• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

هر روز يك حكايت

  • شروع کننده موضوع
  • #1

Rubiker

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
541
امتیاز
653
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
نیشابور
دانشگاه
ان شاء الله "علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
ان شاء الله "پزشکی"
سلام h-:دوستان عزيز​

هر روز يك حكايت بخونيد و لذت ببريد​

كسي هم اگه حكايت جالب و خوندني داره ميتونه اينجا بذاره خوشحال ميشيم... h-:
 
  • شروع کننده موضوع
  • #2

Rubiker

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
541
امتیاز
653
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
نیشابور
دانشگاه
ان شاء الله "علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
ان شاء الله "پزشکی"
پاسخ : هر روز يك حكايت

علم بالاي سر​

يك شب اسكندر يارانش را صدا كرد تا ستارگان
را به آنها نشان دهد و مسير هر كدام را به آنها
بگويد.
ياران را به باغي برد و در هنگام راه رفتن به ستاره ها
اشاره مي كرد كه ناگهان در گودالي افتاد. يكي از
اطرافيان گفت:

« كسي كه به علم بالاي سر بپردازد ، از زير پاي خود غافل مي شود.»​
 

پگاهــــ

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
112
امتیاز
709
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1
شهر
مشهد
پاسخ : هر روز يك حكايت

شام آخر
داوینچی موقع کشیدن تابلوی”شام اخر”دچار مشکل بزرگی شد می بایست “نیکی”را به شکل عیسی و”بدی”را به شکل یهودا یکی از یاران عیسی که هنگام شام تصمیم داشت به او خیانت کند به تصویر میکشید.
کار را نیمه تمام رها کرد تا مدل های ارمانی اش را پیدا کند.
روزی در یک مراسم همسرایی تصویر کامل مسیح را در چهره ی یکی از جوانان همسرا یافت.جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهره ی او اتودهایی برداشت.
سه سال گذشت…
تابلوی شام اخر تقریبا تمام شده بود اما داوینچی هنوز برای یهودا مدل مناسبی پیدا نکرده بود
کاردنیال پدر کلیسا کم کم به او فشار می اورد که نقاشی دیواری را زودتر تمام کند.نقاش پس از روزها جست وجو جوان شکسته و ژندهپوشٍ مستی را در جوی ابی یافت.به زحمت از دستیارانش خواست تااورا به کلیسا بیاوند.چون دیگر فرصتی برای طرح برداشتن از او را نداشت.
گدا راکه درست نمی فهمید چه خبر است به کلیسا اوردند.دستیارانش اورا سر پا نگه داشتند و در همان وضع داوینچی از خطوط بی تقوایی گناه وخود پرستی که به خوبی بر ان چهره نقش بسته بود نسخه برداری کرد.
وقتی کارش تمام شد گدا که دیگر مستی از سرش پریده بود چشمهاهیش را باز کرد و نقاشی پیش رویش را دید و با امیزه ای از شگفتی گفت:من این تابلو را قبلا دیده ام!!!
داوینچی شگفت زده پرسید:کی؟
گدا گفت: سه سال قبل پیش از انکه همه چیزم را از دست بدهم.موقعی که در یک گروه همسرایی اواز می خواندم زندگی رویایی داشتم.هنرمندی از من دعوت کرد تا مدل نقاشی چهره ی “عیسی” بشوم!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #4

Rubiker

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
541
امتیاز
653
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
نیشابور
دانشگاه
ان شاء الله "علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
ان شاء الله "پزشکی"
پاسخ : هر روز يك حكايت

پيش امام عقد نكنيم

به ابراهيم گفتم: تنها درخواستي كه از شما دارم؛ اين است كه براي عقدمان برويم پيش امام.سكوت كرد و جواب نداد . بعد از چند روز گفت: « شما هر تقاضايي به جز اين داشته باشيد من انجام ميدهم ؛ اما از من نخواهيد لحظه اي از عمر مردي را كه تمام وقتش را بايد صرف امور مسلمانان كند به خود اختصاص دهم!»

به نقل از همسر شهيد محمد ابراهيم همت
 
  • شروع کننده موضوع
  • #5

Rubiker

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
541
امتیاز
653
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
نیشابور
دانشگاه
ان شاء الله "علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
ان شاء الله "پزشکی"
پاسخ : هر روز يك حكايت

طبيب و شاعر​

شاعري نزد طبيبي رفت و گفت : چندي است كه احساس سنگيني ميكنم ، مانند آنكه چيزي روي دلم مانده باشد . طبيب پرسيد : تازگي شعري ساخته اي كه براي كسي نخوانده باشي؟ گفت : بله. گفت: بخوان. شاعر قصيده مطولي خواند .در آخر طبيب گفت :گمان دارم با خواندن اين قصيده شفا يافته باشي.

بهارستان جامي​
 

amooshalbo

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
137
امتیاز
362
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
مشهد
مدال المپیاد
وات ؟!
دانشگاه
فردوسی !
رشته دانشگاه
ریاضی !
پاسخ : هر روز يك حكايت

دو پیرمرد ٩٠ ساله، به نامهاى بهمن و خسرو دوستان بسیار قدیمى همدیگر بودند. هنگامى که بهمن در بستر مرگ بود، خسرو هر روز به دیدار او میرفت .
یک روز خسرو گفت: «بهمن جان، ما هر دو عاشق فوتبال بودیم و سالهاى سال با هم فوتبال بازى میکردیم. لطفاً وقتى به بهشت رفتى، یک جورى به من خبر بوده که در آن جا هم میشود فوتبال بازى کرد یا نه .»
بهمن گفت: «خسروجان، تو بهترین دوست زندگى من هستى. مطمئن باش اگر امکانش بود حتماً بهت خبر میدهم» چند روز بعد بهمن از دنیا رفت.
یک شب، نیمه هاى شب، خسرو با صدایى از خواب پرید. یک شیء نورانى چشمکزن را دید که نام او را صدا میزد: خسرو، خسرو …
خسرو گفت: کیه؟ جواب شنید: منم، بهمن.
تو بهمن نیستى، بهمن مرده! بازهم جواب شنید: باور کن من خود بهمنم..
تو الان کجایی؟
بهمن گفت: در بهشت! و چند خبر خوب و یک خبر بد برات دارم .
خسرو گفت: اول خبرهاى خوب را بگو.
بهمن گفت: اول این که در بهشت هم فوتبال برقرار است. و از آن بهتر این که تمام دوستان و هم تیمی هایمان که مردهاند نیز اینجا هستند. حتى مربى سابقمان هم اینجاست. و باز هم از آن بهتر این که همه ما دوباره جوان هستیم و هوا هم همیشه بهار است و از برف و باران خبرى نیست و از همه بهتر این که میتوانیم هر چقدر دلمان میخواهد فوتبال بازى کنیم و هرگز خسته نمیشویم. در حین بازى هم هیچکس آسیب نمیبیند.
خسرو گفت: عالیه! حتى خوابش را هم نمیدیدم! راستى آن خبر بدى که گفتى چیه؟
بهمن گفت: مربیمون براى بازى جمعه اسم تو را هم توى تیم گذاشته !!!
 

sk1v

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
721
امتیاز
1,933
نام مرکز سمپاد
دبیرستان علامه حلی 3
شهر
تهران
پاسخ : هر روز يك حكايت

منصور خلیفه مردی را بر خراسان ولایت داد که نرمش بسیار داشت. روزی زنی به دادخواهی نزدش آمد وخیری از وی
ندید. گفت دانی که خلیفه از چه رو ترا ولایت داده است؟ گفت نه گفت از آن رو که که بنگرد آیا امور خراسان بی والی گذرد یا نه؟

اعرابئی را ولایت یمن دادند . یهودیان راجمع کرد و گفت راجع به عیسی چه گویید؟ گفتند وی را بصلیب آویختیم وبکشتیم
گفت از زندان نرهید مگر آنکه دیه اش را بدهید
 
  • شروع کننده موضوع
  • #8

Rubiker

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
541
امتیاز
653
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
نیشابور
دانشگاه
ان شاء الله "علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
ان شاء الله "پزشکی"
پاسخ : هر روز يك حكايت

خاطرات آقا دزده !

ياد اون روزها به خير.وقتي من بچه بودم ، مادرم يه تومن به من ميداد و مرا به فروشگاه ميفرستاد و من با سه كيلو سيب زميني ،‌دو بسته نان ،‌ سه پاكت شير ‌، يك كيلو پنير ، يك بسته چاي و دوازده تا تخم مرغ به خانه بر ميگشتم . اما الان ديگه از اين خبرا نيست...! همه جا توي فروشگاه ها دوربين مدار بسته گذاشتن .....

از خاطرات يك سارق بالفطره!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #9

Rubiker

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
541
امتیاز
653
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
نیشابور
دانشگاه
ان شاء الله "علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
ان شاء الله "پزشکی"
پاسخ : هر روز يك حكايت

گول خودن جوان پر مدعا

جواني ادعا مي كرد كه كسي نتوانسته او را گول بزند.رندي اين سخن را شنيد.گفت:«من الان كار دارم ، ساعتي بايست تا برگردم آن وقت ميبيني تو را چگونه گول ميزنم.» جوان يكي دو ساعت ايستاد اما از آمدن آن شخص خبري نشد.يكي از دوستانش از آنجا عبور ميكرد ، پرسيد:«باي چه اينجا ايستاده اي؟» جوان قضيه را باز گفت . دوستش گفت:«عجب احمقي هستي ، ميخواستي چطور تو را گول بزند كه دو ساعت است كه اينجا تو را معطل گذاشته و پي كارش رفته است...»

حكمت شريف الطرابلسي
 

sk1v

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
721
امتیاز
1,933
نام مرکز سمپاد
دبیرستان علامه حلی 3
شهر
تهران
پاسخ : هر روز يك حكايت

مردی دیگری را گفت اگر به هنگام شب شبحی دیدی, پیش رو و مترس. چه او نیز همچنان که تو بیمناکی,
بیمناک است . مرد گفت ترسم از آن است که وی نیز این سخن شنیده باشد
 

پگاهــــ

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
112
امتیاز
709
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1
شهر
مشهد
پاسخ :

وزن دعای پاک و خالص
زني بود با لباسهاي کهنه و مندرس، و نگاهي مغموم وارد خواروبار فروشي محله شد و با فروتني از صاحب مغازه خواست کمي خواروبار به او بدهد. به نرمي گفت شوهرش بيمار است و نميتواند کار کند و شش بچه شان بي غذا مانده اند.

جان لانک هاوس، با بي اعتنايي، محلش نگذاشت و با حالت بدي خواست او را بيرون کند

زن نيازمند، در حالي که اصرار ميکرد گفت آقا شما را به خدا به محض اين که بتوانم پول تان را مي آورم

جان گفت نسيه نمي دهد

مشتري ديگري که کنار پيشخوان ايستاده بود و گفت و گوي آن دو را ميشنيد به مغازه دار گفت

ببين خانم چه مي خواهد، خريد اين خانم با من

خواربار فروش با اکراه گفت: لازم نيست، خودم ميدهم. ليست خريدت کو؟

لوئيز گفت: اينجاست

" ليست را بگذار روي ترازو. به اندازه وزنش، هر چه خواستي ببر."

لوئيز با خجالت يک لحظه مکث کرد، از کيفش تکه کاغذي در ‏آورد، و چيزي رويش نوشت و ‏‏آن را روي کفه ترازو گذاشت. همه با تعجب ديدند کفه ي ترازو پايين رفت

خواروبار فروش باورش نشد. مشتري از سر رضايت خنديد

مغازه دار با ناباوري شروع به گذاشتن جنس در کفه ي ترازو کرد. کفه ي ترازو برابر نشد، آن قدر چيز گذاشت تا کفه ها برابر شدند

در اين وقت خواروبار فروش با تعجب و دل خوري تکه کاغذ را برداشت ببيند روي آن چه نوشته شده است

کاغذ، ليست خريد نبود، دعاي زن بود که نوشته بود:" اي خداي عزيزم، تو از نياز من با خبري، خودت آن را بر آورده کن "

مغازه دار با بهت جنس ها را به لوئيز داد و همان جا ساکت و متحير خشکش زد

لوئيز خداحافظي کرد و رفت

فقط اوست که ميداند وزن دعاي پاک و خالص چه قدر است .....
 
  • شروع کننده موضوع
  • #12

Rubiker

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
541
امتیاز
653
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
نیشابور
دانشگاه
ان شاء الله "علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
ان شاء الله "پزشکی"
پاسخ : هر روز يك حكايت

صاحب همت
روزي ابوسعيد ابوالخير با جمعي از ياران سخن مي گفت.در اين حال يكي از حاضران از شخصي سخن گفت كه مال خود را نفقه مي كرد. خواجه علي خباز آن شخص را با همت خواند . شيخ گفت :اي امنيت است نه همت .
صاحب همت آن باشد كه انديشه او بدون خداوند به هيچ چيز فرو نيايد.
اسرار التوحيد
 
  • شروع کننده موضوع
  • #13

Rubiker

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
541
امتیاز
653
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
نیشابور
دانشگاه
ان شاء الله "علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
ان شاء الله "پزشکی"
پاسخ : هر روز يك حكايت

دردسر پادشاه

دهقاني مورد ستم واقع شد.نزد پادشاه رفت و دادخواهي كرد.پادشاه به حال او نپرداخت و خود را به كاري ديگر مشغول كرد .
دهقان چند بار اصرار كرد تا اينكه پادشاه خشمگين شد و گفت :‌ « دردسر از ما دور كن .»

گفت: « سر تويي اگر درد به تو ندهم كجا ببرم ؟! »

لطايف الطوايف - مولانا فخر الدين
 

حافظ

کاربر فعال
ارسال‌ها
52
امتیاز
30
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
کاشان
دانشگاه
دانشگاه علوم-پزشكي تهران
رشته دانشگاه
طبابت
پاسخ : هر روز يك حكايت

واقعا كتاب جالبيه لطائف اللطائف رو مي گم

البته خيلي هاش هم خييلي بي مزست

زني خطاب به شوهرش مي گويد :

ما هر دو از اهل بهشتيم چرا كه مردي كريه المنظر و زشت تر از تو در دنيا نيست و زني جميله و به حسن من نيز نيست

تو شكر گزاري به سبب نعمت بي حد و حصري كه خداوند در حق تو عطا كرد و بخشيد

و من راضي ام چرا كه مصيبتي سخت تر از اين نبود حال آن كه اين از جانب خداست

چنان كه راضيان و شاكران بهشتيان اند

البته ديوونه هام از اهل بهشت ان
 

sk1v

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
721
امتیاز
1,933
نام مرکز سمپاد
دبیرستان علامه حلی 3
شهر
تهران
پاسخ : هر روز يك حكايت

ابوالاسود به قبیله بنوقشیر نزول کرد و آن قبیله ناصبی و ابوالاسود شیعی بود , بنو قشیر شبها بدو سنگ افکندندی.
روزی ابوالاسود به آنان گفت:چرا با من این کنید؟ گفتند: ما این سنگها نیفکنیم, این سنگها از جانب خدا آید.
گفت:دروغ میگویید. چه اگر افکننده خدای بود , خطا نکردی
 
  • شروع کننده موضوع
  • #16

Rubiker

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
541
امتیاز
653
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
نیشابور
دانشگاه
ان شاء الله "علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
ان شاء الله "پزشکی"
پاسخ : هر روز يك حكايت

دليل اصلي

مريدي كه در ابتداي راه بود خانه اي نو ساخت شيخش آمد و خانه اش را ديد.
پرسيد : از چه سبب در اين خانه دريچه اي گذاشته اي؟
مريد پاسخ داد : براي وارد شدن نور به درون خانه.

شيخ گفت : اين فرع مسئله است نياز اصلي ورود بانگ اان به خانه است

گفت آن فرع است اين بايد نياز تا از اين ره بشنوي بانگ نماز
 

مـــــــریم

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
116
امتیاز
935
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1
شهر
مشهد
دانشگاه
دانشگاه تهران 8-> (ینی میشه؟)
رشته دانشگاه
پزشکی ایشالا 8->
پاسخ : هر روز يك حكايت

کوهنوردی که به خدا اعتماد نکرد

شب بلندی های کوه را در بر گرفت و مرد هیچ چیز نمی دید.همان طور که از کوه بالا می رفت چند قدم مانده بود به قله که پایش لیز خورد و در حالی که سقوط می کرد از کوه پرت شد و فقط لکه های سیاه در مقابل چشمانش می دید.احساس وحشتناک مکیده شدن به وسیله قوه ی جاذبه او را در خود گرفت و فکر می کرد مرگ چقدر به او نزدیک است .ناگهان طناب گیر کرد و بدنش میان زمین و آسمان معلق ماند.
در لحظه ی سکون چاره نداشت جز این که فریاد بزند..(خدایا کمکم کن).ناگهان صدای پر طنینی در آسمان پیچید:ازمن چه می خواهی؟. . .ای خدا نجاتم بده! . . . واقعا باور داری که می توانم تو را نجات بدهم؟ . . . البته که باور دارم. . . اگر باور داری طناب دور کمرت را پاره کن . . . [یک لحظه سکوت] . . .و مرد تصمیم گرفت با تمام نیرو طناب را بچسبد.گروه نجات می گویند که روز بعد یک کوه نورد یخ زده را مرده پیدا کردند که بدنش از یک طناب آویزان بود و با دستهایش محکم طناب را گرفته بود و او کمتر از یک متر با زمین فاصله نداشت...
.
.
.
:) :) :)
 
  • شروع کننده موضوع
  • #18

Rubiker

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
541
امتیاز
653
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
نیشابور
دانشگاه
ان شاء الله "علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
ان شاء الله "پزشکی"
پاسخ : هر روز يك حكايت

اين يكيرو قبلا شنيده بودم .... اما باز هم خوندنش خالي از لطف نيس ... مرسي
 
  • شروع کننده موضوع
  • #19

Rubiker

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
541
امتیاز
653
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
نیشابور
دانشگاه
ان شاء الله "علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
ان شاء الله "پزشکی"
پاسخ : هر روز يك حكايت

خطر جان در معامله

روباهي را گفتند كه صد دينار بستاني و پيغامي به سگان ده رساني ؟ گفت : .... مزدي فراوان است، اما در اين معامله خطر جان است.

پيش عدو زبون شدن از ميل مال و جاه خود را به وره ي خطر جان فكندن است

بهارستان جامي
 
  • شروع کننده موضوع
  • #20

Rubiker

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
541
امتیاز
653
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
نیشابور
دانشگاه
ان شاء الله "علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
ان شاء الله "پزشکی"
پاسخ : هر روز يك حكايت

قصر بي سقف

مرد توانگري انگشتر بي نگيني به شخصي خوش سخن داد و خواست كه بر او دعا كند
و او هم اينگونه دعا كرد :
خدايا در بهشت قصري به اين مرد بده كه سقف نداشته باشد.
مرد توانگر گفت :
اين چه دعايي بود كه در حق من كردي؟
گفت:
اگر انگشتر تو نگين داشت قصر تو نيز صقف داشت!

لطايف الطوايف
 
بالا