با وجود این که مفاهیم مشترکی مثل خیانت و ناامیدی و اینا تو یه سریاشون تکرار می‌شد، از نظر ایده و موضوع همه متفاوت بودن، و حتّی با خیلی از داستانای نویسنده‌های دیگه هم متفاوت بودن، ایده‌هایی داشتن که به راحتی به ذهن هر کسی نمی‌رسه. از بین این 8 تا داستان هم اگه بخوام 3 تا رو به عنوان اونایی که بیشتر از بقیّه خوشم اومد انتخاب بکنم، می‌گم «بن بست»، «سگ ولگرد» و «میهن‌پرست».


نتیجه: ارزش یه بار خوندن رو شاید داشته باشه، ولی در مجموع به نظرم خیلی عالی نیومد!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #24

behradv

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
183
امتیاز
958
نام مرکز سمپاد
علّامه حلّی تهران
شهر
تبریز و تهران
دانشگاه
دانشگاه تورنتو
رشته دانشگاه
علوم مهندسی
فرنی و زویی

فرنی و زویی

FrannyAndZooey.jpg

نویسنده: جروم دیوید سالینجر
انتشارات: بَک بِی بوکس
سال اولّین چاپ: 1334
تعداد صفحه: 201​

نمرۀ میانگین گودریدز: 5.00/3.98
نمرۀ بهراد: 10.00/8.60​


پیش گفتار:
فرنی و زویی یکی دیگه از معدود آثار بلند جروم دیوید سالینجر[nb] دربارۀ نویسنده - صفحۀ ویکیپدیا (نامعتبر)[/nb]ه. البتّه ظاهراً اهل فن این کتاب رو شامل یه داستان کوتاه به اسم فرنی و یه نوول (رمان کوتاه) به اسم زویی می‌دونن، ولی من جای اونا بودم می‌گفتم یه رمان دو قسمتی! به اندازۀ ناتور دشت مشهور نیست، ولی منطقی به نظر می‌رسه که خیلی از طرفدارای سالینجر هر دو رو خونده باشن، چون همونطور که گفتم از معدود داستانای بلندشه. در مورد این کتاب منتقدین ادبی (همون اهل فن) ظاهراً واکنش‌های خیلی متفاوتی داشته‌ن، و در حالی که عدّه‌ای اون رو صدمه‌ای بر شهرت کیفیّت ادبی کارای سالینجر می‌دونن، عدّه‌ی دیگه‌ای از شخصیّت‌پردازی‌ش و یه سری دیگه از عناصر ادبی‌ش تعریف کرده‌ن [nb]دربارۀ کتاب - صفحۀ ویکیپدیا (نامعتبر)[/nb].
کتاب تمرکزش روی دو تا از کم‌سن‌ترین اعضای خانوادۀ پرجمعیّت گلَسه؛ خانوداه‌ای که بهش تو یه سری دیگه از کارای سالینجر هم اشاره شده (مثل 9 داستان (دلتنگی‌های نقّاش خیابان چهل و هشتم)؛ مثلاً سیموری که تو این کتابه همون سیمور یک روز خوش برای موز ماهیه). قسمت اوّل خواننده رو با دغدغه‌های ذهنی و مشکل روحی-روانی فرنی، خواهر کوچیکه، آشنا می‌کنه، و قسمت دوّم که از زبان یکی از برادر بزرگا، بادی، روایت شده، بیشتر در مورد برادر کوچیکه، زوییه، و اوّلش خواننده رو یه کم با عقاید کلّیش و رفتارش با بقیّه در حین گفتگو با مادرش آشنا می‌کنه، و بعد واکنشش رو به مشکلات فرنی و جواب‌هاش رو به سؤالای اون (که شاید سؤالای خیلیا تو اون سن و شرایط باشه) نشون می‌ده.
درون‌مایۀ کلّی کتاب و گفتگو‌هاش کاملاً امضای سالینجر روشون به چشم می‌خوره، و تلفیقی هستن از مباحث دینی، فلسفی-مذهبی (به خصوص فلسفۀ مذهبی شرقی مثل بوداگرایی)، انسانیّت و ویژگی‌های آزاردهندۀ یه سری آدما، و نحوۀ نگرش یه جوان در حال رشد به این جور مسائل. عدّه‌ای تو اینجا اشاره کرده‌ن که همۀ شخصیّت‌ها زیادی شبیه هولدن بوده‌ن، که من مخالفم (علّتش رو هم پائین‌تر خواهم گفت). با توجّه به این که ظاهراً تعداد زیادی از منتقدین خیلی از فرنی و زویی خوششون نیومده، جالبه که نمرۀ میانگین این کتاب از ناتور دشت بالاتره (هر چند این ملاک خیلی خوبی برای مقایسه نیست، چون تعداد رأی‌های ناتور دشت 10 برابر فرنی و زوییه).

خلاصۀ داستان:
داستان که چه عرض کنم، بیشتر مجموعه‌ای از دیالو‌گ‌هاست تا داستان :D! ولی خوب، به عنوان خلاصه می‌شه گفت با ملاقات فرنی و دوستش شروع می‌شه، و قسمت زیادی از فرنی دیالوگ اینا توی یه رستورانه. رفتار فرنی یه مقدار عجیبه و به زودی معلوم می‌شه که یه چیزی از نظر روحی اذیّتش می‌کنه. بعد از یه مقدار بیشتر بحث و اینا، منشأ ناراحتی‌های فرنی تا حدودی مشخّص می‌شه و قسمت اوّل تموم می‌شه (به زیبایی). تو قسمت دوّم، زویی، راوی عوض می‌شه و از زبان برادر بزرگتر، ماجراهای یه روز تو خونۀ گلَس روایت می‌شه (که البتّه خود برادر بزرگه در حال حاضر یه شهر دیگه‌س). اوّلش زویی تو حمومه، و یه دیالوگ نسبتاً طولانی با مادرش داره، و بعد می‌ره تو هال و تقریباً بقیّۀ کتاب دیالوگ اون و خواهرش، فرنیه. همین دیگه، چند صفحۀ آخر یه کم مکانا عوض می‌شن، ولی دیالوگا کماکان ادامه دارن، و داستان تموم می‌شه (به زیبایی).

نظر بهراد:
فرنی و زویی کتاب خوب و قوی‌ای بود، در کل. نمی‌دونم چرا هی وسوسه می‌شم با ناتور دشت مقایسه‌ش کنم، یا چرا هر کس در مورد این کتاب می‌نویسه یه اشاره‌ای هم به ناتور دشت کرده، ولی به نظرم این‌جور مقایسه کار خیلی منطقی‌ای نیست و کلّاً مدل این دو تا داستان و نحوۀ روایتشون و حرفایی که داشتن برای گفتن تا مقدار زیادی فرق داشت. همون‌طور که گفتم، اشاره شده که شخصیّت‌ها همه خیلی شبیه هولدن بودن، که به نظرم این‌طور نیست. درسته که اون تقابل جوان در حال رشد با جامعه و بحران‌های روحی ناشی از بزرگ‌شدن و احتمالاً (!) عاقل‌تر شدن توی فرنی و زویی هم وجود داره، ولی هولدن خیلی خصوصیّات شخصیّتی داشت که نه فرنی و نه زویی داشتن، و بر عکس. در کل به نظرم شخصیّت‌پردازی فرنی و زویی هم خیلی خوب بود، عالی شاید، طوری که هم فرنی، هم زویی، و هم مادرشون هر کدوم منحصر به فرد بودن و در عین حال کاملاً واقعی و قابل‌باور. هر کدومشون یه ضعفایی داشتن، مثل یه آدم واقعی، و در عین حال هر کدوم یه سری ویژگی‌های مخصوص خودشون رو هم داشتن، مثل یه آدم واقعی.
شاید بزرگ‌ترین اشکالی که به این کتاب وارد می‌شه هیچ اتّفاقی نیفتادنه! یعنی خواننده‌ای که انتظار یه سری حوادث هیجان‌انگیز یا یه سری اتّفاق ناگهانی، یا حتّی یه سری تغییر خفیف تو روند یکنواخت داستان رو داره احتمالاً ناامید خواهد شد. بیشتر کتاب همون دیالوگاست، و فکر کنم نمایش ساختن از روی این کتاب خیلی راحت باشه: 5 تا شخصیّت و 3 تا صحنه (پرده؟! همون که دکوراسیون و اینا عوض می‌شه!) کافیه تا کلّ
کتاب روایت بشه. و نه تنها اتّفاق خاصّی نمی‌افته، بلکه دیالوگاش هم بعد از یه مدّت ممکنه تکراری و خسته‌کننده بشه و به نظر برسه که همون حرفا دارن هی تکرار می‌شن. شخصاً یه مقدار به نظرم وسطاش کسل‌کننده اومد، و فکر کنم این یک‌نواختی و کمبود فراز و نشیب تو داستان عامل مهمیّه که ممکنه تو لذّت‌بردن خیلی از خواننده‌ها از داستان تأثیر داشته باشه.
یه اشکال دیگه هم که اشاره شده بهش استعمال دخانیّات به مقدار زیاد و سیگار کشیدن دائمی شخصیّتاست! شخصاً من رو آزار نمی‌داد، ولی به نظرم آره، یه مقدار زیاد سیگار می‌کشیدن، واسه ریه‌هاشون خوب نیست :D. فکر کنم «سیگار» و استفادۀ زیاد ازش قرار بوده یه جور سمبل استرس و اضطراب و ناآرامی باشه، ولی یه مقدار تو استفاده ازش توی داستان زیاده‌روی شده.
در مورد موضوع صحبتا و دیالوگا هم به نظرم حرفای جالبی می‌زدن. حتّی اگه کسی با همۀ حرفای زویی در پاسخ به مشکلات فرنی، یا در کل با عقاید هر کدوم از شخصیّت‌ها 100% موافق نباشه، بازم می‌تونه ار حرفاشون لذّت ببره و اگه باهاشون موافقه که هیچ، اگه نه با یه جور دید دیگه در مورد مسائلی که راجع به مذهب و ایمان و انسان و این جور مباحث مطرح شده بود آشنا بشه. به نظرم دیالوگا هم خیلی خوب ساخته و پرداخته شده بودن و هم کاملاً منطقی و قابل درک و واقعی-گونه بودن، هم از نظر مفهومی جالب و خسته‌نکننده!
پایان هم که اصلاً حرف نداشت. هم از پایان قسمت اوّل، فرنی خوشم اومد و یه جورایی غیرمنتظره اومد به نظرم، هم از پایان زویی (به خصوص از پایان زویی). اصلاً 4، 5 صفحۀ آخر کتاب و یه گفتگوی تلفنی اون آخرا یه حسّ و حال دیگه‌ای داره و یه جورایی خیلی چیزا رو شفّاف‌سازی می‌کنه و خیلی هم از نظر من مفهوم درستی رو می‌خواد برسونه. به نظرم حتّی به خاطر پایانش و اون چند صفحه هم که شده ارزش خوندن رو داره.
بازم می‌گم که نمی‌خوام فرنی و زویی رو صرفاً با ناتور دشت مقایسه کنم، ولی اگه بخوام همۀ داستانی رو که از سالینجر خونده‌م کنار هم بذارم (از جمله داستان کوتاهاش) و با در نظر گرفتن همۀ عناصر داستانی مقایسه‌شون کنم، فکر کنم فرنی و زویی بعد از ناتور دشت به خاطر شخصیّت‌پردازی قوی‌ش، دیالوگای خیلی خوبش، درون‌مایه‌ش، و پایان به‌یادماندیش رتبۀ دوّم رو داشته باشه.

نتیجه: بخونیدش... به خاطر خانوم چاقه، هوم (:؟
 
  • شروع کننده موضوع
  • #25

behradv

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
183
امتیاز
958
نام مرکز سمپاد
علّامه حلّی تهران
شهر
تبریز و تهران
دانشگاه
دانشگاه تورنتو
رشته دانشگاه
علوم مهندسی
پرواز بر فراز آشیانۀ فاخته

پرواز برفراز آشیانۀ فاخته

OneFlewOverTheCuckoosNest.jpg

نویسنده: کن کیسی
انتشارات: نیو امریکن لایبرری
سال اولّین چاپ: 1342
تعداد صفحه: 272​

نمرۀ میانگین گودریدز: 5.00/4.16
نمرۀ بهراد: 10.00/9.45​


پیش گفتار:
جک نیکلـ ... یعنی چیز، مک‌مورفی 8->!
کتاب پرواز بر فراز آشیانۀ فاخته از شناخته‌شده‌ترین و محبوب‌ترین کتابای نویسندۀ آمریکایی، کن کسیـ[nb] دربارۀ نویسنده - صفحۀ ویکیپدیا (نامعتبر)[/nb]ـه، و از گزینه‌های متداول برای آشنا کردن دانش‌آموزای انگلیسی‌زبان با ادبیّات کلاسیک و کلاسیک مردن محسوب می‌شه، هر چند در عین حال تو برهه‌هایی از زمان به چالش کشیده شده و ممنوع اعلام شده، و در کل یه جورایی مثل ناتور دشت همیشه بحث‌برانگیز بوده. البتّه فکر کنم بیشتر از خود کتاب، فیلمش که حدود 10 - 12 سال بعد از چاپ کتابش ساخته شد (و تو ایران به عنوان "دیوانه از قفس پرید" پخش شد)، مورد استقبال مردم و اهل فن قرار گرفت و به شهرت رسید، و خیلیا اگه کتابش رو هم نخونده باشن هنوز، فیلمش رو احتمالاً دیده‌ن!
بیشتر داستان توی یه بیمارستان روانی اورگن رخ می‌ده، و یکی از مضامین داستان که به وضوح به چشم می‌خوره اعتراض علیه روش‌های درمانی بیماران روانیه که اواسط قرن بیستم متداول بودن. همون حدودا جنبشی هم تحت عنوان دی‌اینستیتوشنالیزیشن[nb]دربارۀ Deinstitutionalisation - صفحۀ ویکیپدیا (نامعتبر)[/nb] (!)داشت به اوج قدرت خودش می‌رسید، و شاید تأثیر دوطرفه‌ای رو هم بین این کتاب و نگرش مردم اون زمان به مسألۀ جنون و بیماری‌های روانی و درمانشون بشه دید. ضمناً، خود کیسی مدّتی به عنوان داوطلب توی پروژۀ ام‌کی‌اولترا (یه پروژۀ محرمانۀ سیا با آزمایشاتی رو انسان) شرکت کرده بوده و علاوه بر ارتباط نزدیک با بیمارا و رفتارشون تحت تأثیر داروهای مختلف، خودش هم از داروهای توّهم‌زایی مثل ال‌اس‌دی استفاده می‌کرده، و این تجربۀ شخصی هم مسلّماً بدون تأثیر روی نوشتن این کتاب و موضوع داستان نبوده[nb]دربارۀ کتاب - ویکیپدیا (نامعتبر)[/nb].
پرواز بر فراز آشیانۀ فاخته از معدود کتاباییه که ملّت اکثراً یا خیلی ازش خوششون میاد، یا اگه هم خوششون نیاد کاملاً می‌شه حدس زد از چه چیزش خوششون نیومده! از بین نظرایی که اینجا در موردش خوندم، بیشتر اونایی که خوششون نیومده نسبت به زن‌ستیزانه و نژادپرستانه بودن کتاب حسّاسیّت نشون داده بودن و روی این دو مورد نقطۀ مشترک داشتن. حالا در مورد نظر شخصی خودم در مورد کتاب پایین‌تر توضیح می‌دم، ولی اگه از این دو مورد صرفنظر کنیم بیشتر خواننده‌ها ظاهراً از سایر عناصر داستان راضی بوده‌ن.

خلاصۀ داستان:
کتاب از زبان یکی از "دیوونه"‌های بیمارستان روانی به اسم برومدن که سال‌ها وانمود کرده لاله روایت می‌شه، ولی قهرمان اصلی داستان که بیشتر کتاب روی کارای اون می‌چرخه مک‌مورفیه که به زودی وارد داستان می‌شه. پرستار اصلی تیمارستان هم پرستار راچده که در واقع آدم بدۀ داستان محسوب می‌شه و به محض ورود مک‌مورفی کشمکش بزرگی بین این دو تا به وجود میاد که زمینه رو برای اتّفاقای کوچیک و بزرگ بعدی آماده می‌کنه. برومدن علاوه بر سلطۀ بی‌چون‌وچرای پرستاره، در مورد یه سری دست‌های پشت پرده و قدرت‌های شکست‌ناپذیری که روی بیمارای تیمارستان، و حتّی روی جامعۀ بیرون کنترل دارن حرف می‌زنه، که مک‌مورفی به محض ورودش شروع به ساز مخالف زدن و به چالش کشیده شدن این قدرتا می‌کنه. سایر بیمارا هم از همون اوّل متوجّه می‌شن که مک‌مورفی یه مریض معمولی نیست، ولی با این وجود معتقدن اونم به زودی سر به راه می‌شه و درگیر شدن با "رئیس بزرگ" فایده‌ای نداره. مک‌مورفی هم اوّل تعجّب می‌کنه که چرا اینا همه‌شون این‌جوری ساکتن و با وجود این که بیشترشون به قول خودش از یه آدم به طور متوسّط احمقی که توی خیابون راه می‌ره دیوونه‌تر نیستن، بازم اونجا بسرتین و مجبورن بر خلاف میلشون شرایط عذاب‌آوری رو که پرستاره براشون ایجاد کرده تحمّل کنن.
بیشتر داستان روی همین کشمکش مک‌مورفی و پرستار راچد می‌گذره، و به زودی تبدیل می‌شه به یه جور مسابقه‌ای که هر طرف سعی می‌کنه به اون یکی غلبه کنه و یه امتیاز جلو بیفته. این وسط هم خواننده شاهد تأثیری که مک‌مورفی روی بقیّۀ مریضا می‌ذاره هست، و این تأثیرات و نگرش بقیّه نسبت به مک‌مورفی و نسبت به هدفش از کارایی که می‌کنه هم جنگ تمام عیار بین اون دو تا رو پیچیده‌تر و نتیجه‌ش رو غیر قابل پیش‌بینی‌تر می‌کنه.

نظر بهراد:
به نظر من کتاب خیلی خوب و قوی‌ای بود. روند داستانی در کل خیلی خوب بود، نثر قوی‌ای داشت، و لحن خیلی خوبی هم براش انتخاب شده بود که کاملاً با حال‌وهوای یه بیمارستان روانی همخونی داشت. از نظر موضوعی شاید موضوع کلّیِ به چالش کشیدن قدرت‌های مطلق (که معمولاً ظالم) هستن یه مقدار تکراری باشه، ولی این که یه همچین موضوعی رو در قالب یه تیمارستان بیان کنی، و اونجا رو به عنوان سمبلی از جامعه به کار ببری و آدمای توش رو به عنوان اقشار مختلف جامعه، و همۀ اینا رو جوری به هم ربط بدی که هم داستان جالب و هیجان‌انگیز بمونه و هم درون‌مایۀ کلّی جنگیدن برای آزادی رو حفظ کنی، به نظرم قدرت نویسندگی خاصّی می‌خواد. یه موضوع جانبی داستان هم این سؤال بود که دیوانه یعنی چه؟! کی تصمیم می‌گیره کی دیوونه‌ست و کی نیست؟ سؤال جالبیه که خیلیا راجع بهش فکر کرده‌ن، و پیچیدگی جوابش توی این کتاب به تصویر کشیده شده. ضمناً، در طول داستان قسمتای کوتاهی بودن که در واقع توهّمات برومدن (راوی داستان) و ترشّحات ذهنی اون تحت تأثیر داروها یا هیجانات عصبی بودن، که اونا هم به جای خودشون به نظرم سرگرم‌کننده بودن و به خوبی نوشته شده بودن، هر چند ربطی به اصل داستان نداشتن و از نظر بعضیا شاید کسل‌کننده و زائد بیان.
یکی از قوی‌ترین عناصر توی این کتاب به نظرم شخصیت‌پردازیش بود. اصلاً کی گفته مک‌مورفی یه شخصیّت داستانیه :-"؟! با اون زیبایی‌ای که شخصیّتش ساخته و پرداخته شده بود، یه قهرمان تمام‌عیار با خوبی‌ها و بدی‌های یه آدم واقعی بود که اصلاً هم فرشته و بدون نقص نبود و خیلی هم قابل تصوّر بود. جالبه که با وجود همۀ نکته‌های منفی شخصیّتش، بازم نمی‌شه دوستش نداشت! بقیّۀ شخصیتا هم با وجود این تعدادشون زیاد بود و حجم داستان نسبتاً کم، بازم تا جایی که جا بود و می‌شد پرداخته شده بودن، طوری که بعد از یه مدّت راحت می‌شد حدس زد فلان حرف رو کدوم شخصیّت داره می‌زنه (هر کدوم لحن و تکیه‌کلامای خاصّ خودشون رو داشتن)، یا کدوم شخصیّت احتمال انجام دادن فلان کارش بیشتره.
یه نکته‌ای که اوّل پست گفتم و شاید نکتۀ منفی‌ای به حساب بیاد که از نظر بعضی از خواننده‌ها غیر قابل بخششه، موج‌زدن عقاید زن‌ستیزانه و نژادپرستانه است. به نظر من این رو نمی‌شه خیلی به گردن نویسنده یا کتاب انداخت، چون این جور عقاید از خصوصیات جامعۀ اون زمان بودن و به نوعی عرف شاید! مثلاً سعدی هم 700 سال قبل گفته «مخنث به از مرد شمشیرزن / که روز وغا سربتابد چو زن»، بیایم تحریم کنیم سعدی رو؟! خیلی از چیزایی هم که ما الان بی‌ایراد می‌دونیم و راجع بهشون بی هیچ تردیدی حرف می‌زنیم و می‌نویسم شاید چند سال دیگه تبدیل بشن به موضوعات بحث‌برانگیزی که ملّت راجع بهشون وای‌وای می‌کنن خُب. به هر حال من رو به شخصه خیلی اذیّت نکرد این قضیّه، ولی ممکنه نقطۀ ضعفی باشه که از نظر بعضیا قابل صرفنظر نباشه.
پایان هم که دیگه اصلاً راجع بهش حرف نزنیم بهتره! به قدری زیبا که نمی‌خوام با عرایضم از زیباییش کم کنم. فقط بگم که از نظر من خیلی دوست‌د‌اشتنی بود، و با وجود قابل پیش‌بینی بودن، اصلاً هم قابل پیش‌بینی نبود!

نتیجه: تا مرغ که سهله، دیوانه از قفس نپریده، بخونیدش!
 
بالا