• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

f.light

کاربر فعال
ارسال‌ها
56
امتیاز
329
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان یک تهران
شهر
تهران
پاسخ : بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

ای ساربان آهسته ران، کارام جانم می رود
وان دل که با خود داشتم، با دلستانم می رود
من مانده ام مهجور از او، بیچاره و رنجور ازو
گویی که نیشی دور ازو، در استخوانم میرود
گفتم به نیرنگ و فسون، پنهان کنم ریش درون
پنهان نمی ماند که خون، بر آستانم می رود
محمل بدار ای ساروان، تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان، گویی روانم می رود
او می رود دامن کشان، من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان، کز دل نشانم می رود
برگشت یار سرکشم، بگذشت عیش ناخوشم
چون مجمری پر آتشم، کز سر دخانم می رود
با آنهمه بیداد او، وین عهد بی بنیاد او
در سینه دارم یاد او، یا بر زبانم می رود
باز آی و بر چشم نشین، ای دلستان نازنین
کاشوب و فریاد از زمین، بر آسمانم می رود
شب تا سحر می نغنوم، واندرز کس می نشنوم
وین ره نه قاصد می روم، کز کف عنانم می رود
گفتم بگریم تا ابل، چون خر فرماند در گل
وین نیز نتوانم که دل، با کاروانم می رود
صبر از وصال یار من، برگشتن از دلدار من
گرچه نباشد کار کم، هر کار از آنم می رود
در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم می رود
سعدی فغان از دست ما، لایق نبودی
ای بی وفاطاقت نمی آرم جفا، کار از فغانم می رود
سعدی
 

m0rvarid

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
104
امتیاز
3,067
نام مرکز سمپاد
فرزانگان مرکز طهران
شهر
تهران
مدال المپیاد
تا مهر نود و دو که اومدم تجربی، المپیاد ریاضی بودم
پاسخ : بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

وخدا پلک زد ، زمین چرخید ، پلک زد ، روز و شب منظم شد

کوه در قلب دشت ریشه دواند ، سنگ در قلب کوه محکم شد



باد رقصید و های و هویی کرد ، رگ خاک از سرود رود شکفت

آفتاب آمد و به ابر وزید ، ابر بر گل چکید و شبنم شد



چشمه را تا که بر زمین نوشاند ، آسمان قد کشید و بالا رفت

روح خود را به خاک مرده دمید ، خاک آهی کشید و آدم شد



بعد دستی بروی ماه کشید ، آه! آدم دوباره آه کشید

گویی از روز اول خلقت ، قسمت آدمی فقط غم شد



وخدا نیمه سیب سرخی را زیر خاک بهشت پنهان کرد

پلک زد ، یک درخت سبز شکفت ، شاخه اش سوی آدمی خم شد



آدم از شاخه سیب سرخی چید ، عطر زن در دل جهان پیچید

سیب ، حوا شد واز ان تاریخ ، عشق یک احتیاج مبرم شد



عشق بود آه عشق آری عشق ، آنچه مابین مروه بود وصفا

آنچه روزی بپای اسماعیل ، اززمین سرکشید و زمزم شد



گاه در برق ذوالفقار علی ، لرزه بر جان نهروان انداخت

گاه خون کرد بر دل محراب ، زهر شمشیر ابن ملجم شد



گاه در قعر چاه چون یوسف ، گاه بر اوج دار چون حلاج

گاه در خون نشست چون سهراب ، گاه خنجر کشید و رستم شد...



آدمی مثل نیمه ی سیبی ، خواست تا عشق کاملش بکند

گرچه از لحظه ای که عشق آمد ، چیزی از آدمیتش کم شد


عبدالله روا
 

f-1391

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,145
امتیاز
17,362
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بجنورد
سال فارغ التحصیلی
94
رشته دانشگاه
روانشناسی
پاسخ : بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

هر کجا هستم باشم آسمان مال من است
پنجره فکر هوا عشق زمین مال من است
چه اهمیت دارد گاه اگر میرویند قارچ های غربت؟
من نمیدانم که چرا میگویند اسب حیوان نجیبیست کبوتر زیباست
و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست؟
گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد....
 

شیـوا

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
358
امتیاز
14,105
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
همدان
سال فارغ التحصیلی
94
مدال المپیاد
یه سری خاطرات سبز شیمیایی
دانشگاه
همدان
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

گیسوانش را نسیم آرام می بافد
برکه پیش روی او آیینه می گیرد
زیر پایش قالی سبز بهاران گسترانده دشت
بر سرش مهتاب شب ها نقره می پاشد.
پای بر جا
این درخت آرزوی ماست
در کنار برکه ی امید
نام زیبایش:
درخت بید !


دکتر علی موسوی گرمارودی
 

Fe@r

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
170
امتیاز
2,239
نام مرکز سمپاد
حلی 1
مدال المپیاد
نقره ی جهانی المپیاد شیمی 2013،طلا ی جهانی المپیاد شیمی سال 2014
دانشگاه
صنعتی شریف
رشته دانشگاه
شیمی محض
پاسخ : بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

شادی تو بی رحم است و بزرگوار،
نفست در دست های خالی من ترانه و سبزی است
من برمی خیزم!
چراغی در دست
چراغی در دلم.
زنگار روحم را صیقل می زنم
آینه ئی برابر آینه ات می گذارم
تا از تو
ابدیتی بسازم.
الف-بامداد
 

گوگولی مگولی

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
136
امتیاز
250
نام مرکز سمپاد
farzanehgan
شهر
kermanshah
پاسخ : بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

یاد من باشد فردا دم صبح

جور دیگر باشم
بد نگویم به هوا، آب ، زمین
مهربان باشم، با مردم شهر
و فراموش کنم، هر چه گذشت
خانه ی دل، بتکانم ازغم
و به دستمالی از جنس گذشت ،
بزدایم دیگر،تار کدورت، از دل
مشت را باز کنم، تا که دستی گردد
و به لبخندی خوش
دست در دست زمان بگذارم

یاد من باشد فردا دم صبح
به نسیم از سر صدق، سلامی بدهم
و به انگشت نخی خواهم بست
تا فراموش، نگردد فردا
زندگی شیرین است، زندگی باید کرد
گرچه دیر است ولی
کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم ،شاید
به سلامت ز سفر برگردد
بذر امید بکارم، در دل
لحظه را در یابم
من به بازار محبت بروم فردا صبح
مهربانی خودم، عرضه کنم
یک بغل عشق از آنجا بخرم

یاد من باشد فردا حتما
به سلامی، دل همسایه ی خود شاد کنم
بگذرم از سر تقصیر رفیق ، بنشینم دم در
چشم بر کوچه بدوزم با شوق
تا که شاید برسد همسفری ، ببرد این دل مارا با خود
و بدانم دیگر قهر هم چیز بدیست

یاد من باشد فردا حتما
باور این را بکنم، که دگر فرصت نیست
و بدانم که اگر دیر کنم ،مهلتی نیست مرا
و بدانم که شبی خواهم رفت
و شبی هست، که نیست، پس از آن فردایی

یاد من باشد
باز اگر فردا، غفلت کردم
آخرین لحظه ی از فردا شب ،
من به خود باز بگویم
این را
مهربان باشم با مردم شهر
و فراموش کنم هر چه گذشت……

moshiri
 

m0rvarid

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
104
امتیاز
3,067
نام مرکز سمپاد
فرزانگان مرکز طهران
شهر
تهران
مدال المپیاد
تا مهر نود و دو که اومدم تجربی، المپیاد ریاضی بودم
پاسخ : بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

نقاش من ! براي نشستن زمين بده

مار از خودم ، تو با قلمو آستين بده

رنگ سياه روي سر و صورتم بريز

خطّي بكش ، ميان دو ابروم چين بده

یک خانه <<انتظار بزرگیست>> پس فقط

يك مشت خاك در عوض سرزمين بده

حالا دو بال اگر چه كمي سخت مي شود

یا نه ! فقط براي پريدن يقين بده


حامد ابراهیم پور
 

YaYa

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
170
امتیاز
2,218
نام مرکز سمپاد
FRZ1
پاسخ : بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

قسم به این همه که در سرم مدام شده..... قسم به من! به همین شاعر تمام شده
قسم به این شب و شعر های خط خطی ام..... دوباره برمیگردم به شهر لعنتی ام...



دکتر موسوی
 

soliloquize

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
169
امتیاز
2,990
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
کرج
مدال المپیاد
شیمی ...
پاسخ : بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

حرف که می‌زنی
من از هراس طوفان
زل می‌زنم به میز
به زیرسیگاری
به خودکار
تا باد مرا نبرد به آسمان.
لبخند که می‌زنی
من
ـ عین هالوها ـ
زل می‌زنم به دست‌هات
به ساعت مچی طلایی‌ات
به آستین پیراهن ا‌ت
تا فرو نروم در زمین.
دیشب مادرم گفت تو از دیروز فرورفته‌ای
در کلمه‌ای انگار
در عین ...
در شین ...
درقاف ...
در نقطه‌ها ...

" مصطفی مستور "
 

..زهرا..

محب الرقیه (سلام الله علیها)
ارسال‌ها
217
امتیاز
2,198
نام مرکز سمپاد
فرز III
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
95
پاسخ : بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

هی غزل می نویسم از چشمت بس که چشمان تو غزل خیز است

بند بندم دوباره امســــال از حسرت دیدن تـــو لبریز است

غزلـــم مثل خاک نیشابــور هوس حملــه ی تـــو را دارد

آنقدر تشنه ی رسیدن توست بیت بیتش قنات و کاریز است

حمله کــن تا تصرفش بکنی در دروازه ی غـــزل باز است

چند قرن است خاک نیشابور تشنه ی چشم های چنگیز است

حمله کن گوش من نمی شنود سوره های پیمبرم را که

آیه آیه سفارشاتش از شر چشمان او بپرهیز است

حمله . . . نه من همیشه تب دارم اعتنایی نکن به این اشعار

تب هذیان گرفته ام هر چند رگه ام از تبــار تبریــــز است

تو بهاری به ایل خودت برگرد من به دردت نمی خورم آخر

گرچه اردیبهشتی ام اما چهار فصلم همیشه پاییز است

من تو زوج های . . . نه آقا ! من و تــو فرد های خوشبختیم

با دو فرهنگ ضد هم که فقط خاک چشمانشان غزل خیز است
منصوره فیروزی
 

[MEHRAD]

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
12
امتیاز
47
نام مرکز سمپاد
فرز
شهر
تهران
پاسخ : بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

این کـوزه چو مـن عاشـق زاری بودست

در بنــــد ســر زلــــف نـــــگاری بودست

این دســـته که بـــــر گردن او می بینی

دستی اســت که بر گردن یاری بودست

 

سارگل

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
144
امتیاز
839
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2قم
شهر
قم
دانشگاه
دانشگاه کاشان
رشته دانشگاه
مهندسی صنایع
پاسخ : بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!


آهسته باز از بغل پله ها گذشت
در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود
امّا گرفته دور و برش هاله ای سیاه
او مرده است و باز پرستار حال ماست
در زندگیّ ما همه جا وول می خورد
هر کُنج خانه صحنه ای از داستان اوست
در ختم خویش هم به سر کار خویش بود
بیچاره مادرم

***

هر روز می گذشت از این زیر پله ها
آهسته تا بهم نزند خواب ناز ما
امروز هم گذشت
در باز و بسته شد
با پشت خم از این بغل کوچه می رود
چادر نماز فلفلی انداخته به سر
کفش چروک خورده و جوراب وصله دار
او فکر بچه هاست
هر جا شده هویج هم امروز می خرد
بیچاره پیرزن همه برف است کوچه ها

***

او مُرد ودر کنار پدر زیر خاک رفت
اقوامش آمدند پی سر سلامتی
یک ختم هم گرفته شد و پُر بَدَک نبود
بسیار تسلیت که به ما عرضه داشتند
لطف شما زیاد
اما ندای قلب به گوشم همیشه گفت:
این حرف ها برای تو مادر نمی شود.

***

او پنج سال کرد پرستاری مریض
در اشک و خون نشست و پسر را نجات داد
اما پسرچه کرد برای تو؟ هیچ، هیچ
تنها مریضخانه، به امّید دیگران
یک روز هم خبر: که بیا او تمام کرد.
در راه قُم به هر چه گذشتم عبوس بود
پیچید کوه و فحش به من داد و دور شد
صحرا همه خطوطِ کج و کوله و سیاه
طومار سرنوشت و خبرهای سهمگین
دریاچه هم به حال من از دور می گریست
تنها طواف دور ضریح و یکی نماز
یک اشک هم به سوره ی یاسین من چکید
مادر به خاک رفت.

***

این هم پسر، که بدرقه اش می کند به گور
یک قطره اشک مُزد همه ی زجرهای او
اما خلاص می شود از سرنوشت من
مادر بخواب، خوش
منزل مبارکت.

***

آینده بود و قصه ی بی مادریّ من
نا گاه ضجه ای که به هم زد سکوت مرگ
من می دویدم از وسط قبرها برون
او بود و سر به ناله برآورده از مغاک
خود را به ضعف از پی من باز می کشید
دیوانه و رمیده، دویدم به ایستگاه
خود را بهم فشرده خزیدم میان جمع
ترسان ز پشت شیشه ی در آخرین نگاه
باز آن سفیدپوش و همان کوشش و تلاش
چشمان نیمه باز:
از من جدا مشو.

***

می آمدم و کله ی من گیج و منگ بود
انگار جیوه در دل من آب می کنند
پیچیده صحنه های زمین و زمان به هم
خاموش و خوفناک همه می گریختند
می گشت آسمان که بکوبد به مغز من
دنیا به پیش چشم گنهکار من سیاه
وز هر شکاف و رخنه ی ماشین غریو باد
یک ناله ی ضعیف هم از پی دوان دوان
می آمد و به مغز من آهسته می خلید:
تنها شدی پسر.

***

باز آمدم به خانه، چه حالی! نگفتنی
دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض
پیراهن پلید مرا باز شسته بود
انگار خنده کرد ولی دل شکسته بود:
بردی مرا به خاک سپردی و آمدی؟
تنها نمی گذارمت ای بینوا پسر
می خواستم به خنده درآیم به اشتباه
اما خیال بود
ای وای مادرم...
شهريار
 
ارسال‌ها
472
امتیاز
3,351
نام مرکز سمپاد
بهشتي
شهر
کاشان
سال فارغ التحصیلی
1392
مدال المپیاد
رتبه سوم المپیاد آزمایشی زیست
دانشگاه
علوم پزشکی كاشان
رشته دانشگاه
تخصص اطفال
تلگرام
اینستاگرام
پاسخ : بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

بل‌که پنجاه سالِ دیگر...»
یک روز،
بل‌که پنجاه سالِ دیگر
موهای نوه‌ات را نوازش می‌کنی
در ایوانِ پاییز
و به شعرهای شاعری می‌اندیشی
که در جوانی‌ات
عاشقِ تو بود.
شاعری که اگر زنده بود
هنوز هم می‌توانست
موهای سپیدت را
به نخستین برفِ زمستان تشبیه کند
و در چینِ دور چشمانت
حروفِ مقدسِ نقر شده بر کتیبه‌های کهن را بیابد...
یک روز
بل‌که پنجاه سالِ دیگر
ترانه‌ی من را از رادیو خواهی شنید
در برنامه‌ی مروری بر ترانه‌های کهن شاید
و بار دیگر به یادخواهی آورد
سطرهایی را که به صله‌ی یک لب‌خند تو نوشته شدند.
تو مرا به یاد خواهی آورد بدون شک
و این شعر در آن روز
تازه‌ترین شعرم برای تو خواهد بود...

از مجموعه شعر «باران برای تو می‌بارد»
 

fteh

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
636
امتیاز
4,885
نام مرکز سمپاد
علامه حلی
شهر
خوزستان
سال فارغ التحصیلی
90
پاسخ : بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

اهل سمپادم

اهل فرزانگانم !روزگارم خوش نیست
جزوه هایی دارم ، خرده پولی ، سر سوزن هوشی
دوستانی دارم بدتر از شمر و یزید
دوستانی هم چون من مشروط
و کلاسی که همین نزدیکی است ،پشت آن کوه بلند.
اهل سمپادم !
پیشه ام گپ زدن است.
گاه گاهی هم می نویسم تکلیف،می سپارم به شما
تا به یک نمره ناقابل بیست که در آن زندانی است،
دلتان تازه شود - چه خیالی - چه خیالی
می دانم گپ زدن بیهوده است.
خوب می دانم دانشم کم عمق است.
اهل سمپادم،
قبله ام آموزش ، جانمازم جزوه ، مُهرم میز
عشق از بوی کلاس می گیرم.
همه ذرات مُخ من متبلور شده است.
درسهایم را وقتی می خوانم
که خروس می کشد خمیازه
مرغ و ماهی خوابند.

براتی از من پرسید : چند نمره ز من می خواهی ؟
من از او پرسیدم : دل خوش سیری چند ؟
پدرم شیمی را از بر داشت و پذ هم می داد.
خوب یادم هست
مدرسه باغ آزادی بود.
درس ها را آن روز حفظ می کردم در خواب
امتحان چیزی بود مثل آب خوردن.
درس بی رنجش می خواندم.
نمره بی خواهش می آوردم.
تا معلم پارازیت می انداخت همه غش می کردند
و کلاس چقدر زیبا بود و معلم چقدر حوصله داشت.
درس خواندن آن روز مثل یک بازی بود.
کم کمک دور شدیم از آنجا ، بار خود را بستیم.
عاقبت رفتیم فرزانگان، به محیط خس آموزش ،
رفتم از پله ی بسیار تمیزش بالا ، بارها افتادم.

در سمپادکلاسی دیدم یک عدد صندلی خالی داشت.
من کسی را دیدم که از داشتن یک نمره18دم مدرسه پشتک می زد.
دختری دیدم که به بعضی ها نفرین می کرد.
اتوبوسی دیدم پر از سمپادی و چه سنگین می رفت.
اتوبوسی دیدم کسی از روزنه پنجره می گفت «کمک»!
سفر سبز چمن تا کوکو،
بارش اشک پس از نمره تک،
جنگ دفتر آموزش با نمره ی 20،
جنگ سمپاد با جمعیت منتظران،
حمله درس به مُخ،
حذف تحقیق به دست3/2،
فتح یک ترم به دست ترمیم،
قتل یک نمره به دست استاد،
مثل یک لبخند در آخر ترم،
همه جا را دیدم.

اهل فرزانگانم!
اما نیستم فرزانه.
نام من گمشده است.
من به مشروط شدن نزدیکم،

آشنا هستم با سرنوشت همه سمپادی ها،
نبضشان را می گیرم
هذیانهاشان را می فهمم،
من ندیدم هرگز یک نمره20،
من ندیدم که کسی آخر سال شادباشد
من در این زندان چقدر مضطربم.

من به یک نمره ناقابل20خشنودم
و به 100قناعت دارم.
من نمی خندم اگر دوست من می افتد.
من در این زندان در سراشیب کسالت هستم.
خوب نمی دانم کی استاد امتحان می گیرد
براتی کی می آید،
خوب نمی دانم برگه ی تقلب کجاست.
هر کجا هستم باشم،
درس،دفتر،مدرسه مال من است.
چه اهمیت دارد، گاه می روید خار بی نظمی ها
رختها را بکنیم ، پی ورزش برویم،
توپ در یک قدمی است
و نگوییم که افتادن مفهوم بدی است !
و نخوانیم کتابی که در آن فرمول نیست.
و بدانیم اگر درس نبود همگی می مردیم!
و بدانیم اگر استاد نبود همه می افتادیم!

و بدانیم اگر مشق نبود همگی می ماندیم
و نترسیم ازدرس
و نپرسیم کجاییم و چه کاری داریم.
بد نگوییم به بووووووق اگر نمره تک آوردیم.
کار ما نیست شناسایی مسئولیت آموزش،
کار ما شاید این است که در حسرت یک صندلی خالی،
پیوسته شناور باشیم.پس بیا تا باشیم!



*اگه نادرستی املایی داره باید منو ببخشین آخه کپی پیسته...خودم ننوشتمش....حوصله ندارم درستشون کنم.
 

mohaddes

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
346
امتیاز
4,670
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بـنـاب
سال فارغ التحصیلی
94
اینستاگرام
پاسخ : بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

پیش رخ تو ای صنم ، کعبه سجود می کند
در طلب تو آسمان جامه کبود می کند

حسن ملائک و بشر جلوه نداشت ای قدر
عکس تو می زند در او، حسن نمود می کند

ناز نشسته با طرب،
چهره به چهره، لب به لب
گوشه ی چشم مست تو گفت و شنود می کند

بی تو فروغ کوکبم تیره مخواه چون شبم
دل به هوای آتشت این همه دود می کند

در دل بینوای من عشق تو چنگ می زند
شوق به اوج می رسد، صبر فرود می کند

آن که به بحر می دهد صبرِ نشستنِ ابد
شوق سیاحت و سفر همره رود می کند

دل به غمی فروختم، پایه و مایه سوختم
شاد زیان خریده ای کاین همه سود می کند

عطر دهد به سوختن، نغمه زند به ساختن
وه که دل یگانه ام کار دو عود می کند

مطرب عشق او به هر پرده که دست می برد
پرده سرای سایه را پر ز سرود می کند

هوشنگ ابتهاج - "نمود"
 

ernst haeckel

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
426
امتیاز
882
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
بابــــــل
مدال المپیاد
اوایل نجوم بعدشم زیست شناسی
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

بی‌تو اندیشیده‌ام کمتر به خیلی چیزها
می‌شوم بی‌اعتنا دیگر به خیلی چیزها

تا چه پیش آید برای من! نمی‌دانم هنوز...
دوری از تو می‌شود منجر به خیلی چیزها

غیرمعمولی‌ست رفتار من و شک کرده است
ـ چند روزی می‌شود ـ مادر به خیلی چیزها

نامه‌هایت، عکس‌هایت، خاطرات کهنه‌ات
می‌زنند این‌جا به روحم ضربه، خیلی چیزها
...
هیچ حرفی نیست، دارم کم‌کم عادت می‌کنم
من به این افکار زجرآور... به خیلی چیزها

می‌روم هرچند بعد از تو برایم هیچ‌چیز...
بعدِ من اما تو راحت‌تر به خیلی چیزها...

زنده ياد: نجمه زارع
 

...............

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
92
امتیاز
4,014
پاسخ : بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!


همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق ديوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل ياد تو درخشيد
باغ صد خاطره خنديد
عطر صد خاطره پيچيد
يادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتيم
پر گشوديم و درآن خلوت دلخواسته گشتيم
ساعتی بر لب آن جوی نشستيم
تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ريخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
يادم آيد تو به من گفتی از اين عشق حذر کن
لحظه ای چند بر اين آب نظر کن
آب آيينه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از اين شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پيش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به سنگ زدی من نرميدم نگسستم
بازگفتم که تو صيادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پيش تو هرگز نتوانم نتوانم

اشکی از شاخه فرو ريخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگريخت
اشک در چشم تو لرزيد
ماه بر عشق تو خنديد
يادم آيد که دگر از تو جوابی نشنيدم
پای دردامن اندوه کشيدم
نگسستم نرميدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نکنی ديگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم. . .

فریدون مشیری
Like
 

باران یاس

کاربر فعال
ارسال‌ها
70
امتیاز
512
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
ب
دانشگاه
دانشگاه
رشته دانشگاه
دانشجو
پاسخ : بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

امشب هوای باغ نگاهم بهاری است

واژه به واژه کار دلم بی قراری است


باران و رود و چشمه و دریا قلم شدند

برگ درخت و بال ملک دفترم شدند


بی تابم امشبو و تب شعری گرفته ام

با جمع شاعران شب شعری گرفته ام


سعدی! نگاه کن به رخش باز جان بگیر

از باغ های نخل علی " بوستان " بگیر


حافظ بیا و شاعر این بارگاه باش

یعنی " غلام شاه جهان باش و شاه باش"


پژواک بی نهایت خورشید نور او

ای مولوی ز شمس جمالش بگو بگو


"شیر خدا و رستم دستانم آرزوست"

چون نام رستم آمده این بار وقت اوست


فردوسی ! از شکوه نبردش چه دیده ای؟

آیا شجاعت علوی را شنیده ای؟!


قطبین عالم است سر تیغ ذوالفقار

از ضربه های دستش " لا یمکن الفرار"


در خواب دیده اند تو را "لا فتی " بخوان

برخیز شهریار و علی ای هما بخوان


نیما! برای پیرهنش شعر نو بگو

از سادگیش از نمک و نان و جو بگو


او از هجوم زخم زبان خون به دل شده

سهراب! در مسیر علی آب گل شده


قیصر! میان کوچه علی سر به زیر شد

عمر گلش بگو چقدر زود دیر شد


" مجید تال "
 

zahra--76

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
18
امتیاز
26
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
اراک
پاسخ : بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

موج عشق تو اگر شعله به دلها بکشد

رود را از جگــر کـــوه بــــه دریـا بکشد

گیسوان تو شبیه است به شب اما نه

شب کــــه اینقدر نباید بــه درازا بکشد


خود شناسی قدم اول عاشق شدن است

وای بر یوسف اگـــر نــــــــاز زلیــــخا بکشد

عقل یک دل شده با عشق فقط می ترسم

هم به حاشا بکشد هــــم به تماشا بکشد

زخمی کینه ی من این تو و این سینه ی من

من خودم خواسته ام کار بــــه اینجـــا بکشد

یکی از ما دو نفر کشته به دست دگری است

وای اگــــر کار من و عشق بـــــه فردا بکشد​

فاضل نظری​

1400780051894206_large.jpg
 

zahra--76

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
18
امتیاز
26
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
اراک
پاسخ : بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

صبح از دریچه سر به درون می کشد به ناز

وز مشرق خیال

تو ، صبح تابناک تری را

_ سر در کنار من _

با چهره شکفته چو گلهای نسترن

لبخند میزنی.



من ، آفتاب پاک تری را

در نوشخند مهر تو می بینم

در مطلع بلند شکفتن.



من ، روز خویش را

با آفتاب روی تو ،

کز مشرق خیال دمیده است

آغاز می کنم.



من با تو می نویسم و می خوانم

من با تو راه می روم و حرف می زنم

وز شوق این محال :

_ که دستم به دست توست ! _

من ، جای راه رفتن ،

پرواز می کنم !



آن لحظه ها که مات

در انزوای خویش

یا در میان جمع

خاموش می نشینم ؛

موسیقی نگاه تو را گوش می کنم.

گاهی میان مردم ؛ در ازدحام شهر

غیر از تو ، هرچه هست فراموش می کنم.



گویند این و آن به هم – آهسته - :

_هان و هان !

دیوانه را ببینید !

بی خود ، چو کودکان ،

لبخند می زند !

با خود ،چگونه گرم سخن گفتن است ؟! _ آه ،



من، دور از این ملامت بیگاه ،

همچنان ،

سرمست ،

در فضای پریخانه های راز

شاد از شکوه طالع و بخت موافقم

آخر چگونه بانگ بر آرم که : - عاقلان !

دیوانه نیستم ،

به خدا سخت عاشقم !

fcfee8538689498e1.jpg
 
بالا