• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

کیمیا - ۲۴۰۵

  • شروع کننده موضوع
  • #1

Sampadik

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,666
امتیاز
7,041
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
تــهران
اون کتابایی رو معرفی میکنم که به نظرم جالب تر بودنــ و ارزش خوندنــ و داشتن :D

کتاب های خوانده شده :

1. بادبادک باز - خالد حسینی
2.کافه پیانو - فرهاد جعفری
3.بابا لنگ دراز - جین وبستر
4.میزبان - استفنی مه یر
5.زنان کوچک - لوئیزا می اُلکِت
6.روی ماه خداوند را ببوس - مصطفی مستور
7.غرور و تعصب - جین آستین
8.راز فال ورق - یوستین گوردر
9.عروسك پدر - پاتريشيا كالوت
10.تماشاچی مخکوم به اعدام - ماتئی ویسنی یک (نمایشنامه)
11.دختری با گوشواره ی مروارید - تریسی شوالیه
12.چل انشا - جلال سعیدی

کتاب های در حال خواندن:
1. درخت زیبای من - ژوزه مائورو ده واسکونسلوس

کتاب های آینده :


1.عقاید یک دلقک - هاینریش بل
2.هزار خورشید تابان - خالد حسینی
3.بیوتن - رضا امیرخانی
4.دنیای صوفی - یوستین گردر
5. روزینیا، قایق من - ژوزه مائورو ده واسکونسلوس
6.خنده ی لهجه ندار - فیروزه جزایری دوما
7.داستان های با اجازه - چند تن از نویسندگان امروز
8.یوزپلنگانی که با من دویده اند - بیژن نجدی
9.شهریور هزار و سیصد و نمی دانم چند ... - طلا نژادحسن
10.مریضم کرده تنهایی - حدیث دهقان
11.تاکسی نوشت دیگر - ناصر غیاثی
 
  • شروع کننده موضوع
  • #2

Sampadik

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,666
امتیاز
7,041
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
تــهران
پاسخ : کیمیا - 2405

بادبادک باز - خالد حسینی :

images


این کتاب داستانیه که از زبون "امیر" راوی داستان تعریف میشه که یک پسر افغانی بوده و در واقع داره زندگی ِ خودشو تعریف میکنه که با پدرش تو افغانستان زندگی میکرده و دوستی داشته به نام "حسن" که در واقع خدمه شون بوده.
توی افغانستان دو تا تبار " پشتون" و "هزاره" بوده که امیر و پدرش از تبار پشتون و حسن و پدرش هم هزاره ای بودن!
این دو تا تبار دشمنی دیرینه ای با هم داشتن ولی چون پدر امیر از بچگی با پدر حسن بزرگ شده بود اونا رو خیلی دوست داشت و به عنوان خدمه از گذشته تو خونشون نگهشون داشته بود.
داستان راجع به دوستی نزدیک امیر و حسن میگه و از طرفی نزدیک نبودن امیر و پدرش.
امیر اونطور که پدرش دوست داشت نبود در حالی که پدرش حسن رو تحسین میکردو اون رو هم مثل امیر خیلی دوست داشت.
بقیه ی دستان مربوط به مسابه ی معروف بادبادک بازی تو افغانستان میشه که هر سال تو افغانستان برگزار میشده و از اونجایی که بابای امیر یکبار برنده ی این مسابقه میشه شدیدا دوست داشته پسرش تو این مسابقه برنده شه.
توی این مسابقات یک نفر بادبادک رو هدایت میکنه (امیر) و یکی هم بند بادبادک و قرقره رو نگه میداره (حسن).
و تو اون سال امیر برنده ی مسابقات میشه!
اما نکته ای که کتاب بهش اشاره داره فرق بین تبار این دو بچه بوده که باعث دوری و جدایی امیر و حسن میشه!در واقع امیر دیدش نسبت به حسن عوض میشه و علاقه شو به خاطر حسودی به اون به خاطر بهره مند بودن از محبت پدرش از دست میده.
و همین باعث میشه غیر مستقیم کاری کنه که حسن و پدرش استعفا بدن و از اونجا برای همیشه برن..
تو همین زمان جنگ میشه تو افغانستان و پدر امیر مجبور میشه تمامی ثروتشو ول کنه و با امیر قاچاقی از کشور خارج شه و به آمریکا بره..
ادامه ی داستان به بقیه ی زندگی امیر و پدرش میپردازه و از ازدواج و زندگی امیر و مرگ پدرش میگه!
تا اینکه روزی یکی از دوستان پدرش به اون زنگ میزنه و بهش خبر میده که حسن د واقع برادر اون بوده و در حال حاضر حسن و زنش مُردن و بچشون تو یه پرورشگاه زندگی میکنه!
امیر هم از زمانی که تو بچگیش به حسن خیانت کرده بود همیشه حس عذاب وجدانش رو داشت و همین باعث شد مجبور شه به افغانستان برگرده و بچه ی حسن رو نجات بده..

قسمتی از کتاب:

فقط یک لبخند بود و بس. همه چیز را درست نکرد. اصلا هیچ چیز را درست نکرد. فقط یک لبخند بود. یک چیز ناچیز. برگی از یک درختزار که با پرواز پرنده ای هراسان تکان میخورد.
ولی من میپذیرمش. با آغوش باز. چون بهار که می رسد، دانه های برف یکی یکی آب می شوند، و شاید من شاهد آب شدن اولین دانه بودم.
می دویدم. مردی گنده همراه بچه های پر سر و صدا میدوید. ولی برایم مهم نبود. می دویدم، در حالی که باد به صورتم می خورد و لبخندی به پهنای دره ی پنج شیر بر لب هایم نقش بسته بود.
می دویدم.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #3

Sampadik

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,666
امتیاز
7,041
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
تــهران
پاسخ : کیمیا - 2405

1.درخت زیبای من - ژوزه مائورو ده واسکونسلوس :

30_14.jpg


این کتابو امروز صبح شروع کردم به خوندن!
واقعا عالــــیه!

راوی داستان پسر بچه ی (پنج - شش) ساله ایه که با چند برادر و خواهرش زندگی میکنه و خانواده ی فقیری داره!
پدرش کارشو از دست داده و مادرش خیلی کار میکنه!
کلیت داستان زندگی ِ این پسره و کاراریی که میکنه و رشد عقلی ِ بالایی که داره!
اسم کتاب از درختی حرف میزنه که دوست صمیمی پسر ( ژوزو ) ِ !
وقتی که به خونه ی جدیدی اسباب کشی میکنن ژوزو درخت کوچک پرتقالیـ ُ برای خودش انتخاب میکنه و متوجه میشه که درخت باهاش حرف میزنه..
در کل کتاب واقعا محشر و احساسی ایه!
شاید اینجوری خیلی بچه گونه به نظر بیاد اما واقعا اینظور نیست!

قسمتی از کتاب:

درد واقعی وقتی است که قلب انسان چنان در هم بشکند و دچار اندوه و ناراحتی شود که فقط آرزوی مردن کند.

من کتابــــُ چند روزیه تموم کردم!
واقعا میتونم بگم محشر بود :|
سر هیچ کتابی انقد گریه نکرده بودم :rolleyes:

بقیه ی داستان:
اینجوریه که یه مردی وارد زندگیه این پسر میشه که اول ازش متنفر بوده خیلی زیاد اما به مرور زمان با هم دیگه دوست میشن!
مرده یه آدم پرتقالی بوده و بهشم میگفته " پرتقالی" !
کلا پسره از اون بچه هایی بوده که خانوادش همش کتکش میزدن هم پدرش هم خواهراش!
و یه بار انقدر پدرش میزندش که دیگه نمیتونسته راه بره و چند روز حتی مدرسه ام نمیره!
با پرتقالی هی صمیمی تر میشه تا جایی که از اون میخواد بیاد پیش پدرش و بخواد که اونو بهش ( به پرتقالی) بدن!
اما پرتقالی میگه من نمیتونم تو رو از خانوادت بگیرم به جاش میتونم پدرت باشم واقعا!
از اون به بعد هی وابستگی اونا بیشتر میشه و بیشتر میشه!
تو این بین داداشش میاد بهش میگه که پدرشون تو یه کارخونه ای به عنوان مدیر عامل استخدام شده و به زودی از اونجا میرن و زندگیشون درست میشه!
خبر دیگه ای که به ژوزه میده اینه که قراره شهرداری تمام زمین های اونجا رو از بین ببره در نتیجه درخت پرتقالش هم از بین میره..
پرتقالی خیلی از زندگیشو با اون شریک میشه و واقعا بهش علاقه مند میشه تا اینکه یه روز که تو مدرسه بوده خبر میرسه که پرتقالی با ماشینش ، با قطار تصادف کرده و ماشین له شده..
و بعد میفهمه که پرتقالی مرده... :rolleyes:
ژوزه به شدت مریض میشه تا جایی که دکتر میگه اگه از شوک ضربه ای که بهش وارد شده خارج نشه به زودی میمیره!
اما در واقع هیچکس نمیدونسته که ژوزه چرا اینجوری شده! چون دوستیش با پرتقالی فقط یه راز بوده و هیچکس ازش خبر نداشته!
همه فکر میکردن اون مریضه به خاطر اینکه داداشش گفته درختشو قطع میکنن در صورتی که اون ذره ای برای درختش ناراحت نبوده!
وقت میگذره و اون هنوز به شدت مریض بوده! همه باهاش مهربون میشن و به عیادتش میان تا اینکه بالاخره خوب میشه!
تو قسمتای آخر کتاب پدرش بهش میگه که قراره همه چیز درست شه و دیگه مادر و خواهرات لازم نیست کار کنن و دیگه تو شب های نوئل کفش هایت خالی نمی مونه.کلی بهش وعده ی زندگی خوب میده و حتی میگه که درخت پرتقال کوچکت رو حالا حالاها قطع نمیکنن و موقعی که قطع کنن تو از اینجا خیلی دوری!
اما ژوزه میگه : پدر هیچ فایده ای نداره.. آن را قطع کرده اند، بیش از یک هفته است (زمانی که مرگ پرتقالی میگذره) که درخت پرتقال شیرین کوچکم را قطع کرده اند. ( منظورش مرگ پرتقالی بوده)
 
  • شروع کننده موضوع
  • #4

Sampadik

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,666
امتیاز
7,041
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
تــهران
پاسخ : کیمیا - 2405

روی ماه خداوند را ببوس :

628e5f9528b44a969189.jpg


این کتاب از اون کتاباس که یه سری خوششون میاد یه سری خوششون نمیاد!
یه دید خاصی داره یه روند خاصی داره اما من خوشم اومد ازش!

راوی داستان پسریه به اسم یونس که یه دانشجوئه که روی پروژه اش برای پایان نامه کار میکنه و تصمیم داره بعدش با دختری به نام "سایه" ازدواج کنه!
موضوع پایان نامه مربوط به یه استاد دانشگاه و فیزیکدان برجسته ی معاصره به نام دکتر محسن پارسا که بدون اینکه دیوونه شده باشه به طبقه ی هشتم یه برج میره و خودشو از بالا پرت میکنه پایین!
یونس تو پایان نامه اش میخواد علل احتمالیــ ُ بررسی کنه!
و طی بررسی هاش میفهمه که این مرد عاشق یکی از شاگرداش میشه و چون این عشق رو نمیتونسته با علم و خطکش و ترازو و اینا اندازه گیری کنه و بفهمتش خودکشی میکنه..
از طرفی در آن ِ واحد داستان داره شک یونس به اعتقاداتش به وجود خدا رو نشون میده و اینکه نتیجه چی میشه..

قسمتی از کتاب :

"کاش یک تکه سنگ بودم. یک تکه چوب. مشتی خاک. کاش یک سپور بودم. یک نانوا. یک خیاط. دستفروش. دوره گرد. پزشک. وزیر. یک واکسی کنارِ خیابان. کاش کسی بودم که تو را نمی شناخت. کاش دلم از سنگ بود. کاش اصلا دل نداشتم. کاش اصلا نبودم. کاش نبودی. کاش می شد همه چیز را با تخته پاک کن پاک کرد. آخ مهتاب! کاش یکی از آجرهای خانه ات بودم. یا یک مشت خاک باغچه ات. کاش دستگیره اتاقت بودم تا روزی هزار بار مرا لمس کنی. کاش چادرت بودم. نه، کاش دستهایت بودم. کاش چشمهایت بودم. کاش دلت بودم. نه، کاش ریه هایت بودم تا نفس هایت را در من فرو ببری و از من بیرون بیاوری. کاش من تو بودم. کاش تومن بودی. کاش ما یکی بودیم. یک نفر دوتایی.."
 
  • شروع کننده موضوع
  • #5

Sampadik

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,666
امتیاز
7,041
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
تــهران
پاسخ : کیمیا - ۲۴۰۵

غرور و تعصب :

ghoror-taasob.jpg


خب این کتاب اثر واقعا محشریه که فیلمش رو هم ساختن الان خلاصشو مینویسم :D

داستان راجع به خانواده ی "بنت" ِ که 5تا دختر دارن و مادرشون سعی داره زود شوهرشون بده و چون به نظرش اینجوری آسایش پیدا میکنن!
در همین بینابین سرو کله ی دو تا مرد ثروتمند و خوش قیافه و اینا به نام های "بینگلی" و "دارسی" تو اون شهر پیدا میشه و مادر دخترا (خانم بِنِت) تصمیم میگیره که با اونا آشنا شن!
خلاصه اینکه اونا رو توی یه مهمونی میبینن و بینگلی از بزرگترین خواهر (جین) خوشش میاد و خواهر بزرگتر بعب جین یعنی الیزابت به دارسی علاقه مند میشه!اما از طرفی خواهر بینگلی ام به دارسی علاقه منده!
کل داستان راجع به اینه که در نهایت این دو خواهر چطوری به دارسی و بینگلی میرسن!
یه سری مشکلاتی به وجود میاد که باعث دور شدن این افراد میشه اما در نهایت تمام مشکلات و سوءتفاهما برطرف میشه و اونا بهم میرسن..
خیلی کتاب جذابیه و از این داستانای عشق بازی مسخره و کتابای زرد نیست!اثر واقعا قشنگیه!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #6

Sampadik

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,666
امتیاز
7,041
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
تــهران
پاسخ : کیمیا - ۲۴۰۵

میزبان :

stephenie-meyers-the-host-200x310.jpg


این کتاب واقعا با یه موضوع متفاوت رو اومد!
من از اینکه متفاوت بود خوشم اومد و اینطوری بود که از یه جایی به بعد اصلن کتابــــ ُ زمین نمیذاشتم.
البته اولاش خیلی گیرا نیست ولی از یه جایی به بعد که تو روند داستان بیُفتی واقعا عالی میشه 8->

داستان کتاب مربوط به یه زمانی در آینده اس.
که کره ی زمین به وسیله ی روح های کرات دیگه تسخیر میشه!
داستان از این قراره که روح ها به کره زمین میان و به وسیله ی یه عمل جراحی از بالای ستون فقرات هر آدم وارد بدن اون میشن و کنترل بدنشو به دست میگیرنو تو اون زندگی میکنن!
در حال حاضر تقریبا تمامی انسانها تسخیر شدن جز یه عده ی معدودی که دارن مخفیانه و به سختی زندگیشونـــُ ادامه میدن!
یکی از این افراد مِلانی ِ که یه دختر 16 17 ساله اس که با داداشش دارن مخفیانه زندگی میکنن و تو این بین با مردی به نام جِرد آشنا میشن که 27 28 ساله اس و مِلانی و جِرد عاشق هم میشن.
کلا روح ها جاودانه ان و تو بدن همه چیز تا حالا زندگی کردن حتی تو کرات دیگه و این کره ( زمین) کشف جدیدشون بوده!
هر روحی با وارد شدن به بدن اون انسان به راحتی کنترل بدن رو به دست میگیره و مشکلی پیدا نمیکنه!
تا اینکه روح ها مِلانــُ میگیرن و قرار میشه روحی به نام "آواره" وارد بدن اون بشه که تا به حال 8تا زندگی دیگه داشته!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #7

Sampadik

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,666
امتیاز
7,041
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
تــهران
پاسخ : کیمیا - ۲۴۰۵

little-women-dvdcover.jpg


كتاب زنان ِ كوچك كتاب ِ پرفروش ُ پر طرفداريه
كتابش برگرفته از زندگى ِ خود نويسنده اس كه تو كتاب به جاى شخصيت ِ "جو" هست
داستان ِ كتاب راجع به چهار تا خواهره كه با مادر ُ خدمتكارشون زندگى ميكنن
پدرشون به جبهه رفته و زندگى ِ سختى دارن
داستان ِ فوق العاده جالبيه 8->
 
  • شروع کننده موضوع
  • #8

Sampadik

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,666
امتیاز
7,041
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
تــهران
پاسخ : کیمیا - ۲۴۰۵

کتاب چل انشا :

23.jpg


احتمالا کسایی که مجله چلچراغ ُ میخونن ُ میخوندن آشنا هستن با این نویسنده که طی دو سال انشاهاش تو هفته نامه ی چلچراغ چاپ میشد.
این کتاب مجموعه ای از 40تا انشائه که جدا طنز ُ باحاله پیشنهاد میکنم حتما بخونیدش :D
 
بالا