• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

قصه های دوران کودکی!

  • شروع کننده موضوع
  • #1

smart girl

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
839
امتیاز
2,032
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
اسفراین
مدال المپیاد
المپیاد ادبی
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
داروسازی
تا حالا به قصه هایی که مادرپدراتون موقعه بچگی براتون میگفتن فک کردین؟
شنگولُ منگول، کدو قلقله زن، حسن کچل و...
یا مصن قصه های مدرن تر، مث سیندرلا و سفید برفی و ....
یادتون میاد ازشون؟
کدومشونُ بیشتر دوس داشتین؟
(اگه اسم کتاب قصه هایی که بچگی براتون میخوندنُ هم بگین خوبه)
+
خوب اول خودم شرو میکنم.
من این جیک جیک مستونت بود فکر زمستونت نبودُ خیلی دوس داشتم. خواهرم برام میگفتش.
بد از این قصه های صوتیم خیلی گوش میکردم، مث خروس زری(که البته فک کنم علاقم بهش در اوقات اخیر پدیدار شده :-" ) یا علی مردان خان، یا مثلا شنگولُ منگول صوتی.
از قصه هایی که یادم میاد مامانم برام تریف میکرد یکی شنگول منگول بود( :D ) ، کدو قلقله زنُ خیلی تریف میکردنُ ....
کتاب قصه هم یه سری کتابای حسنیس خیلی دوس داشتم(مث دویدمُ دویدم یا حسنی نگو یه دسته گل) بد دزده و مرغ فلفلیم باحال بود....
باو مغزم پوکید شما بگید خو!
 

Zr74

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
742
امتیاز
4,221
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان ۱
شهر
تهران
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
داروسازی
پاسخ : قصه های دوران کودکی!

من وقتی بچه بودم عمه ام یه نوار بهم داده بود قصه ی خانوم حنا بود اونو خیلی دوس داشتم.
مامانم یه سری قصه ها از خودش برام تعریف می کرد اسم شخصیتش زهره کوچولو بود
بعد این زهره کوچولو و من خیلی تفاهم عجیبی باهم داشتیم :-" بعدا که بزرگ شدم فهمیدم مامانم از من برای داستاناش الهام گرفته بود. :-"
وقتی 6-7 سالم بودم این کتاب نیکولا کوچولو رو فکر کنم یه 10 - 20 باری برام خونده بودن. :D
 
  • لایک
امتیازات: fteh

nasrin.z

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
428
امتیاز
1,446
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
قوچان
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
مهندسی شیمی( گرایش جداسازی)
پاسخ : قصه های دوران کودکی!

ماسه تابچه ايم من وخواهرم(6سال بزرگتره)وداداشم(14سال كوچكتره)مامانم اهل قصه گفتن نبودامالالايىمىخونداماقصه ىشيرين بابام رويادمه قصه خروس وروباه(نفرين بردهانىكه بىموقع بازشودو...)بعدازچن سال حالااين قصه واسه داداشم نقل ميشه واسه خواهرمم نقل ميشده...
 

reihane

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
82
امتیاز
652
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
کاشان
رشته دانشگاه
نرم افزار
پاسخ : قصه های دوران کودکی!

بچه که بودم وقتی مامنم میخواست بخوابونتم یا بهم غذا بده داستان سگ احسان (یکی از همسایه هامون)رو برام تعریف میکرد...
وقتی بزرگ شدم فهمیدم اصلا احسان مرغ و خروس هو نداره چش برسه به سگ... :-\
 

Bahar.no

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
515
امتیاز
1,518
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 4
شهر
طهران
پاسخ : قصه های دوران کودکی!

يكي از خاله هاي من ، مثه مادرم ميمونه، از بچگي من هميشه با اين خالم بودم
بعد من بچگيام خيلي شيطون بودم، ي كارايي ميكردم ك بابام گريش ميگرفت
بعد من هر وقت شيطوني ميكردم خالم شرو ميكرد ب قصه گفتن، ك ي روز ي دختري بود فلان كارو ميكرد(همون كاري ك من ميخواستم انجام بدم) بعد فلان ميشد.
يني من جم ميخوردم خالم ي داستان ميساخت ك من اون كارو نكنم
 
  • شروع کننده موضوع
  • #6

smart girl

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
839
امتیاز
2,032
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
اسفراین
مدال المپیاد
المپیاد ادبی
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
داروسازی
پاسخ : قصه های دوران کودکی!

کسی علی مردان خان گوش میکرده؟
داشت عباس قلی خان پسری....پسر بی ادبُ بی هنری :-"
 

sadlove

لنگر انداخته
ارسال‌ها
3,382
امتیاز
31,812
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
شـیراز
سال فارغ التحصیلی
93
پاسخ : قصه های دوران کودکی!

بيشتر شبا شنگول و منگول جوجه اردك زشت واسم تعريف ميكرد مامانم! 8->

نوار قصه خيلي زياد داشتم اما يادم نمياد اسماشونو :-[

فقط كدو قلقله زنو يادم مياد :D


** اين پست پاييني منو ياد اون داستانه انداخت كه پيرزنه حيوونا رو تو شب بارونيه راه داد خونه!بعد مثلا گنجشكه ميگفت من كه جيك جيك ميكنم برات ايناها :-" ;;) اينو هم مامانم تعريف ميكرد واسم ;;)
 
ارسال‌ها
1,097
امتیاز
6,250
نام مرکز سمپاد
علامه حلی 1
شهر
کرمان
سال فارغ التحصیلی
1393
دانشگاه
دانشگاه شیراز
رشته دانشگاه
سخت افزار
پاسخ : قصه های دوران کودکی!

به نقل از خا طه ره :
کسی علی مردان خان گوش میکرده؟
داشت عباس قلی خان پسری....پسر بی ادبُ بی هنری :-"

آره من زیاد گوش میکردم خیلی حال میداد

من بیشتر بچگیمو با مامان بزرگمو دختر خاله هام بودم اونا هم قصه نمیگفتن
تازه همشم مجید دلبندمو کلاه قرمزی میدیدم آخ کیف میداد که نگو x: x:

ولی مامانم بیشتر شنگول منگول با خاله پیرزنه تعریف میکرد همون که همه حیوونا رو جا میداد تو خونش همشم وسطش ور خاطر خستگی دو تاشونو با هم قاطی میکرد نصف اینو میگفت نصف اونو
 

Sisyphus

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
736
امتیاز
16,201
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
96
رشته دانشگاه
دامپزشکی
پاسخ : قصه های دوران کودکی!

یه نوار داشتم اسمش یادم نیست ولی میخوند
روباه-آی خروس سحری....
اول تملق های روباه با این شروع میشد
 

artemis ej

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
281
امتیاز
1,530
نام مرکز سمپاد
فرزانگان٢
شهر
مشهد
مدال المپیاد
داشتيم يه زماني...
پاسخ : قصه های دوران کودکی!

هیچ کتابی به زیبایی کتاب حسنی نگو یه دسته گل نیس!خداییش خیلی قشنگ بود! 8->
بدش سیندرلا!
من یه کتاب داستان داشتم نمی دونم چیو بهار نارنج!خیلی خوب بود!یه دختره بود با مادر بزرگش شربت بهار نارنج درس میکرد! منم رویای اینو داشتم مامان بزرگم درس کنه! =))به ارزوم نرسیدم! =((
 

*M.M*

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
781
امتیاز
4,462
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
پاسخ : قصه های دوران کودکی!

من بیشتر از همه قصه راهو نیم راهو یادمه مامانم میگف برام:

یکروز دو تا دوس بودن یکیشون راه بوده یکی دیگشون نیم راه

بعد تصمیم میگیرن باهم برن به شهر برای اینکه شغلو اینا پیدا کنن

شب میشه واسه استراحت وامیستن
بعد نیم راه میره اسبو همه ی وسایل راهو برمیداره و فرار میکنه میره به شهر

صب که راه از خواب بلند میشه میبینه که نیم راه رفته

خودشو یک جورایی به شهر میرسونه دقیقا وسطشو یادم نیس ولی میره به یک غاری که شیرو پلنگو اینا بودن :-?

خیلی دوس دارم این قصه رو 8->
 

N.M

لنگر انداخته
ارسال‌ها
3,605
امتیاز
13,361
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
تهران
مدال المپیاد
طلای دوره ۲۷ المپیاد ادبی
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
ادبیات فارسی
پاسخ : قصه های دوران کودکی!

داستان اون چغندر كه زير خاك مونده بود؛ همه ى اعضاي خانواده و حيوونا و اينا كم كم جمع شدن كه از خاك بيرونش بيارن. ولي انقد بزرگ بود كه بيرون نمي اومد:
بيا بيا، بيرون بيا
از دل خاك بيرون بيا
با اين تكون، با اون تكون
بيا.بـــيا...
>:D<
 

sara J

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
210
امتیاز
1,041
نام مرکز سمپاد
فرز ۳
شهر
پایین مایینا (کرج)
مدال المپیاد
:|
پاسخ : قصه های دوران کودکی!

کور اوغلی یه داستان تورکی بود راجبه پسری که بچه ی پادشاه بود ولی بابا بزرگشو کور کردنو اینا
کامل یادم نیست :-"
شنگول منگول ;;)
آن شرلی >:D<
 

Robek

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
353
امتیاز
1,420
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
شیراز_کرمان
سال فارغ التحصیلی
94
دانشگاه
شیراز
رشته دانشگاه
پرستاری
پاسخ : قصه های دوران کودکی!

این قصه بابامه که واسه پیچوندن ما میگفت:روزی بابای حسنی بهش قول میده اگه نمره هاش خوب شه،واسش1لب تاب باحال بخره(البته رمان من میگفت توپ.الان دیگه...)حسنی همه نمره هاش خوب شدن ولی باباش واسش نخرید.حسنی رفت پیش مامانش وپرسید که چرا باباش واسش نمیخره؟مامان گفت نمیدونم از داداشت بپرس.داداشه گف نمیدونم از آبجی بپرس.اپجی گف از عمو بپرس.عمو گف از آقای سوپر سر کوچه بپرس...و این داستان ادامه دارد.....
خداییش هنوز آخرشو نمیدونم.باباهه واسش خرید یان؟
 

Luna H.

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
468
امتیاز
2,194
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
گنبدکاووس
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
علوم پزشکی مازندران
رشته دانشگاه
داروسازی
پاسخ : قصه های دوران کودکی!

داستان سارا کورو رو خیلی دوست داشتم که عمه م شبا برام تعریف میکرد x:
همینطور داستان زیبای خفته که انقدر کوچیک بودم از ضبطمون گوش میکردم که کلا حفظ شدمش! :D
 
  • لایک
امتیازات: Frost

m.r.jazini

محمدرضا جزینی زاده
ارسال‌ها
181
امتیاز
837
نام مرکز سمپاد
دبیرستان دوره دوم علامه حلی
شهر
بم
سال فارغ التحصیلی
96
مدال المپیاد
یبار شیمی
دانشگاه
kmu ( علوم پزشکی کرمان )
رشته دانشگاه
دندون
تلگرام
اینستاگرام
پاسخ : قصه های دوران کودکی!

رفته بودیم مشهد . داشتیم تو پیاده رو با خانواده محترم می رفتیم . که یهو دیدم بابام نیست . جلو عقب . چپ راست . بابا نیست :D
بالاخره رفتیم جلوتر دیدم که یه مرد داره میره . لباسش مث لباس بابام بود . رفتم جلو دستمو راست گذاشتم تو دستش .چند متری هم باهم رفتیم
حتما بیچاره چقدر جا خورده بود ؟ :P یه بچه مفتی گیرش اومده بود .
ولی شانس اوردم مامانم اینا (همه بجر بابام ) پشتم بودن.
بعدش مامانم اومد و منو تحویل گرفت .
بعدش فهمیدم که بابام کار داشت سریع از کنارمون رفته بود . :>
3 4 سال بیشتر نداشتم که
 

nasim-tofan

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
132
امتیاز
773
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
N.A میگن گویا
پاسخ : قصه های دوران کودکی!

من بچه بودم یکی از عمه ها+یکی از خاله هام برام کتاب میگرفتن
یکی از کتابایی که عمم برام میخوند جک و چکمه جادویی بود عاشقش بودم x:
یکی هم که خالم برام گرفت با نوار بود اسمش درست یادم نیس ولی قهرمانش یه ماهی به اسم سوییمی بود x:
 

fteh

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
636
امتیاز
4,885
نام مرکز سمپاد
علامه حلی
شهر
خوزستان
سال فارغ التحصیلی
90
پاسخ : قصه های دوران کودکی!

به نقل از Daring :
این قصه بابامه که واسه پیچوندن ما میگفت:روزی بابای حسنی بهش قول میده اگه نمره هاش خوب شه،واسش1لب تاب باحال بخره(البته رمان من میگفت توپ.الان دیگه...)حسنی همه نمره هاش خوب شدن ولی باباش واسش نخرید.حسنی رفت پیش مامانش وپرسید که چرا باباش واسش نمیخره؟مامان گفت نمیدونم از داداشت بپرس.داداشه گف نمیدونم از آبجی بپرس.اپجی گف از عمو بپرس.عمو گف از آقای سوپر سر کوچه بپرس...و این داستان ادامه دارد.....
خداییش هنوز آخرشو نمیدونم.باباهه واسش خرید یان؟
همین کارو مامان من الآن داره با خواهر کوچولوم میکنه منتها به یه صورت دیگه:یکی بود یکی نبود،دوتا بود دوتا نبود ،سه تا بود سه تا نبود...این داستان تا جایی ادامه پیدا میکنه که خواهرم میگه :بس کن مامان!بذار بخوابیم(خیلی وقته به یقین رسیدم که دهه هشتادیه تمام عیاره!).
مامان من در اون لحظه: :-[
 

fteh

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
636
امتیاز
4,885
نام مرکز سمپاد
علامه حلی
شهر
خوزستان
سال فارغ التحصیلی
90
پاسخ : قصه های دوران کودکی!

قصه ای که مامانم بهم میگفت:دختر نارنج ترنج
بابام:روباه و کلاغ
خاله بتول:پشمالو
بقیه هم به نوبه خودشون به بنده یاری می رسوندن(فقط وقتایی که الم شنگه به پا میکردم...وگرنه خودشون عین بچه آدم قصه نمیگفتن!! ~X()
.
.
.
الآن دیگه بزرگ شدم تا می تونم رمان نوش جان می کنم! :D
 

sadlove

لنگر انداخته
ارسال‌ها
3,382
امتیاز
31,812
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
شـیراز
سال فارغ التحصیلی
93
پاسخ : قصه های دوران کودکی!

مامانم هر شب برام قصه میگفت :D عمم هم میگفت :D

شنگول منگول
کدو قلقله زن نوار قصشو داشتم
اون داستانه که خاله پیرزنه تو خونشه بعد شب بارونی حیوونها میان خونش بعد مثن گنجشکه روز بعد میگه من ک جیک جیک میکنم تخم کوچیک میذارم برات بذارم برم ؟ اسمش یادم نیس :D
پینوکیو نوار قصشو داشتم


خیلی نوار قصه داشتم اما واقعن یادم نمیاد دیگه :D
 
بالا