افسردگی

Zahra_a

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
859
امتیاز
9,407
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
.
سال فارغ التحصیلی
99
رشته دانشگاه
داروسازی
https://esanj.ir/online-depression-testاین تست فکر کنم تست خوبی باشه

راستش این روزا چیزی که زیاده دلیل برای افسردگیه
خیلی از ادما دوروبرمون هستن که بنظر افسرده میان و هیچ شوقی برای ادامه دادن ندارن
بنظرتون چیکار میشه کرد؟
 

maleck :)

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,442
امتیاز
31,692
نام مرکز سمپاد
شهید بابایی
شهر
قزوین
سال فارغ التحصیلی
91
دانشگاه
دانشگاه گیلان
رشته دانشگاه
مهندسی صنایع
بعد از شیش ماه که دارو مصرف کردم فهمیدم بیشتر از ده سال بود که افسرده بودم. همه چیز به طرز عجیبی غمگین بود. خیلی از رفتارهام به حساب بداخلاقی و بی حوصلیگم بود، خیلی از رفتارهام به حساب نازک نارنجی بودن. برای گریه کردن بهانه نمیخواستم. هیچ موقع حواسم به انجام کاری نبود. ازونجایی که افسردگیم آتیپیک بود، پرخور و پر خواب و پر چیزای دیگه بودم و فکر میکردم همینم.
شیش ماه آسنترا و لاموژین مصرف کردم و خوب شدم، اما ازونجایی که درمانم فقد درمان دارویی بود احساس میکنم افسردگیم برگشته.
به نظرم با توجه به تجربه‌م میگم تنها به درمان دارویی بسنده نکنید، درمان دارویی شاید درمان مکمل باشه و حتما با کمک روانشناس سعی کنید ریشه ای حلش کنید.
 

هولدن

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
884
امتیاز
12,108
نام مرکز سمپاد
حلی
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
96
خب فکر میکنم ی فرد افسرده اول از همه انگیزه و امید و به زندگیش و از دست میده .خوابش ممکنه خیلی زیاد بشه و اشتهاش بشدت بیاد بایین و نهایتا تمایلش به بیرون رفتن و تعامل با دیگران و از دست بده
خب ی جامعه افسرده نمیتونه قاعدتا بیشرفتی کنه و رشدی داشته باشه .
فکر میکنم تاثیر خیلی زیادی داشته باشه چوون فردی که افسرده است توجهش به خودش یا حالا کمتر میشه یا اصلا دیگه به خودش توجهی نمیکنه و به بیماری های فیزیکی مبتلا میشه .
بله من افسرده ام و یکبار دکتر بیشنهاد کرد به روانشناس مراجعه کنم و داروهم استفاده کنم چون ممکنه حادتر بشه ولی چون گفتن هنوز خیلی جدی نیست بیش روانشناس نرفتم و داروهارم مصرف نکردم :|
ممکنه که باشن توجهی نداشتم بهشون :|
خب واقعا راه حلی نداشتم و این تایبیک و که دیدم اومدم ببرسم شما چطوری با اون برخورد کردین ؟ چون من با این وضعیت واقعا نمیتونم درس بخونمو دارم اذیت میشم :(
من هنوز خودم درگیر افسردگیم ولی امیدوارم این هایی که میگم کمکت کنه
اول اینکه یه سری چیزای ساده که دست خودته رو حتما درست کن مثل خواب و تغذیه و ورزش(ورزشی که تمام عضلاتتو درگیر کنه یا حداقل روزی یک ساعت پیاده روی کن)
دوم اینکه شرایط هرچه قدرم بد باشه هنوز میتونی کمی توش موثر باشی و برای اینده بهتر بجنگی (زندگی نامه بزرگانو توصیه میکنم بخونی ماندلا ۲۷ سال برای ازادی جنگید) +رمان و فیلم خیلی میتونه تو این شرایط به ادم تجربه بده
یک تمرینی هست تو شناخت درمانی که کمک میکنه متوجه تحریف های شناختیت بشی تو اینترنت سرچ کنی میاره
یک کتاب هم که پی دی افش هست تو اینترنت از حال بد به حال خوب که جامع درباره شناخت درمانی حرف زده میتونه کمکت کنه
تجربه من از افسردگی اینکه ممکنه هیچ وقت نره ولی میشه کنترلش کرد یه چیزی تو مایه های این کلیپ
https://www.google.com/amp/s/www.ap...9%84%D9%87_%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C?amp
 

:-|

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
471
امتیاز
8,072
نام مرکز سمپاد
frz1
شهر
قم
سال فارغ التحصیلی
94
رشته دانشگاه
مهندسی معماری
افسرده منم و فکر میکنم از حدود ۱۶ سالگی شروع شد.
از اون موقع تحت درمانم.برای من هربار که درمان میشه میره و به شکل جدیدی برمیگرده..
مثلا همین الانم در حالت خیلی عود کردشم..بنظرم همینکه آدم داشته باشدتش نمیتونه به درمان قطعی امیدوار باشه یکجوری برای همیشه محو بشه..وقتی راه وروردو پیدا کرده بلده همیشه برگرده..آدم برای افسرده نبودن نیاز داره نسبت به یک نفری ک تجربشو نداره دو موتوره کار کنه درونش تا کلپس نکنه و همش باید حواسش به خودش باشه..
میتونه هم علت ژنتیکی داشته باشه هم اکتسابی
علائمی که مثلا همین الان در من وجود داره بی انگیزگی خیلی زیاد نسبت به زندگی و نداشتن هیچ شوقی برای ادامه دادنش..
شاید آدم از نظر یکی دیگه خوشبخت باشه ها اما خودش عمیقا احساس بدبختی و خمودگی میکنه..
افکار خودکشی هم هست که حتی میتونه تا مرحله ای پیش بره که طرف با خودش بدونه که کی قراره خودشو تموم کنه چطوری قراره تموم کنه چی قراره تو نامش بنویسه...
یه خستگی همیشگی همراه آدمه برای انجام کوچکترین چیزی...ممکنه زیاد بخوره و حس گرسنگی بکنه بازم یا کم بخوره و گشنشم نباشه..
کل دیروز منی ک خیلی خوش خوراکم سه تا گردو خوردم و تمام و هیچی حس نمیکردم از گرسنگی..
درمورد خواب هم همینطوره..الان به راحتی ۱۶ ساعت میخوابم و قابلیت بیشتر خوابیدن هم دارم ازونور یکسری ها به شدت خوابشون کم میشه و وسط همون اندک خوابشون هم چند بار بیدار میشن و خوابشون سبکه
افسردگی این شکلیه ک هم روی هورمون های جسم تاثیر میذاره هم روی روان.پس باید دارو درمانی در کنار روان درمانی انجام بشه..
اما اول باید روان شناس شمارو ببینه تا تشخیص بده ک برنامه باید چطور پیش بره..
در کل بیماری خانمان سوزیه
 
ارسال‌ها
305
امتیاز
7,883
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
رفسنجان
سال فارغ التحصیلی
1399
رشته دانشگاه
روانشناسی
من مشاوره نرفتم اما علایمش رو داشتم و تست های آنلاینم میگن درجه های بالاش رو دارم.حالم مثل موج سینوسیه.یه روزایی خیلی خوبم بعد کم کم میرم توی سراشیبی و بعدش توی قعر گیر میکنم و طول میکشه تا دوباره به سمت قله حرکت کنم.افسردگی بیماریه؟؟شاید تا حدودیش ولی نه همش.بی دلیل هم نیست.اگه بشینید پای حرفای تاریک یک فرد افسرده دلایل فلسفی براتون میاره و خیلی خوب نفس زندگی رو به چالش میکشه دلایلی که مردم معمولی خیلی راحت ازشون میگذرن.خیلی از مشاهیر دنیا افسردگی داشتن.مثلا نیچه..ولی باید یاد گرفت باهاش زندگی کرد.گاهی توش غرق میشی ولی باید بتونی خودت رو بیرون بکشی و اون لحظاتی که ازش بیرون اومدی ناب ترین زندگی رو داری که هیچوقت بقیه تجربه نمیکنن.افسردگی با احساسات عمیق سر و کار داره و میتونه الهام بخش باشه برای یه نویسنده،شاعر،هنرمند..افسردگی مجبورت میکنه برای زندگی بجنگی.مجبور میشی دنبال نور بگردی چون زندگی در مراحل مبتدیش راضیت نمیکنه.
من افسردگیم میاد.توش غرق میشم.بعد یه روز تصمیم میگیرم بجنگم و ازش بیرون میام.و دوباره برمیگرده.آره،دوره تسلسله ولی هر بار احساس میکنم از دفعه قبل قوی تر شدم.
درسته همه تاکید میکنن کمک بخواید و توی خودتون نریزید ولی بنظرم تنها کسی که میتونه واقعا بفهمتون و کمکتون کنه خودتونید.ناامید نشین.
افسردگی فقط یه عارضه نیست دغدغه جدی بشر توی این دنیاست.سوال های بی جوابِ آدمیزاده.
ولی توی اون روزای تاریکِ تاریک باید یه پنجره باشه که بالاخره مجبورتون کنه پاشید و بجنگید.پنجره ی من این بیته:
پر کن قدح باده که معلومم نیست این دم که فرو برم برآرم یا نه!-خیام
(بیشتر یه جورایی مثلا در جهت فلسفه افسردگی نوشتم.برای مبارزه با "بیماری"افسردگی کارهایی میشه کرد که واقعا جواب میده.ولی شخص باید "بخواد"که از وضعش خارج بشه و خسته شده باشه)
خیلی نوشتم..هنوز حرف هست ولی بیشتر وقتتون رو نمیگیرم.
"دردِ بی دردی علاجش آتش است" و انسان افسرده یک انسانِ دردمنده..(دلم نیومد نگم:)) )
 
آخرین ویرایش:

reyna

MelloW
ارسال‌ها
372
امتیاز
6,390
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
پردیس هاشمی‌ نژاد مشهد
رشته دانشگاه
آموزش ریاضی
https://esanj.ir/online-depression-testخب اینم یه تست نسبتا معتبره و من جواب دادم و نتیجه اومد که افسرده ام . ولی خب بعضی از سوالاش و واقعا نمیدونستم چی جواب بدم چون معمولا همیشه احوالاتم ثابت نیست و در زمان ها مختلف متفاوته ؛ و خب البته خیلی وقتا احساس می کنم که بیماری "دوقطبی" تو من وجود داره اما نه به اون شدت . کسی تا حالا تجربه ی اینو داشته؟
 

:-|

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
471
امتیاز
8,072
نام مرکز سمپاد
frz1
شهر
قم
سال فارغ التحصیلی
94
رشته دانشگاه
مهندسی معماری
https://esanj.ir/online-depression-testخب اینم یه تست نسبتا معتبره و من جواب دادم و نتیجه اومد که افسرده ام . ولی خب بعضی از سوالاش و واقعا نمیدونستم چی جواب بدم چون معمولا همیشه احوالاتم ثابت نیست و در زمان ها مختلف متفاوته ؛ و خب البته خیلی وقتا احساس می کنم که بیماری "دوقطبی" تو من وجود داره اما نه به اون شدت . کسی تا حالا تجربه ی اینو داشته؟
بهش میگن سیکلوتایمی...
یکجور شبیه دوقطبیه اما خفیف تره
 
  • لایک
امتیازات: reyna

hanita.ard

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,841
امتیاز
26,169
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
....
سال فارغ التحصیلی
99
دانشگاه
قزوین
رشته دانشگاه
شیمی محض
این پست پاک میشه فقط خواستم تاپیک بیاد بالا

@_fatima_
اینم تاپیک افسردگی
 

الینا:)

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
506
امتیاز
4,670
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بابل
سال فارغ التحصیلی
1400
میشه لطفا راهنمایی کنید چطور باید با کسی که افسردگی داره، کمک کنیم؟ ممنون:):RedHeart
 
  • لایک
امتیازات: panah

0001111

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
355
امتیاز
9,785
نام مرکز سمپاد
حلی
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1395
میشه لطفا راهنمایی کنید چطور باید با کسی که افسردگی داره، کمک کنیم؟ ممنون:):RedHeart
خب یک خورده توضیح بیشتر بده. اگه میتونه بگو باهات حرف بزنه و فقط گوش کن این معمولا جوابه.
 

MarMari

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
648
امتیاز
14,599
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
شهسوار
سال فارغ التحصیلی
1402
مدال المپیاد
زهی خیال باطل
دانشگاه
البرز
رشته دانشگاه
داروسازی
ارسال‌ها
1,079
امتیاز
15,476
نام مرکز سمپاد
-
شهر
-
سال فارغ التحصیلی
1397
اگر مرغ و پیتزا و عدس و بادمجان و ترشی و نوشابه و ... مصرف می کنید ، شب ها دیر میخوابید و صبح ها دیر بیدار می شید و ورزش ملایم ندارید ، نباید هیچ انتظار داشته باشید افسردگیتون درمان بشه.
پیتزا و نوشابه خودش درمان اصلی افسردگیه
 
ارسال‌ها
550
امتیاز
14,409
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1397
رشته دانشگاه
پزشکی
یکی که تجربه مصرف داروی روان داشته لطفا به من پ.خ بده چندتا سوال درباره یکی از این داروها دارم.
 
  • لایک
امتیازات: ----
ارسال‌ها
252
امتیاز
7,563
نام مرکز سمپاد
هاشمی نژاد ۳
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1399
دانشگاه
فردوسی
رشته دانشگاه
روان‌شناسی
برای درمان افسردگی از طب سنتی غافل نشید
خیلی قوی...


چیزی که در این مورد بشدت اثرگذاره و روانپزشکی ازش کلا غافله، تاثیر تغذیه و خواب و ورزش هست.
اگر مرغ و پیتزا و عدس و بادمجان و ترشی و نوشابه و ... مصرف می کنید ، شب ها دیر میخوابید و صبح ها دیر بیدار می شید و ورزش ملایم ندارید ، نباید هیچ انتظار داشته باشید افسردگیتون درمان بشه.
در درجه دوم جایگزینی غذاهای مؤثر و بعد استفاده از داروهاست.
منطق درمان در پزشکی یا لااقل سبک درمانی که بعنوان فرهنگ جا افتاده اینه که هرچی میخوای بخور هرکاری میخوای بکن در نهایت داروهم بخور خوب میشی.
تا حالا بعید میدونم کسی رو دیده باشید که با قرص های ضدافسردگی درمان شده بشه، عموما بعد مدتی برمیگرده، خودشون هم میگن که جهت کنترل هست بیشتر تا درمان.اما تصلب و تعصبی که نسبت به دانش پزشکی وجود داره ، ساحت روانپزشکی و داروهاش رو منزه میکنه و تقصیر رو متوجه ذات افسردگی میکنه که بله خاصیت افسردگی اینجوریه.
درحالی که ایراد از سبک زندگی هست
البته داروهای طب سنتی هم تاثیر گذاریشون ریشه ای هست.
در نهایت توصیه می کنم به یک متخصص طب سنتی مراجعه کنید، اگر داروها و پرهیزات رو دقیق انجام بدید، در مدت کوتاهی مثلا یکی دوماه اثرش رو مبینید ان شاءالله بدون این که به خوردن دارویی هم وابسته بشید.
جسارتاً می‌تونم منبع این ادعاتون که روان‌پزشکی از تأثیر تغذیه و خواب و ورزش غافله رو بدونم؟!
 

Zahra_a

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
859
امتیاز
9,407
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
.
سال فارغ التحصیلی
99
رشته دانشگاه
داروسازی
آیا شما وقتی میرید روانپزشک در مورد این سه تا توصیه ای میکنه بهتون؟یا فقط قرص تجویز می کنه؟
اولین چیزی که روانپزشک از من پرسید خواب و تغذیم بود
و برای اصلاحشون بهم دارو داد...
 
ارسال‌ها
252
امتیاز
7,563
نام مرکز سمپاد
هاشمی نژاد ۳
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1399
دانشگاه
فردوسی
رشته دانشگاه
روان‌شناسی
آیا شما وقتی میرید روانپزشک در مورد این سه تا توصیه ای میکنه بهتون؟یا فقط قرص تجویز می کنه؟
خب پس لازمه چند تا نکته رو متذکر بشم:
یک اینکه خیلی ممنون می‌شم اگر حرف و توصیه‌ی چند روان‌پزشکی که خودتون یا آشنایان‌تون بهشون مراجعه کردین رو نیاید به صورت گزاره‌ی "روان‌پزشکی غافله" بیان کنید. مثل اینه که من برم پیش یه متخصص طب سنتی و یه سری دارو در مورد یه مشکلی بده که کار نکنه (که اتفاقاً چنین تجربه‌ای هم دارم) بعد بیام بگم طب سنتی کلاً بی‌فایده است! شاید هم باشه البته ولی خب من حق چنین ادعایی رو صرفاً بر حسب تجربه‌ام ندارم!
دو اینکه قبل از هرگونه اظهار نظر در مورد روان‌پزشکی، به متون روان‌پزشکی مراجعه کنید، که فکر نمی‌کنم کتابی باشه در این باره که از توصیه به سبک زندگی منظم و سالم غافل مونده باشه! هر متن آسیب‌شناسی روانی‌ای که بردارید بگیرید دست‌تون قطعاً به این نکات توجه ویژه کرده، و لازمه قبل از اینکه بیاید اینجا ملت رو موعظه کنید، فقط یه سرچ کوچیک بکنید!
سه اینکه اکیداً هم توصیه می‌کنم اگر روان‌پزشکی رفتید که فقط قرص تجویز کرد، سریعاً بیخیالش بشید و دیگه باهاش ادامه ندید. دارودرمانی اساساً قرار نیست به تنهایی درمان باشه، بلکه صرفاً پایه‌ی درمان و فراهم‌کننده‌ی شرایط روان‌درمانیه. در اینکه عده‌ی زیادی از روان‌پزشکا تو ایران آشنایی حداقلی با فنون روان‌درمانی ندارن شکی نیست و این موضوع هم تقصیر قوانین و سیاست‌های ناقص این حوزه است، ولی بازم این که شما پیش کی برید، انتخاب شماست. نیازی نیست از سر سوگیری بیاید کل علم پشت این موضوع رو زیر سوال ببرید و به جاش طب سنتی رو بیارید وسط که حتی انواع بیماری‌های روانی و من جمله افسردگی درش مرزهای مشخصی ندارن و از هم به درستی تفکیک نشدن! افسردگی انواع بسیار داره، بعضیا با همین اصلاح سبک زندگی تا حد مناسبی بهتر می‌شه، اما این اصلاح سبک زندگی برای انواع دیگرش لازم ولی ناکافیه. ضمن اینکه نمی‌شه از هر افسرده‌ای خواست ساعت خوابش رو اصلاح کنه، به هم ریختن خواب و ناتوانی در خوابیدن یا خواب بی‌کیفیت خودش از نشانه‌های افسردگیه و در مواردی از کنترل شخص خارجه، ایضاً تغذیه و ورزش!
جالبه واقعاً که هم‌فکرای شما انقدر انتظار تفکر و تعقل دارن از ملت، بعد تو همچین مسئله‌ی دو دو تا چهارتایی چنین نظرات سوگیرانه‌ و ادعاهای بدون مطالعه‌ای دارن! با قطعیت هم میان ‌در مورد منطق درمان در پزشکی و سبک درمانی جا افتاده در فرهنگ صحبت می‌کنن و بقیه رو نصیحت می‌کنن!
 

صوراسرافيل

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,430
امتیاز
8,541
نام مرکز سمپاد
علامه حلى
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
0000
ببينيد @rreezzaa1
افسرده شدن با افسردگى گرفتن متفاوته.با عواملى كه شما گفتيد ادمو افسرده مى كنه صحيح،اما افسردگى خيلى ريشه اى تره.
اينها ميتونن عوامل تقويتى باشن اما عامل اصلى نه.
 

امیرحسین

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,075
امتیاز
16,024
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
بوشهر
سال فارغ التحصیلی
91
دانشگاه
خواجه نصیر
رشته دانشگاه
مهندسی برق
برای من شکمو آخرین خاکریز فست‌فود و آخرین سنگر پیتزا بوده و هست :))
ولی خارج از شوخی می‌دونی حسش چطوریه؟ مثل اینه که دلت می‌خواد چیزهایی بگی ولی دیگه کلمات روح قبلی رو ندارند. دلت می‌خواد به خودت بگی حالت بهتر می‌شه. اوضاع رو درست می‌کنی. از پسش بر میام ولی نتنها خودت رو باور نداری اصلاً نمی‌دونی که چطوری قراره که اوضاع رو بهتر کنی یا بهتر بشه. نقطه‌ای نیست که بگی اگه بهش برسم حالم بهتر می‌شه. چون اگه همچین نقطه‌ای وجود داشت اسمش افسردگی نبود. اسمش وضعیت فاکدآپ بود که به هر نحوی شده آدم سعی می‌کرد به یک نقطه امیدوار کننده برسه. ولی خب برای افسردگی اینطوری نیست که بگی اگه اوضاع کاریم بهتر بشه، اگه ازدواج کنم یا ... بهتر می‌شم.
احساس سستی در قدم برداشتن می‌کنی و بازوانت قدرت بغل کردن عزیزانت هم نداره. بی‌خوابی روتین می‌شه و زندگی جلوه‌ای از دیوانگی به خودش می‌گیره که دیگه خودت هم برای خودت غریبه می‌شی. گویی قرار نیست هیچ وقت بهتر بشی و در تاریکی گیر کردی که به هر سمت میری حس جابه‌جا شدن بهت نمی‌ده.
باید خیلی خوش‌شانس باشید که کسی دوستتون داشته باشه متوجه وضعیتتون بشه و بهتون کمک کنه. البته اگه کمکی از دستش بر بیاد. شخصی که دوستتون داره می‌بینه که پشت نقاب روزمرگی شما اون فرد همیشگی نیست. آب شدن شما رو می‌بینه و هیچ ایده نداره که چطوری کمک کنه.
حتی اگه بیاد بگه عزیزکم، گنجینه گران‌بهای زندگیم می‌دونم درد می‌کشی می‌‌فهممت و می‌دونم تو این تاریکی هیچ‌جا رو نمی‌شه برای قدم برداشتن دید ولی دستت رو توی دستم بذار تا با هم تو این ظلمات قرار برداریم؛ لبخند بزند که لبخند تو خورشید راهمون می‌شه. حتی اگه اینا رو هم بگه کافی نیست. چون برای کافی بودن شما هم باید اینقدر طرف مقابل رو دوست داشته باشید که بهش اعتماد کنید و در قبالش حس مسئولیت کنید.
اون لحظه که احساس مسئولیت می‌کنید، به خاطرش اولین قدم برداشته می‌شه چون دیگه توی اون پوچی چیزی دارید، چیزی دارید که براش تلاش کنید. بعد از اون قدم‌های بیشتری برداشته می‌شه. قدم‌هایی با چاشنی ترس و آماده نبودن که آروم آروم حالت رقص به خودشون می‌گیرند. درسته که هنوز نمی‌دونی داری به کجا می‌ری ولی یک چیز تغییر کرده و اون لذت یک قدم بیشتر، یکم لبخند و یک رقص کوچولو هست.​
 

uranuscelona

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
820
امتیاز
10,000
نام مرکز سمپاد
فرز2
شهر
شیراز
سال فارغ التحصیلی
94
من روانشناس/روانپزشک نیستم اما حدودا ۷ سال درگیری شدید با مشکل افسردگی داشتم همزمان با اضطرابی که از کودکی همراهم بوده و تا حدی همچنان هست.

درمورد اینکه چطوری پیداش میشه، در واقع متوجهش نمیشی اصلا! و خب من به عنوان یه نوجوون که ایده ای نداشت افسردگی چیه تا مدتها اطلاع نداشتم اون وضعیتی که توش دست و پا میزنم صرفا تنبلی شخص من نیست یا اصلا یک شرایط عادی نیست. دلیلش هم ممکنه مشخص نباشه. خب من تو اون برهه زمانی شکستهای تحصیلی داشتم شاید اتفاقی که افتاد این بود که واقعیت بطرز وحشتناکی خورد تو صورتم که تو یک انسان نابغه و خاص نیستی در نتیجه همه چیز صرفا به تلاشت برمیگرده. هنوز نمیدونم اون اتفاقات و تلاش نکردنا بخاطر افسردگی بود یا برعکس افسردگیم در اثر شکست ها ایجاد شد.

من همیشه توصیفم از اون دوران یه تصویر تاره. هیچ چیز وضوح کامل نداره! هیچ هیجان شدیدی تجربه نمیشه. هنوزم افسردگیم بصورت مقطعی برمیگرده مخصوصا زمانی که احساس بیهودگی کنم یا احساس کنم مسیرم رو غلط رفتم و شاید عجیب باشه اما نحوه متوجه شدنش برام اینه که به رنگ های اطرافم بی توجه میشم. به حال خودت، به ذهنت، نسبت به اطرافت اگاهیت رو از دست میدی!

اینکه چطوری درمان میشه هم نسخه ی کلی نداره. بله داروهای شیمیایی و تراپی قطعا کمک کننده است اما مهم ترین درمان دست خود بیماره!! درمورد اطرافیان که @امیرحسین میگه خب یه حالت نادره و باز هم به خود شخص برمیگرده که مواجهش با این مسئله چطور باشه. گاها روند تصمیم گیری شخصی که توان و انگیزه تلاش نداره اینه که، از زندگیش برم و اجازه بدم اون شاد باشه! شاید ما اطلاعاتمون در این موارد اونقدر کافی نباشه که بطور صحیح هوای اطرافیانمون رو داشته باشیم. شاید برعکس رفتار غلطی انجام بدیم که نتیجه عکس بده. برای مثال خونواده من نهایت کمکشون این بود که خب اگر افسرده ای باید بری دکتر یا پیش مشاور! در حالی که من حتی انگیزه ای برای درمان نداشتم. یعنی دلم نمیخواست افسرده باشم و شاید بیشتر از اونا متوجه بودم که چه بلایی داره سر زندگیم میاد. حتی همین مسئله برام شده بود یه گرداب. میگفتم افسردگی زندگیمو بهم ریخته بعد به بهم ریختگی و شکست های زندگیم فکر میکردم و حس ناامیدیم بیشتر میشد در نتیجه روزا بیشتر میخوابیدم بیشتر میرفتم تو فکر بیشتر حالم بد میشد اما راه حل نبود! و اون پیشنهاد مامان و بابام بیشتر مثل از سر باز کردن بود که اون هم بیشتر حالمو بد میکرد که مایه تاسف بقیه ام. میدونستم که حال روحیم نیست که براشون مهمه، در اصل وضعیت درسیم و اینکه حال اونا رو هم میگیرم بود که باعث میشد غر بزنن و ازم بخوان برم دکتر.

اما یه نقطه هست که دیگه خسته میشی! میبری از همه چی حتی ممکنه باعث اقدام به خودکشی بشه متاسفانه در نهایت مرحله ای هست که به جایی میرسی که به خودت یه تکونی میدی و میری سراغ درمان (که خب ممکنه برای ادمای مختلف این مرحله به دلایل متفاوتی پیش بیاد). مثلا نه تنها بخاطر ادم هایی که دارن یه موجود چاق عجیب له شده رو میبینن، بلکه بخاطر خودت که دیگه نمیتونی این حجم از شکست رو تحمل کنی و قرار نبود آیندت اینطوری باشه. کم کم یاد میگیری دنیا و آدم هاش رو همون طور که هستند بپذیری. فارغ از ظاهر شعارگونش باید باورش کنی همینه که هست! یاد میگیری اون هدف از آفرینش و ... و ... وظیفه تو نیست که کشفش کنی. باید زندگی کنی و زندگی مرحله به مرحله جنگیدنه برای هدف های مختلف که اونا رو خودت مشخص میکنی. سطح سختیش هم برمیگرده به اینکه چقدر حاضری بهاش رو بپردازی.
چشمات باز میشه انگار، دنیات رنگی میشه. به ذهنت و فکرایی که تو ذهنته آگاه میشی حتی اگر لازم باشه باید بنویسی که متوجه باشی توی دنیای درونیت چی میگذره. متوجه میشی که برای اکثر مشکلایی که فکر میکنی بخاطرشون دنیا رو سرت خراب شده، میشه راه حل پیشنهاد داد و حلش کرد! فقط باید یکم تلاش کنی و تو صرفا قربانی جبر دنیا نیستی

همه ی اینا رو خود اون شخص باید تجربه کنه و حرف های من و شعارهای کتابا واقعا کمکی نمیکنه اگر خود شخص به اون نقطه نرسیده باشه که بخواد تغییر کنه.

در روند درمان ۲ مرحله ی سخت هست. اولی وقتی داروها رو شروع میکنی و عوارضشون به گونه ای هست که احساس میکنی داری تنبل و تنبل تر میشی یا از دنیا جداتر میشی حتی! اما میگذره. مرحله دوم بعد از قطع کردن داروهاست که ممکنه یکم سخت بگذره. گریه کنی بهانه گیر بشی، منزوی بشی و ...

ولی دوستای گلم سعی کنید مراقب حال خودتون باشید. چون خارج شدن از این گرداب همت زیادی میخواد و اینکه بدونید که خود شما نجات دهنده ی خودتون هستید، پس هوای خودتون رو داشته باشید.
 
بالا