• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

Fe@r

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
170
امتیاز
2,239
نام مرکز سمپاد
حلی 1
مدال المپیاد
نقره ی جهانی المپیاد شیمی 2013،طلا ی جهانی المپیاد شیمی سال 2014
دانشگاه
صنعتی شریف
رشته دانشگاه
شیمی محض
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

الا ای شیطان که کردی خوبی ها را نهفت/بدان عاشقان این چنین به تو خواهند بگفت
در ره عشق هر چه حرام است رواست/افسانه ی می هم چون عشق به پرواست
بدان هر گه یابم هر نشانی ز کوی یار/فتنه ی هیچ عاقل نکند من مست،هوشیار
---------------------------------------------------------------------------------------------------
الا ای عشق به کجا کردی مرا رهسپار
که بی یار ندارم هیچ آرم و قرار
 

SHINE

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
313
امتیاز
878
نام مرکز سمپاد
فرزانگان2
شهر
تهران
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

لبخند چشم تو
تنها دلیل من که خدا هست و


این جهان

زیباست

وین حیات عزیز و گرانبهاست

لبخند چشم توست!

هر چند با تبسم شیرینت

آن چنان

از خویش می روم

که نمی بینمش درست

لبخند چشم تو

در چشم من

وجود خدا را

آواز می دهد

در جسم من

تمامی روح حیات را

پرواز می دهد

جان مرا که دوریت از من گرفته است

شیرین و خوش

دوباره به من باز می دهد.
 
  • لایک
امتیازات: sk1v

esfrwms

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,325
امتیاز
19,283
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
رشت
سال فارغ التحصیلی
92
دانشگاه
NSU
رشته دانشگاه
General medicine
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

دوست داشتن
جرم من این است
فاصله
مجازات من این است
نمی دانم تا کی باید به اینگونه دوست داشتن ادامه دهم بدون انکه دوست داشته شوم
کاش می توانستم
مانند ستاره ها به اسمان می رفتم
واز ان بالا به قلب های سنگی نگاه می کردم تا شاید روزی ان ها هم عاشق شوند
بازهم برای همیشه عشق
گلبرگ های تنها باغچه قلبم را
پرپر کرد
تا برای همیشه تنها باشم
 

SHINE

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
313
امتیاز
878
نام مرکز سمپاد
فرزانگان2
شهر
تهران
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

آخرین جرعه این جام



همه می پرسند:

چیست در زمزمه مبهم آب؟

چیست در همهمه دلكش برگ؟

چیست در بازی آن ابر سپید

روی این آبی آرام بلند

كه ترا می برد اینگونه به ژرفای خیال

چیست در خلوت خاموش كبوتر ها؟

چیست در كوشش بی حاصل موج؟

چیست در خنده جام؟

كه تو چندین ساعت

مات و مبهوت به آن می نگری!؟

نه به ابر نه به آب نه به برگ

نه به این آبی آرام بلند

نه به این خلوت خاموش كبوتر ها

نه به این آتش سوزنده كه لغزیده به جام

من به این جمله نمی اندیشم

من مناجات درختان را هنگام سحر

رقص عطر گل یخ را با باد

نفس پاك شقایق را در سینه كوه

صحبت چلچله ها را با صبح

نبض پاینده هستی را در گندم زار

گردش رنگ و طراوت را در گونه گل

همه را می شنوم

می بینم

من به این جمله نمی اندیشم!

به تو می اندیشم

ای سرا پا خوبی

تك و تنها به تو می اندیشم

همه وقت همه جا

من به هر حال كه باشم به تو می اندیشم

تو بدان این را تنها تو بدان

تو بیا تو بمان تنها تو بمان

جای مهتاب به تاریكی شب ها تو بتاب

من فدای تو به جای همه گلها تو بخند

اینك این من كه به پای تو در افتادم باز

ریسمانی كن از آن موی دراز

تو بگیر تو ببند!

تو بخواه پاسخ چلچله ها را تو بگو

قصه ابر و هوا را تو بخوان

تو بمان با من تنها تو بمان

در رگ ساغر هستی تو بجوش

من همین یك نفس از جرعه جانم باقیست

آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش!



فریدون مشیری
 

yeeganeh

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
368
امتیاز
2,494
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
نیشابور
دانشگاه
دانشگاه صنعتی شاهرود
رشته دانشگاه
مدیریت صنعتی
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

هرگز نخواب کوروش دارا جهان ندارد
سارا زبان ندارد ...رستم در این هیاهو گرز گران ندارد
روز وداع خورشید زاینده رود خشکید
زیرا دل سپاهان نقش جهان ندارد
بر نام پارس دریا نامی دگر نهادند
گویی که آرش ما تیرو کمان ندارد
دریای مازنی ها بر کام دیگران شد
دارا کجای کاری دزدان سرزمینت بر بیستون نوشتند
:اینجا خدا ندارد!!
هرگز نخواب کوروش ای مهر آریایی
بی نام تو وطن نیز نام و نشان ندارد...
شاهد
 

Delaram95

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
343
امتیاز
478
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
مشهد
پاسخ : قسمتهای جالب کتاب مورد علاقتون

سه گانه فاضل نظری_گریه های امپراتور
آدم خلیفه ی تنهای روی زمین است
خلیفه ای که گاه باید برگردد به آخرین سلاحش و
سلاح او گریه است...

سه گانه فاضل نظری_اقلیت
در اقلیت بودن تنها بودن نیست
چه بسا گروه اندک که بر بسیاران غلبه کردند..
 

happymoon

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
378
امتیاز
2,775
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
سنندج
دانشگاه
هنر اسلامی تبریز
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

"زنی عاشق در میان دوات"


زنی عاشق ورق‌های سپید
آمدم كه بنویسم...
كاغذ، سفید بود،
به سفیدی مطلق یاسمن‌ها
پاك، چونان برف
... كه حتی گنجشك هم بر‌آن راه نرفته بود
با خود پیمان بستم كه آن را نیالایم ...
پگاه روز بعد، دزدانه به سراغش رفتم
برایم نوشته بود: ای زن ابله!
مرا بیالای تا زنده شوم و بیفروزم،
و به سوی چشم‌ها پرواز كنم
و باشم...
من نمی‌خواهم برگ كاغذی باشم
دوشیزه و در خانه مانده!...

غاده‌ السمان
 

hossein33

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
119
امتیاز
392
نام مرکز سمپاد
دبیرستان علامه حلی تهران
شهر
تهران
مدال المپیاد
برنز زیست دوره 16
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!




«سکوت سرشار از ناگفته‌هاست»
سروده‌هایی از: مارگوت بیکل
ترجمه:احمد شاملو



دلتنگی‌های آدمی را
باد ترانه‌ای می‌خواند،
رویاهایش را
آسمان پرستاره نادیده می‌گیرد،
و هر دانه برفی
به اشكی نریخته می‌ماند.

سكوت،
سرشار از سخنان ناگفته است؛
از حركات ناكرده،
اعتراف به عشق‌های نهان
و شگفتی‌های بر زبان نیامده.

در این سكوت،
حقیقت ما نهفته است.
حقیقت تو
و من.



* * *

برای تو و خویش
چشمانی آرزو می‌كنم
كه چراغ‌ها و نشانه‌ها را
در ظلمات‌مان
ببیند.

گوشی
كه صداها و شناسه‌ها را
در بیهوشی‌مان
بشنود.

برای تو و خویش، روحی
كه این همه را
در خود گیرد و بپذیرد.

و زبانی
كه در صداقت خود
ما را از خاموشی خویش
بیرون كشد
و بگذارد
ار آن چیزها كه در بندمان كشیده است
سخن بگوییم.



* * *

گاه
آنچه ما را به حقیقت می‌رساند
خود از آن عاری است.

زیرا
تنها حقیقت است
كه رهایی می بخشد.



* * *

از بختیاری ماست
ـ شاید ـ
كه آنچه می‌خواهیم
یا به دست نمی‌آید
یا از دست می‌گریزد.



* * *

می‌خواهم آب شوم
در گستره افق
آنجا كه دریا به آخر می‌رسد
و آسمان آغاز می‌شود.

می‌خواهم با هر آنچه مرا در بر گرفته
یكی شوم.

حس می‌كنم و می‌دانم
دست می‌سایم و می‌ترسم
باور می‌كنم و امیدوارم
كه هیچ چیز با آن به عناد برنخیزد.

می‌خواهم آب شوم
در گستره افق
آن جا كه دریا به آخر می‌رسد
و آسمان آغاز می‌شود.



* * *

چند بار امید بستی و دام برنهادی
تا دستی یاری‌دهنده،
كلامی مهرآمیز،
نوازشی ،
یا گوشی شنوا
به چنگ آری؟

چند بار
دامت را تهی یافتی؟

از پای منشین!
آماده شو كه دیگر بار و دیگر بار
دام بازگُستری.



* * *

پس از سفرهای بسیار و عبور
از فراز و فرود امواج این دریای طوفان‌خیز،
بر آنم که در کنار تو لنگر افکنم؛
بادبان برچینم؛
پارو وا نهم؛
سُکان رها کنم؛
به خلوت لنگرگاهت در آیم
و در کنارت پهلو گیرم
آغوشت را بازیابم.
استواری امن زمین را
زیر پای خویش.



* * *

پنجه در افكنده‌ایم
با دست‌های‌مان
به جای رها شدن.

سنگین سنگین بر دوش می‌كشیم
بار دیگران را
به جای همراهی كردنشان.

عشق ما نیازمند رهایی است
نه تصاحب.

در راه خویش
ایثار باید
نه انجام وظیفه.



* * *

سپیده‌دمان از پس شبی دراز
در جان خویش آواز خروسی می‌شنوم از دور دست
و با سومین بانگش
درمی‌یابم که رسوا شده‌ام.



* * *

زخم‌زننده ،
مقاومت‌ناپذیر،
شگفت‌انگیز و پُر راز و رمز است؛
آفرینش و
همه آن چیز ها
كه "شدن" را
امكان می‌دهد.



* * *

هر مرگ اشارتی‌ست ؛
به حیاتی دیگر



* * *

این‌همه پیچ،
این‌همه گذر ،
این‌همه چراغ،
این‌همه علامت!
و همچنان استواری به وفادار ماندن
به راهم،
خودم ،
هدفم ،
و به تو.

وفایی كه مرا
و تو را
به سوی هدف
راه می‌نماید.



* * *

جویای راه خویش باش
از این‌سان كه منم.
در تكاپوی انسان‌شدن.

در میان راه،
دیدار می‌كنیم
حقیقت را،
آزادی را،
خود را.

در میان راه،
می‌بالد و به بار می‌نشیند
دوستی‌یی كه توان‌مان می‌دهد
تا برای دیگران
مأمنی باشیم و یاوری.

این است راه ما؛
تو،
و من.



* * *

در وجود هر كس
رازی بزرگ نهان است.
داستانی،
راهی ،
بیراهه‌یی،

طرح افكندن این راز
_ راز من و راز تو، راز زندگی _
پاداش بزرگ تلاشی پُر حاصل است.



* * *

بسیار وقت‌ها
با یكدیگر از غم و شادی خویش سخن ساز می‌كنیم.
اما در همه چیزی رازی نیست.

گاه به سخن گفتن از زخم‌ها نیازی نیست.

سكوتِ ملال‌ها
از راز ما
سخن تواند گفت.



* * *

به تو نگاه می‌كنم و می‌دانم
تو تنها نیازمند یكی نگاهی
تا به تو دل دهد،
آسوده‌خاطرت کُند،
بگشایدت،
تا به درآیی.

من پا پس می‌كشم؛
و در نیم‌گشوده،
به روی تو بسته می‌شود.



* * *

پیش از آنكه به تنهایی خود پناه برم؛
از دیگران شكوه آغاز می‌كنم.
فریاد می‌كشم كه:
«تركم گفته‌اند!»

چرا از خود نمی‌پرسم
كسی را دارم
كه احساسم را،
اندیشه و رویایم را،
زندگی‌ام را ،
با او قسمت كنم؟

آغاز جداسری
شاید
از دیگران نبود.



* * *

حلقه‌های مداوم،
پیاپی تا دور دست.
تصمیم درست صادقانه.

با خود وفادار می‌مانم آیا؟
یا راهی سهل‌تر اختیار می‌كنم؟



* * *

بی اعتمادی دری است.
خودستایی و بیم،
چفت و بست غرور است.
و تهی‌دستی،
دیوار است و لولاست
زندانی را كه در آن
محبوس رای خویشیم.

دلتنگی‌مان را برای آزادی و دلخواه دیگران بودن
از رخنه‌هایش تنفس می‌كنیم.

تو و من، توان آن را یافتیم
كه برگشاییم؛
كه خود را بگشاییم.



* * *

بر آنچه دلخواه من است
حمله نمی‌برم؛
خود را به تمامی بر آن می‌افكنم.

اگر برآنم
تا دیگر بار و دیگر بار
بر پای بتوانم خاست
راهی به جز اینم نیست.



* * *

توان صبر كردن
برای رو در رویی با آنچه باید روی دهد.
برای مواجهه با آنچه روی می‌دهد.
شكیب‌یدن؛
گشاده بودن؛
تحمل كردن؛
آزاده بودن.



* * *

چندان‌كه به شكوه در می‌آییم
از سرمای پیرامون خویش،
از ظلمت،
از كمبود نوری گرمی‌بخش؛
چون همیشه،
برمی‌بندیم
دریچه كلبه‌مان را،
روح‌مان را.



* * *

اگر می‌خواهی نگه‌ام داری دوست من؛
از دستم می‌دهی.

اگر می‌خواهی همراهی‌ام کُنی دوست من
تا انسان آزادی باشم؛
میان ما همبستگی‌یی از آن‌گونه می‌روید
كه زندگی ما هر دو تن را
غرقه در شكوفه می‌کُند.



* * *

من آموخته‌ام
به خود گوش فرا دهم؛
و صدایی بشنوم
كه با من می‌گوید:
(این لحظه) مرا چه هدیه خواهد داد؟

نیاموخته‌ام
گوش فرا دادن به صدایی را
كه با من در سخن است،
و بی‌وقفه می‌پرسد:
من (بدین لحظه) چه هدیه خواهم داد؟



* * *

شبنم و برگ‌ها یخ‌زده است و
آرزوهای من نیز.

ابرهای برف‌زا برآسمان درهم می‌پیچد.
باد می‌وزد؛
و توفان در می‌رسد.

زخم‌های من
می‌فسرد.



* * *

یخ آب می‌شود در روح من،
در اندیشه‌هایم.

بهار،
حضور توست.
بودنِ توست .



* * *

كسی می‌گوید: «آری!»
به تولد من،
به زندگی‌ام،
به بودنم،
ضعفم،
ناتوانی‌ام،
مرگم .

كسی می‌گوید: «آری!»
به من ،
به تو،
و از انتظار طولانی شنیدن پاسخ من،
شنیدن پاسخ تو ،
خسته نمی‌شود.



* * *

پرواز اعتماد را
با یكدیگر
تجربه كنیم.

وگرنه می‌شكنیم
بال‌های دوستی‌مان را.



* * *

با در افكندن خود
به دره،
شاید سرانجام
به شناسایی خود
توفیق یابی.



* * *

زیر پایم
زمین از سُم‌ضربۀ اسبان می‌لرزد .
چهار نعل می‌گذرند اسبان.

وحشی، گسیخته افسار؛
وحشت‌زده به پیش می‌گریزند.

در یال‌هاشان گره می‌خورد
آرزوهایم.
دوشادوش‌شان می‌گریزد
خواست‌هایم.

هوا سرشار از بوی اسب است و
غم و
اندكی غبطه.

در افق ،
نقطه‌های سیاه كوچكی می‌رقصند
و زمینی كه بر آن ایستاده‌ام
دیگر باره آرام یافته است.

پنداری رویایی بود آن همه.
رویای آزادی، یا، احساس حبس و بند.



* * *

در سكوت
با یكدیگر پیوند داشتن،
همدلی صادقانه،
وفاداری ریشه‌دار.
اعتماد كن!



* * *

از تنهایی مگریز!
به تنهایی مگریز!
گهگاه
آن‌را بجوی و
تحمل کُن.
و به آرامش خاطر
مجالی ده!



* * *

یکدیگر را می‌آزاریم بی‌آنکه بخواهیم.
شاید بهتر آن باشد که
دست به دست یکدیگر دهیم
بی‌سخنی.

دستی که گشاده است؛
می‌بَرد؛
می‌آورد؛
رهنمونت می‌شود
به خانه‌ای که نور دلچسبش گرمی‌بخش است.



* * *

از كسی نمی‌پرسند
چه هنگام می‌تواند «خدانگهدار» بگوید؟

از عادات انسانی‌اش نمی‌پرسند.
از خویشتنش نمی‌پرسند.

زمانی به ناگاه
باید با آن رو در روی در آید؛
تاب آرد؛
بپذیرد؛
وداع را ،
درد مرگ را،
فرو ریختن را؛
تا دیگر بار،
بتواند كه برخیزد.





* * *
 

hamoon

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
163
امتیاز
130
نام مرکز سمپاد
شهید اژه ایی2
شهر
اصفهان
دانشگاه
MIT:masachusets institiute of technology
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!



ماه من غصه چرا!؟



ما ه من ، غصه چرا ؟!

آسمان را بنگر ، که هنوز، بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست

گرم وآبی و پر از مهر ، به ما می خندد !

یا زمینی را که، دلش ازسردی شب های خزان

نه شکست و نه گرفت !

بلکه از عاطفه لبریز شد و

نفسی از سر امید کشید

ودر آغاز بهار ، دشتی از یاس سپید

زیر پاهامان ریخت ،

تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست !

ماه من غصه چرا !؟!

تو مرا داری و من

هر شب و روز ،

آرزویم ، همه خوشبختی توست !

ماه من ! دل به غم دادن و از یاس سخن ها گفتن

کارآن هایی نیست ، که خدا را دارند ...

ماه من ! غم و اندوه ، اگر هم روزی، مثل باران بارید

یا دل شیشه ای ات ، از لب پنجره عشق ، زمین خورد و شکست،

با نگاهت به خدا ، چتر شادی وا کن

وبگو با دل خود ،که خدا هست ، خدا هست !



ماه من غصه چرا!؟

او همانی است که در تار ترین لحظه شب، راه نورانی امید

نشانم می داد ...

او همانی است که هر لحظه دلش می خواهد ، همه زندگی ام ،

غرق شادی باشد ....

ماه من !

غصه اگر هست ! بگو تا باشد !

معنی خوشبختی ،

بودن اندوه است ...!

این همه غصه و غم ، این همه شادی و شور

چه بخواهی و چه نه ! میوه یک باغند

همه را با هم و با عشق بچین ...

ولی از یاد مبر،

پشت هرکوه بلند ، سبزه زاری است پر از یاد خدا

و در آن باز کسی می خواند ،

که خدا هست ، خدا هست

و چرا غصه؟! چرا !؟!
 

brano

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
421
امتیاز
1,054
نام مرکز سمپاد
فرزانگان1
شهر
همدان
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

وقتی بهشت عزوجل اختراع شد
حوا که لب گشود عسل اختراع شد
در چشم های خسته ی مردی نگاه کرد
لبخند زد و قند بدل اختراع شد
آهی کشید و آه دلش رفت و رفت و رفت
تا هاله ای به دور زحل اختراع شد
حوا بلوچ بود ولی در خلیج فارس؛
رقصید و در حجاز هبل اختراع شد
آدم نشسته بود، ولی واژه ای نداشت
نزدیک ظهر بود، غزل اختراع شد
آدم و سعی کرد کمی منضبط شود
مفعول فاعلات فعل اختراع شد
"یک دست جام باده و یک دست زلف یار"
این گونه بود ها! ، که بغل اختراع شد
یک شب میان شهر خرامید و عطسه زد
فرداش پنج دی ، و گسل اختراع شد*

*=زلزله بم
 

mojtaba h

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
110
امتیاز
270
نام مرکز سمپاد
شهید هاشمی نژاد 2
شهر
mashhad
دانشگاه
فردوسی
رشته دانشگاه
زمین شناسی
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

مست و هوشیار
محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفت

مست گفت ای دوست، این پیراهن است، افسار نیست

گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان میروی

گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست

گفت: میباید تو را تا خانهٔ قاضی برم

گفت: رو صبح آی، قاضی نیمه‌شب بیدار نیست

گفت: نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم

گفت: والی از کجا در خانهٔ خمار نیست

گفت: تا داروغه را گوئیم، در مسجد بخواب

گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست

گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان

گفت: کار شرع، کار درهم و دینار نیست

گفت: از بهر غرامت، جامه‌ات بیرون کنم

گفت: پوسیدست، جز نقشی ز پود و تار نیست

گفت: آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه

گفت: در سر عقل باید، بی کلاهی عار نیست

گفت: می بسیار خوردی، زان چنین بیخود شدی

گفت: ای بیهوده‌گو، حرف کم و بسیار نیست

گفت: باید حد زند هشیار مردم، مست را

گفت: هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست

(پروین اعتصامی،شاعر مورد علاقه ام)
 

zahra.kh

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
167
امتیاز
310
نام مرکز سمپاد
دبيرستان فرزانگان 1
شهر
همدان
دل خوش از آنیم...

دل خوش از انیم که حج میرویم غافل از انیم که کج میرویم

کعبه، به دیدار خدا میرویم او که همین جاست کجا میرویم

حج بخدا جز بر دل پاک نیست کشتن غم بر دل غمناک نیست

دین که به تسبیح و سر و ریش نیست هر که علی گفت که درویش نیست

صبح همه صبح در پی مکر و فریب شب همه شب ناله و امن یجیب​
 

Amin-ak

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
350
امتیاز
1,087
نام مرکز سمپاد
علامه حلي ١
شهر
طِهْران
سال فارغ التحصیلی
1391
مدال المپیاد
ديگه حماقت نمي كنم!
دانشگاه
امیرکبیر (لیسانس) اکول پلی تکنیک پاریس(فوق لیسانس)
رشته دانشگاه
صنایع- MBA
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

1
هوا سرد است و برف آهسته بارد
ز ابری ساكت و خاكستری رنگ
زمین را بارش مثقال ، مثقال
فرستد پوشش فرسنگ ، فرسنگ
سرود كلبه ی بی روزن شب
سرود برف و باران است امشب
ولی از زوزه های باد پیداست
كه شب مهمان توفان است امشب
دوان بر پرده های برفها ، باد
روان بر بالهای باد ، باران
درون كلبه ی بی روزن شب
شب توفانی سرد زمستان
آواز سگها
زمین سرد است و برف آلوده و تر
هواتاریك و توفان خشمناك است
كشد - مانند گرگان - باد ، زوزه
ولی ما نیكبختان را چه باك است ؟
كنار مطبخ ارباب ، آنجا
بر آن خاك اره های نرم خفتن
چه لذت بخش و مطبوع است ، و آنگاه
عزیزم گفتم و جانم شنفتن
وز آن ته مانده های سفره خوردن
و گر آن هم نباشد استخوانی
چه عمر راحتی دنیای خوبی
چه ارباب عزیز و مهربانی
ولی شلاق ! این دیگر بلایی ست
بلی ، اما تحمل كرد باید
درست است اینكه الحق دردناك است
ولی ارباب آخر رحمش آید
گذارد چون فروكش كرد خشمش
كه سر بر كفش و بر پایش گذاریم
شمارد زخمهایمان را و ما این
محبت را غنیمت می شماریم
2
خروشد باد و بارد همچنان برف
ز سقف كلبه ی بی روزن شب
شب توفانی سرد زمستان
زمستان سیاه مرگ مركب
آواز گرگها
زمین سرد است و برف آلوده و تر
هوا تاریك و توفان خشمگین است
كشد - مانند سگها - باد ، زوزه
زمین و آسمان با ما به كین است
شب و كولاك رعب انگیز و وحشی
شب و صحرای وحشتناك و سرما
بلای نیستی ، سرمای پر سوز
حكومت می كند بر دشت و بر ما
نه ما را گوشه ی گرم كنامی
شكاف كوهساری سر پناهی
نه حتی جنگلی كوچك ، كه بتوان
در آن آسود بی تشویش گاهی
دو دشمن در كمین ماست ، دایم
دو دشمن می دهد ما را شكنجه
برون : سرما درون : این آتش جوع
كه بر اركان ما افكنده پنجه
دو ... اینك ... سومین دشمن ... كه ناگاه
برون جست از كمین و حمله ور گشت
سلاح آتشین ... بی رحم ... بی رحم
نه پای رفتن و نی جای برگشت
بنوش ای برف ! گلگون شو ، برافروز
كه این خون ، خون ما بی خانمانهاست
كه این خون ، خون گرگان گرسنه ست
كه این خون ، خون فرزندان صحراست
درین سرما ، گرسنه ، زخم خورده ،
دویم آسیمه سر بر برف چون باد
ولیكن عزت آزادگی را
نگهبانیم ، آزادیم ، آزاد
 

Amin-ak

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
350
امتیاز
1,087
نام مرکز سمپاد
علامه حلي ١
شهر
طِهْران
سال فارغ التحصیلی
1391
مدال المپیاد
ديگه حماقت نمي كنم!
دانشگاه
امیرکبیر (لیسانس) اکول پلی تکنیک پاریس(فوق لیسانس)
رشته دانشگاه
صنایع- MBA
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

شعر زيباي دكتر شريعتي

پریشانم،

چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟

مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی

خداوندا!

اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی

لباس فقر پوشی

غرورت را برای ‌تکه نانی

‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌

و شب آهسته و خسته

تهی‌ دست و زبان بسته

به سوی ‌خانه باز آیی

زمین و آسمان را کفر می‌گویی

نمی‌گویی؟

خداوندا

اگر در روز گرما خیز تابستان

تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی

لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قیر اندود بگذاری

و قدری آن طرف‌تر

عمارت‌های ‌مرمرین بینی‌

و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو در روان باشد

زمین و آسمان را کفر می‌گویی

نمی‌گویی؟

خداوندا
اگر روزی‌ بشر گردی‌

ز حال بندگانت با خبر گردی‌

پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.

خداوندا تو مسئولی.

خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن

در این دنیا چه دشوار است،

چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است
اينم دكتر شريعتي گفته!
 

Amin-ak

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
350
امتیاز
1,087
نام مرکز سمپاد
علامه حلي ١
شهر
طِهْران
سال فارغ التحصیلی
1391
مدال المپیاد
ديگه حماقت نمي كنم!
دانشگاه
امیرکبیر (لیسانس) اکول پلی تکنیک پاریس(فوق لیسانس)
رشته دانشگاه
صنایع- MBA
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

تو به من خندیدی و نمی دانستی

من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب آلود به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

و تو رفتی و هنوز،

سالهاست که در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم

که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت


من به تو خندیدم

چون که می دانستم

تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی

پدرم از پی تو تند دوید

و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه

پدر پیر من است

من به تو خندیدم

تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم

بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و

سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک

دل من گفت: برو

چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را ...

و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام

حیرت و بغض تو تکرار کنان

می دهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم

که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت...


دخترک خندید و

پسرک ماتش برد !

که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده

باغبان از پی او تند دوید

به خیالش می خواست،

حرمت باغچه و دختر کم سالش را

از پسر پس گیرد !

غضب آلود به او غیظی کرد !

این وسط من بودم،

سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم

من که پیغمبر عشقی معصوم،

بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق

و لب و دندان ِ

تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم

و به خاک افتادم

چون رسولی ناکام !

هر دو را بغض ربود...

دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:

" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "

پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:

" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "

سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !

عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !

جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،

همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:

این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت.
اين سه قسمتو حميد مصدق فروغ فرخزاد و جواد نوروزي گفتند!!!
 

smart girl

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
839
امتیاز
2,032
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
اسفراین
مدال المپیاد
المپیاد ادبی
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
داروسازی
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

شعر آرش کمانگیر از سیاوش کسرایی که فک کنم قبلا گذاشتن و من دیگه نمیذارم.
 

memar

کاربر فعال
ارسال‌ها
53
امتیاز
166
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک کرمان
شهر
کرمان
دانشگاه
دانشگاه یزد
رشته دانشگاه
مهندسی IT
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

شعر کوچه از فریدون مشیری
نظیر نداره این شعر !!!
 

Negarrr

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
12
امتیاز
25
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
نیشابور
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

یه توپ دارم قلقلیه
سرخ و سفید و آبیه
می زنم زمین هوا می ره...!!!
 

sahere

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,829
امتیاز
11,813
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
مشهد
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
گفتار درمانی
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

بد نیس به عنوان تاپیک دقت کنید :)
بهترین شعری که تا به حال خوندی!

1- بهترین یعنی یک شعر(حداقل توی یک بازه ی زمانی)
2- شعر هایی که میذارید حداقل ارزش ادبی داشته باشن لطفا :)
3-اگه شعری یادتون نمیاد لازم نیس حتما پست بدید :-"


ممنون (;
 

sadafak

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
252
امتیاز
1,209
نام مرکز سمپاد
فرزانگان دو
شهر
تهران
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

شاید کمی طولانی باشه ولی من خیییلی دوستش دارم،واقعا قشنگه حتما بخونین!! *-: *-:
شبي از پشت يك تنهايي نمناك و باراني ترا با لهجه گلهاي نيلوفر صدا كردم
تمام شب براي با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم
پس ازيك جستجوي نقره اي در كوچه هاي آبي احساس
تو را از بين گلهايي كه در تنهايي ام روييد با حسرت جدا كردم
و تو در پاسخ آبي ترين موج تمناي دلم گفتي
دلم حيران و سرگردان چشماني است رويايي
و من تنها براي ديدن زيبايي آن چشم
تو را در دشتي از تنهايي و حسرت رها كردم
همين بود آخرين حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگينت
حريم چشمهايم را بروي اشكي از جنس غروب ساكت و نارنجي خورشيد وا كردم
نمي دانم كه چرا رفتي
نمي دانم چرا شايد خطا كردم
و تو بي آن كه فكر غربت چشمان من باشي
دانم كجا تا كي براي چه
ولي رفتي و بعد از رفتنت باران چه معصومانه مي باريد
و بعد از رفتنت يك قلب دريايي ترك برداشت
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمي خاكستري گم شد
و گنجشكي كه هر روز از كنار پنجره با مهرباني دانه بر مي داشت
تمام بال هايش غرق در اندوه غربت شد
و بعد از رفتن تو آسمان چشمهايم خيس باران بود
و بعد از رفتنت انگار كسي حس كرد من بي تو تمام هستي ام از دست خواهد رفت
كسي حس كرد من بي تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد
كسي فهميد تو نام مرا از ياد خواهي برد
و من با آنكه مي دانم تو هرگز ياد من را با عبور نخواهي برد
هنوز آشفته چشمان زيباي توام
برگرد
ببين كه سرنوشت انتظار من چه خواهد شد
و بعد از اين همه طوفان و وهم و پرسش و ترديد
كسي از پشت قاب پنجره آرام و زيبا گفت
تو هم در پاسخ اين بي وفايي ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا كردم
و من در حالتي ما بين اشك و حسرتو ترديد
كنار انتظاري كه بدون پاسخ و سردست
و من در اوج پاييزي ترين ويراني يك دل
ميان غصه اي از جنس بغض كوچك يك ابر
نمي دانم چرا شايد به رسم و عادت پروانگي مان باز
براي شادي و خوشبختي باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم
(مریم حیدرزاده)
 
بالا