• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

ترانه - ۹۳۹۹

  • شروع کننده موضوع
  • #1

T4R4N3H

کاربر فعال
ارسال‌ها
51
امتیاز
333
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
اصفهان
کتاب های خوانده شده :

هویت میلان کوندرا

عشقهای خنده دار میلان کوندرا

سلاخ خانه ی شماره 5 کورت ونه گات

در رویای بابل ریچارد براتیگان

کوری ژوزه ساراماگو

لیدی ال رومن گاری

سوء تفاهم آلبر کامو

بیگانه آلبر کامو

مسخ و داستانهای دیگر فرانتس کافکا

قلعه حیوانات جورج اورول

سه گانه ی نیویورک پل آستر

اختراع انزوا پل آستر

پدرو پارامو خوان رولفو

بازمانده ی روز ایشی گورو

تصویر دوریان گری اسکار وایلد

ظرافت جوجه تیغی موریل باربری

درخت زیبای من ژوزه مائورو ده واسکونسلوس

روزینیا قایق من ژوزه مائورو ده واسکونسلوس

عقاید یک دلقک هاینریش بل

میراث هاینریش بل

نان آن سال ها هاینریش بل

شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری

آدمکش کور مارگارت اتوود

تنهایی پر هیاهو بهومیل هرابال

ربه کا دافنه دوموریه

داستان زندگی یک زن (بی دلیل) دافنه دوموریه

دیوید کاپرفیلد چارلز دیکنز

خواهران غریب اریش کستنر

بوف کور صادق هدایت

سه قطره خون صادق هدایت

زنده به گور صادق هدایت

سگ ولگرد صادق هدایت

گور به گور ویلیام فاکنر

یک گل سرخ برای امیلی ویلیام فاکنر

دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم جی.دی سلینجر

جنگل واژگون جی.دی سلینجر

داستان خرس های پاندا به روایت یک ساکسیفونیست که دوست دختری در فرانکفورت دارد ماتئی ویسنی



کتاب های در حال خواندن :

بینایی ژوزه ساراماگو


کتاب هایی که میخوام بخونم :

یه کوه کتاب !
 
  • شروع کننده موضوع
  • #2

T4R4N3H

کاربر فعال
ارسال‌ها
51
امتیاز
333
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
اصفهان
ربه کا / دافنه دوموریه

ربه کا

9645620597.240.jpg

خلاصه داستان :

داستان در مورد دختر نسبتاً فقیریه که با یک مرد پولدار که زن قبلیش مرده ازدواج میکنه و به قصر اون میره . ولی تو اون خونه همه چیز اینو به دختر میگه که اون مرد واقعاً زن قبلیش ( که اسمش ربه کا بوده ) رو دوست داشته و اون همیشه حس میکنه که مرد اونو اصلاً دوس نداره و بیخودی باهاش ازدواج کرده ولی اینطوری نیست . رابطه ی این مرد با زن قبلیش خیلی غیر عادیه و اون هم اصلاً زنش رو دوس نداشته و خودش اونو کشته !

چیزی که رمان رو جذاب میکنه :

این کتاب از اون رده کتابایی که همه ی چیزای نامفهوم داستان تو یه صفحه مشخص میشه .
چیزی که این داستان رو جذاب کرده مشکوک بودنشه داستان پره از چیزاییه که همه میدونن و راجبش حرف میزنن ولی تو نمیدونی .
توصیفات این کتاب واقعاً قویه در حدی که من که خیلی وقت پیش این کتاب رو خوندم میتونم تمام اتاقای این قصر رو با تمام وسایلش مجسم کنم .

در مورد شخصیت های داستان :

شخصیتای این داستان خیلی خاصن مثلاُ اون دختر که خیلی شخصیت ضعیفی داره و وقتی میره به اون خونه هیچی از آداب و رسوم اصیل انگلیسی نمیدونه و هیشکی اونو خانوم اون خونه به حساب نمیاره و بهش احترام نمیزاره
یا مثلاً ربه کا که دقیقا برعکس اون دختره خیلی قویه و به هیشکی وابسته نیست اون مرد هم خیلی شخصیت جالبی داره تا وسطای داستان فک میکنی که خیلی آدم مغروریه و اصلا احساساتشو بروز نمیده ولی یهو همه چی فرق میکنه !

جملات و عبارات زیبا :

جملات زیبای این کتاب تو خود موضوع داستان هستش یعنی در مورد اتفاقاتی که داره میفته صحبت میکنه و برای کسی که کتاب رو نخونده ممکنه جالب نباشه.

نکات منفی :

از بدیای این کتاب اینه که آدم به این داستان وابسته میشه و تا یه مدت حس میکنه داره توی اون حال و هوا زندگی میکنه خودشو جای شخصیتای داستان میزاره و حتی شبا خوابشو میبینه :-"
 
  • شروع کننده موضوع
  • #3

T4R4N3H

کاربر فعال
ارسال‌ها
51
امتیاز
333
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
اصفهان
تنهایی پر هیاهو / بهومیل هرابال

تنهایی پر هیاهو

9645709520.240.jpg

خلاصه داستان :

داستان در مورد فردی به نام هانتا کارمند اداره ای هست که کتابایی که از نظر دولت باید سانسور شه رو به اونجا میفرستن تا اونا رو پزس کنه ! نویسنده داستان "بهومیل هرابال" هم در اواخر عمرش توی یه کارگاه بسته بندی کاغذهای باطله کار میکرد که موضوع همین کتاب هستش .
هانتا عاشق کتابه و خیلی از کتابایی که به زیرزمین محل کار اون میفرستن رو میخونه و به خونش میبره و اونطور که خودش توی داستان توصیف میکنه همه جای خونش حتی توی دستشویی هم پر از کتاب شده یا مثلا بالای تختش قفسه زده و چند تن (!) کتاب اونجا چیده و شبا همش میترسه که این قفسه بیفته روی سرش .
وسطای داستان جست و گریزی میزنه به خاطراتش و اون قسمتی که از عشق زندگیش حرف میزنه واقعاً فوق العادست .
یا مثلاً اونجایی که داره قیافه و حرکات دختر کولی رو توصیف میکنه حرف نداره .

توصیف کتاب در یک کلمه ! : زیر و رو کننده !

نکات مثبت :
از نکات مثبت این کتاب مترجم خیلی خوبش آقای برویز دوائی هستن که چون خودشون یه مدت توی پراگ (محل زندگی نویسنده کتاب ) زندگی میکردن تونستن این کتاب رو خیلی واقعی ترجمه کنن.

جملات و عبارات زیبا :

فک کنم اینجا باید همه ی کتاب رو نوشت چون هر جمله این کتاب مثل یه جادو میمونه ولی من خودم این جمله هارو بیشتر از همه دوس داشتم :

" ولی سرنوشت من این بود , سرنوشت من عذر تقصیر خواستن از همه بود , من حتی از خودم به خاطر آنچه بودم , به خاطر طبیعت گریز ناپذیرم تقاضای بخشایش میکردم . "

" نه , در آسمان‌ها نشانی از رأفت و عطوفت وجود دارد , نه در زندگی بالای سر و نه زیر پای ما و نه در درون من ."

" نه , آسمان عاطفه ندارد , ولی احتمالاً چیزی بالاتر از آسمان وجود دارد که عشق و شفقت است , چیزی که من مدتهاست که آن را از یاد برده ام . "
 
  • شروع کننده موضوع
  • #4

T4R4N3H

کاربر فعال
ارسال‌ها
51
امتیاز
333
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
اصفهان
عقاید یک دلقک / هاینریش بل

عقاید یک دلقک

9645571766.240.jpg


خلاصه داستان :

داستان در مورد یه دلقک به نام شنیرهست که دوست دخترش ماری اونو به خاطر مشکلات بین پروتستان ها و کاتولیک ها ترک کرده .
شنیر سر صحنه زمین خورده و شدیداً آسیب دیده کارش رو از دست داده هیچ پولی نداره و غذاش هم داره تموم میشه .
توی خونه شنیر هیچ اثری از ماری نمونده ولی اون همه جا ماری و خاطراتشو میبینه
کل داستان راجب یک روز از زندگی شنیر و تلفنشه ! اون به همه ی اونایی که میشناسه تلفن میکنه و ازشون کمک میخواد با یه سریشون از جمله کشیش و دوستان مذهبی ماری هم به خاطر ترک کردن اون بحث میکنه !
خانواده شنیر خیلی پولدارن ولی میشه یه جورایی گفت که خصیصن یا پولاشونو خرج نمیکنن و گفت وگوی شنیر با پدرش وقتی که اون به دیدنش میاد و داره از گشنگی های دوران بچگیش , سبد همیشه خالی نون , آرزوی خریدن بادکنک با پدرش حرف میزنه واقعاً آدم رو تحت تأثیر قرار میده .
یه چیزه جالب دیگه اینه که شنیر و برادراش میدونن که پدرش یه معشوقه داره و با این موضوع خیلی منطقی برخورد میکنن که این خیلی جالبه .

جملات و عبارات زیبا :

جمله های زیبای این کتاب خیلی زیاده ولی یه جمله هست که فوق العادست من ترجیح میدم فقط همون جمله رو بگم که بیشتر بهش توجه بشه و یه جورایی جلب توجه بیشتری بکنه :
“هرگز نباید سعی در تکرار لحظات داشت , باید آنها را همانگونه که یک بار اتفاق افتاده اند , فقط تنها به خاطر آورد . “

نکات منفی‌ :

واقعاُ نمیشه گذاشتش زمین ! من شبا تا دیر وقت بیدار میموندم و میخوندمش حتی برای اینکه زودتر تموم شه سر کلاسام نمیرفتم و میرفتم کتابخونه !
 
  • شروع کننده موضوع
  • #5

T4R4N3H

کاربر فعال
ارسال‌ها
51
امتیاز
333
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
اصفهان
گور به گور / ویلیام فاکنر

گور به گور

9643621936.240.jpg


اسم اصلی این کتاب as i lay dying هستش و مترجم نظرش این بوده که اگه بخواد یه فارسی ترجمش کنه میشه "همچون که دراز کشیده بودم و داشتم میمردم" برای همین اسم کتاب رو گور به گور میزاره که با موضوع اصلی کتاب که مرگ هست مطابقت داشته باشه .

خلاصه داستان :

داستان کلی راجب زنی به اسم ادی باندرن همسر انسی باندرن هست که مرده و وصیت کرده که اون رو توی شهر جفرسون که باید از روی پل رد شد و به اونجا رفت دفن کنن . ولی الان بارون شدیدی اومده که این کار ممکن نیس . همه ی اعضای خونواده توی یه گاری جمع میشن و به هر طریقی شده خودشون رو به شهر جفرسون میرسونن و مادرشون رو اونجا دفن میکنن .
صبح روز بعد پدرشون رو میبینن که داره به طرفشون میاد و دختری به همراه داره که اون رو به عنوان "مادر جدید" به اونها معرفی میکنه و میگه که با این دختر توی شهر جفرسون وقتی که داشته بیل و کلنگ برای دفن ادی رو از اون قرض میگرفته آشنا شده !

معرفی شخصیت های داستان :

ادی یه پسر داره به نام جوول که خیلی اونو دوس داره در صورتی که جوول اصلا همچین احساسی بهش نداره یا اگرم داره بروز نمیده !
توی یه قسمت از کتاب که از زبان ادی نوشته شده اون اعتراف کرده که بدون هیچ عشقی با انسی ازدواج کرده و در واقع اون با یه کشیش به نام ویتفیلد رابطه داشته و جوول هم پسر همون مرده .
از یه طرف دیگه دیوی دل که یکی از دخترای خونوادس با یه کارگر مزرعه رابطه داشته و حالا از اون باردار شده .
پسر بزرگ خانواده "کش" هم داره زیر پنجره اتاقی که مادرش داره لحظات آخر عمرش رو سپری میکنه براش یه تابوت درست و حسابی میسازه !
دارل یکی دیگه از پسرای خونوادست که همه فک میکنن که دیوونست ولی در واقع از همه ی شخصیت های داستان عاقل تره و بیشتر میفهمه .
در آخر رمان هم خانواده ی باندرن برای خلاص شدن از دردسری که توش گیر افتادن ٬ دارل رو به عنوان یه دیوونه معرفی میکنن و اونو به تیمارستان میفرستن !

ویژگی جالب این داستان :

یکی از ویژگی های جالب این رمان اینه که هر قسمت داستان از زبان یکی از شخصیتای داستانه و این باعث میشه که آدم بتونه همه ی عقاید رو ببینه و خودش قضاوت کنه .

جملات و عبارات زیبا :

« کارهای بی خطر فقط همون کارهایی هستند که مردم این قدر کرده اند که دیگه مزه اش رفته ٬ دیگه کردنش لطفی نداره که آدم بگه این کار رو هیشکی تا به حال بعد از این هم هیشکی نمیکنه . »

« آدم گاهی میفهمه که بچه ها هم بیشتر از خودش می فهمند ولی خوش نداره قبول کنه تا وقتی که بچه‌ها ریش در بیاورند بعد که ریش در آوردند دیگه سرشون شلوغ میشه دیگه نمی‌دونند که می‌تونند برگردند همون جایی که قبلاً بودند و می‌فهمیدند قبل از اینکه پشمشون در بیاد پس اشکالی نداره به مردم بگی اونهام نگران همون چیزی هستند که خودت هستی به نگرانیش هم نمی‌ارزه . »
 
  • شروع کننده موضوع
  • #6

T4R4N3H

کاربر فعال
ارسال‌ها
51
امتیاز
333
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
اصفهان
پدرو پارامو / خوان رولفو

پدرو پارامو

9649021728.240.jpg

خلاصه داستان :

پدرو پارامو اثر خوان رولفو داستان پسريه كه به مادر در حال مرگش قول مي ده پدرگمشده اش یعنی پدرو پارامو رو پيدا كنه. پسر به شهر "کومالا" جایی که به گفته ی مادرش پدرو پارامو اونجاست میره و به شهر مرده و ویرانی میرسه که ارواح توش سرگردانن و مرده ها توی کوچه ها در حال رفت و آمدن. داستان پر از اتفاقات ماوراء طبیعیه. این تخیل یا میشه گفت سحر و جادو وسیله ایه باری بیان خودکامگی های پدرو پارامو و حال و روز شهر که همه ی اینا به خاطر شیادی، کلاه برداری و گناه های پدرو پاراموست.

کتاب با این جمله شروع میشه : " من به کومالا امدم چون به من گفتند که پدرم ، پدرو پارامو نامی ، اینجا زندگی می کرده " اولش با خوندن این جمله فک میکنه که این از اون دسته کتابایه که همه چیز رو رک و پوسکنده به آدم میگه و هیچ رازی وجود نداره ولی کاملا برعکسه.داستان با روند عادی جلو نمی ره و اوایلش شاید داستان خیلی سختی به نظر بیاد اما با جلو رفتن کم کم متوجه قضیه می شید. تقریبا تا آخرای کتاب آدم زیاد سر در نمیاره که داره چه اتفاقی میفته ولیبا این وجود کتاب با سرعت خوبی جلو میره. تقریبا وسطای داستان خواننده متوجه میشه که تمام شخصیتای داستان مردن.

ویژگی جالب داستان :

نمیدونم اصلا میشه بش گفت ویژگی جالب یا نه ولی حداقل برا من جالب بود که تو این کتاب ترتیب زمانی وجود نداره که این یکم تو فهم کتاب مشکل ایجاد میکنه چون یه پاراگراف مال زمان حال و کاملا بدون مقدمه پاراگزاف بعدی شروع میشه که مال سال ها قبله ولی با این وجود این ویژگی کتاب رو خاص و جالب کرده.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #7

T4R4N3H

کاربر فعال
ارسال‌ها
51
امتیاز
333
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
اصفهان
آدمکش کور / مارگارت اتوود

آدمکش کور
964311385X.240.jpg

خلاصه داستان :

آدمکش کور اثر مارگارت اتوود همونطوری که تو تصویر روی جلد میبینید برنده ی جایزه ی بوکر سال 2000 شده. کتاب از 4 بخش تشکیل شده :

1) داستان اول داستان زنی به نام آیریس هستش که در سن 80 و چند سالگی شروع کرده به نوشتن خاطرات و اتفاقاتی که برای خودش و اطرافیانش اتفاق افتاده. لورا دختر کوچک خانواده و آیریس دختر بزرگ خانوادست که برای نجات خانواده فداکاری میکنه و با مردی ثروتمند و "هوس باز" ازدواج میکنه. داستان حول همین هوس باز بودن شوهر آیریس میگرده. آیریس در سن 80 و چند سالگی مینویسه تا از اون چیزی که یک عمر به دوش میکشیده خلاص بشه، اون مینویسه تا وجدانشو راحت کنه.
2) داستان دوم داستان معاشقه های یک زن با یک مرد فراریه که جاهای مختلف قرار میزارن.
3) داستان سوم داستانهای ساخته ی ذهن مرده کهبرای زن مینویسه.
4) داستان چهارم تکه هایی از اخبار روزنامه هاست.

خب همونطوری که میبینید داستان خیلی پیچیدست :D باز هم ازون کتابایی که همه چی توی چند صفحه مشخص میشه. میشه گفت تقریبا تا چند صفحه ی آخر داستان هیچی مشخص نیست و خواننده باید خیلی حافظه ی قوی داشته باشه چون یه سری چیز که نمیدونه چی هستن رو باید به خاطر بسپاره تا آخر سر که حقایق داره برملا میشه متوجه داستان بشه.
ترجیح میدم به همین خلاصه ای که گفتم اکتفا کنم چون اگه بخوام بیشتر توضیح بدم که قضیه از چه قراره باید اون چند صفحه ی آخرو بگم که جذابیت داستان از بین میره.

موضوع داستان در یک کلمه : زوال

جملات و عبارات زیبا :

بهشت است ولی نمی‌توانیم از آن بیرون برویم و هر چیزی که نتوانی از آن بیرون روی جهنم است.
خداحافظی ها ممکن است بسیار ناراحت کننده باشند اما مطمءنا بازگشت ها بدترند. حضور عینی انسان نمیتواند با سایه ی درخشانی که در نبودش ایجاد شده برابری کند.
از لطف کردن متنفرم. از مردمی هم که به لطف کردن افتخار میکنند متنفرم. آدم های از خود متشکری که با بخشیدن چند سنت ادعای مهربانی میکنند. آنها نفرت انگیزند.
سابقه فامیلی و این چیزها چه معنایی دارد؟ مردم از آن استفاده میکنند که بتوانند خودخواهیشان را ارضا کنند یا اینکه شکست هایشان را توجیه کنند.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #8

T4R4N3H

کاربر فعال
ارسال‌ها
51
امتیاز
333
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
اصفهان
سه گانه ی نیویورک / پل استر

سه گانه ی نیویورک

9643691578.240.jpg

خلاصه داستان :

داستان اول، شهر شیشه ای، داستان نویسنده ای به اسم کوئین هست که نویسنده ی داستان های پلیسیه و در اثر یک اشتباه تلفنی با کارآگاه خصوصی ای به نام پل استر اشتباه گرفته می شه و تصمیم می گیره به جای اینکه فقط نویسنده ی داستان های پلیسی باشه برای یکبار هم که شده در دنیای واقعی کارآگاه بودن رو تجربه کنه اما ناخودآگاه درگیر ماجرای عجیبی می شه و کم کم به استحاله ی درونی می رسه.
ارواح باز هم داستان یک کارآگاه به اسم آبیه که از طرف شخصی به اسم سفید مامور شده تا سیاه رو تحت نظر بگیره. آبی زندگی مخفیانه ی خودش رو شروع می کنه و به یک نوع روزمرگی دچار میشه که طی اون یه سری حقایق رو در مورد خودش و سیاه میفهمه.
اتاق دربسته از زبان نویسنده ایه که به خاطر یه سری اتفاقات درگیر خاطرات خودش و دوست قدیمیش می شه و برای رهایی از این به اصطلاح مشکلی که درگیرش شده قبول می کنه تا بیوگرافی دوست سابقش رو بنویسه اما مثل دو داستان قبلی هر چه جلوتر می ره مشکلات بیشتر میشه تا اینکه مثل کوئین و آبی دچار استحاله می شه اما با این تفاوت که بر خلاف اون دو تا سالم از این ماجرا بیرون میاد و نویسنده ی این داستان هم خودشه.
در واقع این سه داستان هر کدومشون یه قسمت از یه اتفاق هستن و توی اتاق دربسته دوباره شخصیتای ارواح و شهر شیشه ای میان تو کار و آخر سر معلوم میشه که نویسنده ی هر سه داستان یه نفره و اون کسی نیست جز همون آقای نویسنده ی اتاق در بسته.
هر سه شخصیت اصلی این داستان ها طی یک برهه ی زمانی مجبور به یه سری جست و جو و کند و کاو هستن که در آخر به یک تعریف تازه ای از خودشون میرسن در واقع هر داستان برای شخصیت اصلی اون داستان مثل یک دایره میمونه که از خودش شروع میشه و به خودش هم ختم میشه ولی با این تفاوت که با یه تعریف جدید!

جملات و عبارات زیبا :

جمله ای که اول کتاب نوشته :
کلمات عوض نمی شوند، اما کتاب ها همیشه در حال تغییرند. عوالم مختلف پیوسته تغییر می کنند، افراد عوض می شوند، کتابی را در وقت مناسبی پیدا می کنند و آن کتاب جواب گوی چیزی است، نیازی، آرزویی.

حس من به کتاب :

وقتی این کتابو میخونی همه چی برات جذاب میشه، آدم دوس داره با همون وسواس استر بره تو لوازم التحریر فروشی یه دفترچه ی قرمز بخره و شروع کنه به نوشتن. وقتی سه گانه ی نیویورک میخونی انگار کلمه ها جادویین و دنیا ساخته شده از این کلمه های جادویی. در یک کلام قلم استر عالیه! فوق العاده جذابه! با این که بعضی وقتا تو داستانش هیچ اتفاق خاصی نمیفته و همه چیز خیلی عادیه حتی این وقتام جذاب به نظر میاد. برا همینه وقتی کتاب تموم میشه آدم پیش خودش میگه : " اه! کاش تموم نمیشد! حیف! ".
 
  • شروع کننده موضوع
  • #9

T4R4N3H

کاربر فعال
ارسال‌ها
51
امتیاز
333
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
اصفهان
بیگانه / آلبر کامو

بیگانه

9643510042.240.jpg

خلاصه داستان :

مورسو مادرش رو از دست داده ، براي تشييع جنازه به خانه ی سالمندان ميره اما با وجود اینکه مادرش رو خیلی دوس داره اصلا گریه نمیکنه. فرداي اون روز با دختري به اسم ماری آشنا میشه و با اون یه رابطه ی عاشقانه رو شروع میکنه ، اما او را دوست نداره و مي تونه به راحتی اون رو فراموش کنه ، درگير ماجرايي ميشه و طی اون ماجرا یه عرب رو میکشه ، و دادگاه اونُ محکوم به مرگ میکنه.

تحلیل شخصیت اصلی داستان :

بیگانه - از لحاظ مفهوم - خیلی کتاب پیچیده ایه. شخصیت اصلی داستان یعنی مورسو با آدمایی که ما میبینیم یا درموردشون میشنویم خیلی متفاوته و در عین حال سادست. اون به معنای واقعی کلمه پوچ گراست. مورسو با جامعه بیگانست ، درگیر قید و بند روابط عاطفی نمیشه در کل یه آدم بی قید و بنده ، زندگیش هیچ قانونی نداره، نمیدونه چی میخواد، هیچوقت به هیچی اعتقاد نداشته ولی وقتی حکم اعدامش صادر میشه و توی سلولش انتظار مرگُ میکشه میفهمه که چقدر به زندگی که هیچوقت نفهمید چیه وابسته ست.
مورسو دروغ نمیگه ، همه چیز رو همونطوری که هست میبینه و بیان میکنه و جامعه با این رفتارش احساس خطر میکنه و برای همین اونُ از بین میبره.
مثلاً وقتی بازپرس ازش او مي‌خواد که از جنايتش اظهار ندامت کنه مورسو جواب مي‌ده که در اين باره بيشتر احساس ملال مي‌کنه تا ندامت واقعي.

خلاصه کتاب از زبان کامو : " در جامعهما هرکس که در تدفين مادر نگريد خطر اعدام تهديدش مي‌کند. "

جملات و عبارات زیبا :

با خوندن این تیکه ها فکر کنم اینی که گفتم بی قید و بنده و کل صفاتی که براش آوردمُ درک کنید.
" ... شب ماری آمد سراغم و از من پرسید آیا می خواهم با او ازدواج کنم. به او گفتم برایم فرقی نمی کند و اگر او این طوری می خواهد می توانیم این کار را بکنیم. می خواست بداند آیا دوستش دارم. همان طور که پیش از این گفته بودم ، این حرف بی معنی است اما بدون شک عاشقش نیستم. گفت: "پس چرا می خواهی با من ازدواج کنی؟ "، برایش توضیح دادم که این کار هیچ اهمیتی ندارد ، اما اگر او این طور می خواهذ ، می توانیم با هم ازدواج کنیم. به هر حال او بود که این را می خواست ، من هم بله را می گویم. بعد اظهار کرد که ازدواج یک چیز مهم است و جواب دادم: "نه. ". لخظه ای ساکت ماند و مرا در سکوت نگاه کرد. بعد حرف زد. فقط می خواست بداند آیا چنین پیشنهادی را از سوی زنی دیگر قبول می کردم ، زنی که به همین شکل به او وابسته باشم. گفتم "طبعا ". بعد گفت نمی داند که دوستم دارد و من هم نظری در این مورد نداشتم. بعد از سکوتی دیگر زیر لبی گفت که آدم عجیبی هستم و بدون شک به همین دلیل دوستم دارد. اما شاید یک روزی هم به همین دلیل از من متنفر شود. ساکت شدم چون چیزی برای اضافه کردن به حرفم نداشتم. بازویم را گرفت ، با لبخند اعلام کرد که می خواهد با من ازدواج کند. به او جواب دادم این کار را هر وقت او بخواهد خواهیم کرد... "

"...-همسایه- گفت: حالا دیگر تو یک رفیق واقعی هستی.
تعجب کردم جمله اش را تکرار کرد و من گفتم : بله.
رفاقت با او برایم بی تفاوت بود ، اما ظاهرا خیلی دلش می خواست این طوری باشد..."
 
  • شروع کننده موضوع
  • #10

T4R4N3H

کاربر فعال
ارسال‌ها
51
امتیاز
333
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
اصفهان
سوءتفاهم / آلبر کامو

سوء تفاهم

9649971810.240.jpg


خلاصه داستان :

ژان 20 ساله که از مادر و خواهرش بی خبره با همسرش ماریا به شهر خودش برگشته و ماریا - همسرش - رو به یه مسافرخانه ی دیگه میبره و خودش به مسافرخانه ی مادر و خواهرش میره و بدون اینکه خودشُ معرفی کنه اتاق کرایه میکنه و مادر و خواهرشم اونُ نمیشناسن!
اونا اموراتشونُ اینطوری میگذرونن که هر مسافری که به اونجا میره رو به قتل میرسونن و پولاشو بر میدارن و جسدشون رو توی رودخونه میندازن و با ژان هم همین کارو میکنن ولی بعد از رو گذرنامش میفهمن که پسر خانواده بوده و هر دو تاشون خودکشی میکنن.

تحلیل شخصیت ها ی داستان :

این کتاب کامو مثل کتاب بیگانه اش داره اینُ به ما میگه که اگه با جامعه سازگار نباشی اون تورو از بین میبره و این قانون طبیعته!
توی این داستان هم ژان یه شخصیت خوب و دل رحمه که میخواد بدون اینکه منتی بر سر مادر و خواهرش بزاره به اونا کمک کنه که این دسوز و دل رحم بودن توی جامعه ی ما جایی نداره و دارنده محکوم به مرگه.
مادر شخصیتی خسته داره و به آرامش احتیاج داره ولی مارتا (خواهر ژان) اینُ درک نمیکنه و به دنبال رویاهاشه. اون اصلا نمیخنده و شخصیت کاملا جدی داره. مادر از روی عادت این قتل ها رو انجام میده ولی برای آخرین مسافر دیگه حتی میلی به انجام این عادت هم نداره (که این پوچ بودن زندگی در نظر اونُ نشون میده انقدر پوچ که حتی حاضر به تن دادن به عادت هاشسم نیست)و فقط برای کمک به دخترش در رسیدن به آرزوها و رویاهاش این کارو انجام میده.

جملات و عبارات زیبا :

خوشبختی این است که آدم به جای سنگ گرفته شود، تنها خوشبختی حقیقی. مثل سنگ عمل کنید، در مقابل تمام فریادها کر باشید و هرگاه وقتش شد به سنگ بپیوندید.

نکات مثبت :

یه نکته ی کلی در رابطه با کامو اینه که نثر کتاباش روونه ولی در عین حال سنگینه ! در کل کتاب خیلی خوبیه و قطرشم کمه و زود تموم میشه
 
بالا