• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

روز تولد

پاسخ : روز تولد

تولد 7 سالگیم!
خیلی خَش بود تریپی ک همه بودن+یادمه ی کیکم ی کیک بزرگ سگ بودش!
تولد 8 سالگیم:
شامل من .مامانم.همکارش.2 تا بچه هاش ک دوستام بودن!خیلی خوب بود.یادمه دوستم ضحی ، رو بادکنکا با ماژیک عدد یک تا 17-18 رو نوشت...بقیه بادکنکا هم خودش کلی نوشته تولد و اینا داشت!
وقتی شمعا رو فوت کردم با تعجب نگام میکرد.گفتم چی شده؟گفت بادکنکا رو نمیترکونی؟فک کردم لابد خیلی دوس داره ولی روش نمیشه..زود ی بادکنک رو ک روش نوشته بود 12 برداشتم ک بترکونم..گفت نه اونو نباید الآن بترکونی گفتم پس چی؟گفت باید اون سالایی ک گدشته رو بترکونی
و شرو کرد با خاهرش 1 تا 7 رو ترکوند.هشت رو هم داد ب من ک بترکونم...حس خوبی نبود..از اون موقه احساس کردم بزرگ شدن ینی ترکوندن همه بادکنکا...از بزرگ شدن بدم اومد...ولی تولد خوبی بود..خیلی خوب!
 
پاسخ : روز تولد

تولد پارسالم دقیقا شب 4شنبه سوری بود و بدترین تولد عمرم :| نزدیک ترین دوستم و کسی که بیشتر از همه بهش اعتماد داشتم و روش حساب میکردم ناجوانمردانه بهم پشت کرد!
 
پاسخ :روزتولد

تولد۱۴سالگیم بدترین روزعمرم بود،شبش مهمون داشتیم که زنگ زدن بهمون خبردادن عموم فوت کرده.
 
پاسخ : روز تولد

تولده 7 سالگیم هم خیلی خوش گذشت چون مامانم از فامیله درجه یک تا یازده همه رو دعوت کرده بود :D و هم ی ضدحال خوردم واس اینکه کیکمو اشتباه درس کرده بودن L-:
کیکم ی کتاب بود که ی جوجه اردک نشسته بود وسطش دستشم ی چتر بود بعد اون ابله ها گرفته بودن وسط کیک من ی دونه از این اردک پلاستیکیا هس میندازن تو وان حموم بچه ها از اونا گذاشته بودن مسخره هااااا :( L-:
جالب ترین شاباشای ممکن و گرفتم 8-> یکیشون که یدفه یه کیسه سکه داد دس ما با تمامه بچه بودنم فهمیدم که الان همش یه هزارتومنی گرفتی این جوری حجیمش کردیاااا بهش برگردوندم :> :> :> :>درشتاشو سوا کن
 
پاسخ : روز تولد

يكي از بهترين تولدام 12 شهريور امسال بود كه با فريده و انسيه و حانيه رفتيم الماس، 5ساعت اونجا بوديم
كلي خوش گذشت/مسخره بازي درآورديم و آباد كرديم اونجارو :-"
فقط بعدش تا يه هفته فكّامونو ماساژ ميداديم ;))
 
پاسخ : روز تولد

این چیزا هستن میپیچونیشون کاغذ رنگی و اینا ا توش میزنه بیرون :D بابام اینو برعکس گرفته بود :)) کل اجزای داخلیش کوبیده شد رو شیکم طفلک :)) کلیم ترسیده بود :)) خلاصه کلی خندیدیم بسی خوش گذش دیگه :D
 
پاسخ : روز تولد

من عادت دارم قشنگ ساعتی که به دنیا اومدم جشن بگیرم (10 صبح :D)
ولی امسال موقع تولدم کلاس الگوریتم داشتیم و داشتیم امتحان می دادیم :)
اولین بار بود موقع تولدم تو مدرسه بودم ولی باحال بود P:>
 
پاسخ : روز تولد

پارسال بهترین بودش مامانم همه رو دعوت کرده بود که بریم چیتگر منم خبر نداشتم
بعدش دو سه بار همه تز دادن اما من نفهمیدم یه بار گفتیم یکی کارتشو بده ما بریم دوچرخه سواری داییم به مامانم گفت الان بدم یا صبر کنم ؟ :D
منم گفتم یعنی چی صبر کنم ؟ :-??بده دیگه خب.
بعدش اون موقع که میخواستن غافلگیرم کنن دختر عموم و فرستاده بودن که منو ببره مثلا آب بخوریم دختر عموم میگفت بیا بریم ~X( ~X( ~X(
من میگفتم :ول کن بابا حال نداری پانمیشنم که بریم :)) خلاصه با هزار زور و زحمت منو بردش بعدش کلی خندیدیم دو تاکیک بود هر کدوم و سی چهل بار فوت کردم بعد یه دونه از این زنبورا که گاز میگیرن دستمو گاز گرفت پریدم بغل پسر عموم :))
تازه این اولش بود تا شب فک کنم همشون یکی یکی گازم گرفتن دیگه اشکم در اومده بودش :-s :((
وقتی داشتیم میرفتیم پسر دایم چراغ قوه انداخت و دیدیم که من رو لونشون نشسته بودم دقیقا وسطش :-[
جاتون خالی کلیم خندیدیم نفسمون بالا نمیومد کلیم برام آهنگ خوندن عموم بابام پسر عموهام x:
خیلی خوب بودش :)
 
پاسخ : روز تولد

یکی از بهترین سال های تولدم همین امسال بود!!یعنی عالی شاید کادو های چندانی نگرفتم ولی توی مدرسه بهترین بهترین دوستام برام شمع خریدن و اوردن و بعد من فوتش کردم یک عالمه شعر خوندن و دست زدن و بعدش مدیر مدرسه هم به جمع ما امد و یک ماچ خوشگل روی لپام کرد ولی مدیر مهم نیس مهم دوستام بودن که با اینکه چیز خاصی نداشتن ولی خیلی شادم کردن و عالی بود!البته یکی دیگه هم تبریک گفت همون روز ولی اون فرد که اولین بارش بود بماند!!
 
پاسخ : روز تولد

بچه که بودم بادکنکامو حتما بابام باید باد میکرد!!!!!اومد که باد کنه ترکید خورد تو چشمش طفلکی!!!!تا یه هفته داشت اب میومد از چشمش!!!!!اونقد دلم براش سوخت که!!! :-[!!!!! :))
 
پاسخ : روز تولد

تولدی که هیچ وقت یادم نمیره تولد امسالم بود :-<
روز 5شنبه کیک و کلی غذا از خونه برم مدرسه که بعد از کلاس المپیادمون جشن بگیریم
بعد عین این اسکلا نشتیم وسط حیاط و جشن گرفتیم :-"
یکی از بچه ها فیلمم میگرفت
یک دفعه مسعول کلاس های المپیادمون اومد همه چیو به هم ریخت :|
ما هم عصبانی کلی باهاش دعوا کردیم
بعد هم گوشی منو گرفت
کلا تو ذوق هممون خورد
ولی جالب اینجا بود که روز شنبش از هممون تعهد گرفتن :O
فقط برای یک تولد....
 
پاسخ : روز تولد

غارت کادوهای تولد/کوبوندن کیک توصورت برای یادگاری /بعدم ریز ریز کاغذکادوها واسه زجر دادن بدترین اتفاقات ممکن توی تولدم بود...
 
پاسخ : روز تولد

ساعت 10 که کلاس تموم شد بچه ها گفتن پیتزا میخوایم!
صبحونه پیتزا مهمونشون کردم :D
همه از بیرون اینجوری نیگامون میکردن :-\
ماهم اینجوری شدیم :P
عصرهم یکی رو بردم سوپرمارکت گفتم هرچی میخوای بردار.بخور و واسم دعا کن!

این شد جشن تولد من :D :D :D
 
پاسخ : روز تولد

به نقل از sRina :
درود! :D
یکی از اتفاقایی که سالی یه بار برای ما میفته جشن تولدمونه!
به یادموندنی ترین خاطره ای که از روز تولدتون دارین چیه؟ ;))
هر سال یه خاطه داشتم اما یکیش این بود که
کلاس 4م همه هم کلاسی هام رو دعوت کرده بودم ساعت5.5 مهمونی تموم شد و ساعت 6 مادر یکی از دوستام(بهاره)اومد دنبال دخترش که ما گفتیم برگشته خونه خلاصه بهاره خانوم گم شده بود از ساعت 6 تا 8.5 پدر و مادرم و پدرو مادرش همه جا رو دنبالش گشتن . آخرشم ساعت 8.5 خودش خونه رو پیدا کرده بود و برگشته بود
و اونجا بود که مادرم گفت : تا اطلاع ثانوی خبری از دعوت کردن دوستات نیست
 
پاسخ : روز تولد

پارسال 26 اسفند یعنی دقیقا روز تولدم یکی از بدترین اتفاقای زندگیم برام افتاد...مامانبزرگم بره همیشه از پیشمون رفت...و اینکه هر سال دقیقا تو روز تولدم قراره یه خاطره تلخ برام یادآوری شه آزارم میده...
 
پاسخ : روز تولد

تولدم که همین تازگی ها بود چون مهمونامون دیر اومدن اومدم از وقت استفاده کنم شمع هارو روشن کنم بزارمشون رو کیک از شانس بد من شمعه (عدد پنجش)شکست #-o :-s ~X( :(تا اومدم درستش کنم خالمینا اومدن بعد دیگه درست نشد رو کیک فقط شمع (یک ) بود اوناهم دلداری می دادن عیبی نداره تولد یکسالگی ات هستش!!!!!!!!!
 
پاسخ : روز تولد

جشن تولد پیارسالم از این شمعا رو کیکم بود ک هرچی فوت می کنی خاموش نمیشه !
جاتون خالی ما هی میفوتیدیم این خاموش نمیشد آخرش اومد رسید ب کیکم ، کیکم سوخت :(( :(( :(( :(( :(( :(( :((
پسر خاله مخ سمپادی منم کیکو برداش گرف زیر آب ! :(( :(( :(( :(( :((

.
.
.

خلاصه ی گندی خورد ک نگو! :)) :)) :)) :))
 
پاسخ : روز تولد

عاقا تولد دوستم بود 4 نفر بودیم برای شام رفته بودیم پیتزایی که دو نفرمون رفتن پیتزا بیارن!
من و اون یکی دوستم سر شوخی سر فلفلها رو نیمه باز گذاشتیم که دوستمون بریزه کلشو رو پیتزاش!
خلاصه اونا با پیتزا برگشتن طرف نرسیده به اون دوستم گفت فلفل بزن حال بیای و فلفل پاش رو خالی کرد روی پیتزای دوستم که خودش سرش رو نیمه باز گذاشته بود!! :D
اونم با ی حرکت ابلهانه فلفل ها رو فوت کرد وسط جمع!!
عاقا تا چند ساعت سوزش داشتیم فجیع!! اشک میومد اصن ی وضی!! :D
 
پاسخ : روز تولد

امسال تولد دوستم سر بریدن کیک بحث بود که چجوری ببریم؟!!
یکی گفت صبر کنین درستش میکنم!
اومد حدود 1/5 کیک رو گذاشت تو بشقاب!!
ما همه تو کف بودیم که عجب اشتهایی داره که یدفه بشقاب رو کوبوند تو صورت میزبان!!
بدبخت کل وجودش خامه ای شده بود!! :D
 
پاسخ : روز تولد

امسال شب تولدم با خواهرم رفتیم بازار اصن یادم نبود که تولدمه
بعد باهم رفتیم تو یه لباس فروشی
خواهرم گف میخوام یه سویشرت واسه خودم بگیرم بیا رنگشو انتخاب کن
منم که حال وحوصله نداشتم (:|
هر چی میدیدم میگفتم قشنگه (:|
بالاخره یه دونه بنفش انتخاب شد
اومدیم بیرون خواهرم همون لباسو زد تو سرم :D
گف عزیزم تولدت مبارک :D
من : :O
>:D<
 
Back
بالا