این خاطره مالِ من نیستیکی از دوستای دانشگاهم)
دوستم میخواسته با این پودرهای آماده؛ کیک درست کنه
چون تو عمرش دست به سیاه سفید نزده بوده؛از روی جعبه پودر کیک دستور رو میخونه
متاسفاته سه چهارم لیوان رو میخونه:سه چهار لیوان:/
نتیجه ایشد شده که ۴لیوان آب ریخته+۳لیوان روغن
فک کنم 10 یا 11 سالم بود مامانم مرغ پخته بود رفته بود بیرون و غذا رو ب من سپرده بود و گفته بود غذا بسوزه کلتو میکنم..
منم گفتم باشه و رفتم پشت کامپیوتر ک بازی کنم..
ی یک ساعت بعد دیدم یکم بو سوخته میاد ..
رفتم تو اشپزخونه در قبلمو ک باز کردم کل خونه پر دود شد...
از ترس غذا رو ریختم سطل اشغال یکم مرغ از فریزر در اوردم انداختم تو ی قابلمه دیگه توشو پر اب و پیاز کردم هرچی ادویه هم داشتیم از هرکدوم یکم ریختم...
مامانم اومد فهمید سوخته ولی هیچی نگفت غذامم بد نبود ناموسن
16 سالم بود مامان بابام سفر بودن اینقد هر روز فست فود خورده بودیم داشتیم میمردیم بعد مجبور شدم از تو دستور نت دمی گوجه درست کنم
منم دیدم هرچی اب میریزم برنجاش سفته خلاصه کلی اب ریختم و هی هم میزدمش نمکم یادم رفت -_-
اخرش شبیه شله زردی شد که توش گوجه و سیب و زمینی و گوشت باشه
فرداش رفتیم خونه مامان بزرگم از گشنگی نمیریم،داداشم داشت از دست پختم بد میگفت . مامان بزرگم گفت نوش جونت بالاخره باید از یه جا شروع کنه تا یاد بگیره و دیگه هرگز آشپزی نکردم :)