• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

محمد علی بهمنی

  • شروع کننده موضوع
  • #1

stevendeljoo

داماد مسعودی
ارسال‌ها
1,351
امتیاز
2,642
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی نیشابور
شهر
نیشابور
سال فارغ التحصیلی
1391
مدال المپیاد
ندارم
دانشگاه
امیرکبیر
رشته دانشگاه
برق
یکی از شعرای معاصر که من شخصا خیلی از شعراش خوشم میاد

بیوگرافی:
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%D8%B9%D9%84%DB%8C_%D8%A8%D9%87%D9%85%D9%86%DB%8C


چندتا از بهترین اشعارش:

خون هر آن غزل كه نگفتم بپای تست

اینجا برای از تو نوشتن هوا كم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا كم است
اكسیر من نهاینكه مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این كیمیا كم است
دریا و من چه قدر شبیهیم گرچه باز
من سخت بیقرارم و او بیقرار نیست
با او چه خوب می شود از حال خویش گفت
دریا كه از اهالی این روزگارنیست
امشب ولی هوای جنون موج میزند
دریا سرش به هیچ سری سازگار نیست
ای كاش از تو هیچ نمی گفتمش ببین
دریا هم اینچنین كه منم بردبار نیست



خوشا هر آنچه كه تو باغ باغ می خواهی

زمانه وار اگر می پسندیم كر و لال
به سنگفرش تو این خون تازه باد حلال
مجال شكوه ندارم ولی ملالی نیست
كه دوست جان كلام مناست در همه حال
قسم به تو كه دگر پاسخی نخواهم گفت
به واژه ها كه مرا برده اند زیر سوال
تو فصل پنجم عمر منی و تقویمم
بشوق توست كه تكرار می شود هر سال
ترا ز دفتر حافظ گرفته ام یعنی
كه تا همیشه ز چشمت نمی نهم ای فال
مرا زدست تو این جان بر لب آمده نیز
نهایتی ست كه آسان نمی دهم به زوال
خوشا هر آنچه كه تو باغ باغ می خواهی
بگو رسیده بیفتم به دامنت � یا كال ؟
اگر چه نیستم آری بلور بارفتن
مرا ولی مشكن گاه قیمتی ست سفال
بیا عبور كن از این پل تماشایی
به بین چگونه گذر كرده ام ز هر چه محال
ببین بجز تو كه پامال دره ات شده ام
كدام قله نشین را نكرده ام پامال
تو كیستی ؟ كه سفركردن از هوایت را
نمی توانم حتی به بالهای خیال



ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم

خوش به حال من ودریا و غروب و خورشید
و چه بی ذوق جهانی كه مرا با تو ندید
رشته ای جنس همان رشته كه بر گردن توست
چه سروقت مرا هم به سر وعده كشید
به كف و ماسه كه نایابترین مرجان ها
تپش تبزده نبض مرا می فهمید
آسمان روشنی اش را همه بر چشم تو داد
مثل خورشید كه خود را به دل من بخشید
ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم
هیچكس مثل تو ومن به تفاهم نرسید
خواستی شعر بخوانم دهنم شیرین شد
ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشید
منكه حتی پی پژواك خودم می گردم
آخرین زمزمه ام را همه شهر شنید


در آتش تو زاده شد ققنوس شعر من

در دیگران می جویی ام اما بدان ای دوست
اینسان نمی یابی ز من حتی نشان ای دوست
من در تو گشتم مرا در خود صدا می زن
تا پاسخم را بشنوی پژواك سان ای دوست
در آتش تو زاده شد ققنوس شعر من
سردی مكن با این چنین آتش به جان ای دوست
گفتی بخوان خواندم اگر چه گوش نسپردی
حالا لالم خواستی پس خود بخوان ای دوست
من قانعم آن بخت جاویدان نمی خواهم
گر می توانی یك نفس با من بمان ای دوست
یا نه تو هم با هر بهانه شانه خالی كن
از من من این برشانه ها بار گران ای دوست
نامهربانی را هم از تو دوست خواهم داشت
بیهوده می كوشی بمانی مهربان ای دوست
انسان كه می خواهد دلت با من بگو آری
من دوست دارم حرف دل را بر زبان ای دوست



غزلی چون خود شما زیبا

با غروب این دل گرفته مرا
می رساند به دامن دریا
می روم گوش می دهم به سكوت
چه شگفت است این همیشه صدا
لحظه هایی كه در فلق گم شدم
با شفق باز می شود پیدا
چه غروری چه سرشكن سنگی
موجكوب است یا خیال شما
دل خورشید هم به حالم سوخت
سرخ تر از همیشه گفت : بیا
می شد اینجا نباشم اینك � آه
بی تو موجم نمی برد زینجا
راستی گر شبی نباشم من
چه غریب است ساحل تنها
من و این مرغهای سرگردان
پرسه ها می زنیم تا فردا
تازه شعری سروده ام از تو
غزلی چون خود شما زیبا
تو كه گوشت بر این دقایق نیست
باز هم ذوق گوش ماهی ها



بارانی

با همه ی بی سر و سامانی ام
باز به دنبال پریشانی ام
طاقت فرسودگی ام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنی ام
آمده ام آن لحظه ی توفانی ام
دلخوش گرمای كسی نیستم
آماده ام تا تر بسوزانی ام
آمده ام با عطش سالها
تا تو كمی عشق بنوشانی ام
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا كه بگیری و بمیرانی ام
خوبترین حادثه می دانمت
خوبترین حادثه می دانی ام
حرف بزن ابر مرا باز كن
دیرزمانی است كه بارانی ام
حرف بزن حرف بزن سالهاست
تشنه ی یك صحبت طولانی ام



گفتگو

می پرسد از من كسیتی ؟ می گویمش اما نمی داند
این چهره ی گم گشته در آیینه خود را نمی داند
می خواهد از من فاش سازم خویش را باور نمی دارد
آیینه در تكرار پاسخ های خود حاشا نمی داند
می گویمش گم گشته ای هستم كه در این دور بی مقصد
كاری بجز شب كردن امروز یا فردا نمی داند
می گویمش آنقدر تنهایم كه بی تردید میدانم
حال مرا جز شاعری مانندمن تنها نمی داند
می گویمش � می گویمش � چیزی از این ویران نخواهی یافت
كاین در غبار خویشتن چیزی از این دنیا نمی داند
می گویمش � آنقدر تنهایم كه بی تردید می دانم
حال مرا جز شاعری مانند من تنها نمی داند
می گویم و می بینمش او نیز با آن ظاهر غمگین
آن گونه می خندد كه گویی هیچ از این غمها نمی داند



دلم برای خودم تنگ می شود

اگر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم
كسی كه حرف دلش را نگفت من بودم
دلم برای خودم تنگ می شود آری
همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم
نشد جواب بگیرم سلام هایم را
هر آنچه شیفته تر از پی شدن بودم
چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را ؟
اشاره ای كنم انگار كوهكن بودم



امشب ز پشت ابرها بیرون نیامده ماه

از خانه بیرون می زنم اما كجا امشب
شاید تو می خواهی مرا در كوچه ها امشب
پشت ستون سایه ها روی درخت شب
می جویم اما نسیتی در هیچ جا امشب
می دانم اری نیستی اما نمی دانم
بیهوده می گردم بدنبالت � چرا امشب ؟
هر شب تو را بی جستجو می یافتم اما
نگذاشت بی خوابی بدست آرم تو را امشب
ها ... سایه ای دیدم شبیهت نیست اما حیف
ایكاش می دیدم به چشمانم خطا امشب
هر شب صدای پای تو می آمد از هر چیز
حتی ز برگی هم نمی آید صدا امشب
امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه
بشكن قرق را ماه من بیرون بیا امشب
گشتم تمام كوچه ها را � یك نفس هم نیست
شاید كه بخشیدند دنیا را به ما امشب
طاقت نمی آرم � تو كه می دانی از دیشب
باید چه رنجی برده باشم � بی تو � تا امشب
ای ماجرای شعر و شبهای جنون من
آخر چگونه سركنم بی ماجرا امشب



كجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی ؟

تو را گم می كنم هر روز و پیدا می كنم هر شب
بدیناسن خوابها را با تو زیبا می كنم هر شب
تبی این گاه را چون كوه سنگین می كند آنگاه
چه آتشها كه در این كوه برپا می كنم هر شب
تماشایی است پیچ و تاب آتش ها .... خوشا بر من
كه پیچ و تاب آتش را تماشا می كنم هر شب
مرا یك شب تحمل كن كه تا باور كنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می كنم هر شب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
كه این یخ كرده را از بیكسی ها می كنم هرشب
تمام سایه ها را می كشم بر روزن مهتاب
حضورم را ز چشم شهر حاشا می كنم هر شب
دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا می كنم هر شب
كجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی ؟
كه من این واژه را تا صبح معنا می كنم هر شب



این غزلها همه جانپاره ی دنیای منند

پیش از آنی كه به یك شعله بسوزانمشان
باز هم گوش سپردم به صدای غمشان
هر غزل گر چه خود از دردی و داغی می سوخت
دیدنی داشت ولی سوختن با همشان
گفتی از خسته ترین حنجره ها می آمد
بغضشان شیونشان ضجه ی زیر و بمشان
نه شنیدی و مباد آنكه ببینی روزی
ماتمی را كه به جان داشتم از ماتمشان
زخم ها خیره تر از چشم تو را می جستند
تو نبودی كه به حرفی بزنی مرهمشان
این غزلها همه جانپاره های دنیای منند
لیك با این همه از بهر تو می خواهمشان
گر ندارد زبانی كه تو را شاد كنند
بی صدا با دگر زمزمه ی مبهمشان
شكر نفرین به تو در ذهن غزل هایم بود
كه دگر تاب نیاوردم و سوزاندمشان

منبع+تعداد بیشتری از اشعارش در:
http://sarapoem.persiangig.com/link7/bahmani.htm
 

amooshalbo

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
137
امتیاز
362
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
مشهد
مدال المپیاد
وات ؟!
دانشگاه
فردوسی !
رشته دانشگاه
ریاضی !
پاسخ : محمد علی بهمنی

شعر بهار هم از ایشون بسیار قشنگ هستش
همونی که مرحوم ناصر عبدالهی خوندند
 
  • شروع کننده موضوع
  • #3

stevendeljoo

داماد مسعودی
ارسال‌ها
1,351
امتیاز
2,642
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی نیشابور
شهر
نیشابور
سال فارغ التحصیلی
1391
مدال المپیاد
ندارم
دانشگاه
امیرکبیر
رشته دانشگاه
برق
پاسخ : محمد علی بهمنی

با توجه به :
"بي‌شك كاظم بهمني را بايد جزو نسل جديد غزلسرايان امروز دانست؛ نسلي كه الگوهايش را از منوچهر نيستاني، حسين منزوي، محمدعلي بهمني و... مي‌گيرد و چهره‌هايي در آن قلم مي‌زنند كه به جرأت شعرشان به لحاظ «شعر بودن» در رتبه بالايي قرار دارد؛ شاعراني مانند محمدجواد آسمان، عليرضا بديع، مريم جعفري آذرماني و... كه جديدترين و ناب‌ترين غزل‌ها را در دفترهايشان مي‌توان يافت. اما درباره كاظم بهمني و «تير چوبي»؛ نكته نخست درباره غزل كاظم بهمني، ايجاز در استفاده از واژگان است به گونه‌اي كه در مصاريع غزل‌ها نمي‌توان واژه‌اي را يافت كه زائد باشد يا بار معنايي سبكي را حمل كند مثلا در همان مصراع اول كلمات «تير»، «برق»، «چوبي»، «انتها» و «روستا» هريك بدون لفظ‌پردازي‌هاي امروزين شاعران، خواننده را با آغازي قوي مواجه مي‌كند كه بي‌شك او تا پايان شعر ناخواسته ابيات را پي مي‌گيرد."
از:http://wirayesh.blogfa.com/post-43.aspx

احتمالا نیست :D
 

baroon

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
750
امتیاز
578
نام مرکز سمپاد
یه زمانی فرزانگان تهران بودم!
شهر
تهران
دانشگاه
ولیعصر
رشته دانشگاه
معماری
پاسخ : محمد علی بهمنی

مرگ هم
به تساوی تقسیم نمی شود
حیرتا!
که هنوز
کسی به سهم کم اش از مرگ
اعتراض نکرده است

----------------------

راحت باش و بخوان
ان قدر رویا در این دفتر هست
که به قرص خواب
نیاز نداشته باشی

---------------------
از پلکان ابر
بالا میرفتم؟
یا
از سرسره ی خاک
پایینت می امدم؟
تنها
تنهایی
به یادم مانده است!

-------------------
 
ارسال‌ها
1,684
امتیاز
19,912
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
94
مدال المپیاد
فقط شیمی ولا غیر!!!
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : محمد علی بهمنی

گاهی چنان بدم که مبادا ببینیم
حتی اگر به دیده رویا ببینیم

من صورتم که به صورت شعرم شبیه نیست
بر این گمان مباش که زیبا ببینم

شاعر شنیدنی ست ولی میل،میل ِ توست
آماده ای که بشنوی ام یا ببینیم ؟

این واژه ها صراحت ِ تنهایی من اند
با این همه مخواه که تنها ببینیم

مبهوت می شوی اگر از روزن ات شبی
بی خویش در سماع غزل ها ببینیم

یک قطره ام و گاه چنان موج می زنم
در خود که ناگزیری دریا ببینیم

شب های شعر خوانی من بی فروغ نیست
اما تو با چراغ بیا تا ببینیم
 

Sepidd

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
220
امتیاز
3,104
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
رشت
سال فارغ التحصیلی
93
رشته دانشگاه
ژنتيك.
پاسخ : محمد علی بهمنی

دل خوشم با غزلی تازه، همینم کافی است
تو مرا باز رساندی به یقینم، کافیست

قانعم، بیشتر از این چه بخواهم از تو
گاه گاهی که کنارت بنشینم، کافیست

گله ای نیست، من و فاصله ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم، کافیست

من همین قدر که با حال و هوایت-گهگاه-
برگی از باغچه ی شعر بچینم، کافیست

فکر کردن به تو یعنی غزلی شورانگیز
که همین شوق مرا، خوبترینم ! کافیست
 

:-|

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
471
امتیاز
8,069
نام مرکز سمپاد
frz1
شهر
قم
سال فارغ التحصیلی
94
رشته دانشگاه
مهندسی معماری
پاسخ : محمد علی بهمنی

طوریم نیست
خرد و خمیرم
فقط همین!
کم مانده است بی تو بمیرم
فقط همین!
از هر چه هست و نیست گذشتم
ولی هنوز
در مرز چشمهای تو گیرم
فقط همین!
با دیدنت زبان دلم بند آمده است
شاعر شدم
که لال نمیرم
فقط همین!

#محمد_علی_بهمنی
 

:-|

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
471
امتیاز
8,069
نام مرکز سمپاد
frz1
شهر
قم
سال فارغ التحصیلی
94
رشته دانشگاه
مهندسی معماری
پاسخ : محمد علی بهمنی

دریغ می کنی از من - نگاه را حتی
و نیز زمزمه ی گاه گاه را حتی

من و تو ره به ثوابی نمی بریم از هم
چرا مضایقه داری گناه را حتی؟

تو اشتباه بزرگ منی،- ببخشایم
به دیده می کشم این اشتباه را حتی

به من که سبزپرستم چه گفت چشمانت؟
که دوست دارم - بخت سیاه را حتی

به دیدن تو چنان خیره ام که نشناسم-
تفاوت است اگر راه و چاه را حتی

اگر چه تشنه ی بوسیدن توأم - ای چشم!
بخواه، می کُشم این بوسه خواه را حتی

بیا تلالؤ شعرم بر آب ها - امشب
تراش می دهد الماس ماه را حتی...
#محمد_علی_بهمنی
 

:-|

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
471
امتیاز
8,069
نام مرکز سمپاد
frz1
شهر
قم
سال فارغ التحصیلی
94
رشته دانشگاه
مهندسی معماری
پاسخ : محمد علی بهمنی

با همه‌ی بی‌سروسامانی‌ام
باز به دنبال پریشانی‌ام

طاقت فرسودگی‌ام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنی‌ام

آمده‌ام تا تو نگاهم کنی
عاشق آن لحظه‌ی توفانی‌ام

دلخوش گرمای کسی نیستم
آماده‌ام تا تو بسوزانی‌ام

آمده‌ام با عطش سالها
تا تو کمی عشق بنوشانی‌ام

ماهی برگشته ز دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانی‌ام

خوبترین حادثه میدانمت
خوبترین حادثه می‌دانی‌ام؟

حرف بزن بغض مرا باز کن
دیرزمانی‌ست که بارانی‌ام

حرف بزن، حرف بزن سالهاست
تشنه‌ی یک صحبت طولانی‌ام

#محمدعلی بهمنی
 
بالا