پاسخ : قسمـتهای جالـب از کتـابهای موردعلاقـهتون
جولیا:همچین حرف می زنی که انگار واقعا از من بالاتری؟ جین:خوب هستم.مگر ندیدی؟من توانستم تو رو کنتس کنم ولی تو نتوانستی مرا کنت کنی. جولیا:من دختر یک کنت هستم،چیزی که تو به خواب هم نمی توانی ببینی. جین:درست است..ولی من می توانستم پدر چند تا کنت باشم...به شرطی که... جولیا:ولی تو دزدی،من نیستم. جین:بدتر از دزد هم هست.خیلی خیلی بدتر از آن هم هست.وانگهی ،من تو یک خانه کار می کنم، پس می توانم خودم را جزئی از اهل خانه،یا تقریبا یکی از بچه های آن خانه بدانم. اگر یکی از بچه ها رفت چند حبه انگور از درخت پربار خانه کند،تو نمی توانی اسمش را بگذاری دزد.....
دوشیزه جولیا
یوهان اگوست استریندبرگ
پاسخ : قسمـتهای جالـب از کتـابهای موردعلاقـهتون
- مردان بیشتر به بازگشت می اندیشند تا به رفتن
- اگر آنچه یافته ای خالص باشد،هرگز فاسد نخواهد شد و می توانی روزی به سوی آن بازگردی... ولی اگر درخششی نا پایدار باشد،مثل انفجار یک ستاره،آنوقت در بازگشت چیزی نخواهی یافت...فقط یک انفجار نور دیده ای و خود این هم ارزش تجربه کردن داشته است...
پاسخ : قسمـتهای جالـب از کتـابهای موردعلاقـهتون
“خیلی وقت است رسیده ام به این مطلب که از خیلی جهات ،این که شکم آدم ها را پر کنی شرف دارد به این که بخواهی توی مغز پوکشان چیزی را فرو کنی.
چون بابت آن که چیزی فزو می کنی توی شکم شان – حالا هرچه که می خواهد باشد- پول خوبی بهت می دهند. اما بایت این که مغزشان را پر کنی ، پهن هم بارت نمی کنند. لابد ، چون فکر می کنند به حد کافی پر هست و همین طوری هم خیلی چیز حالی شان می شود که از سرشان هم زیاد است و بیشتر از این می خواهند چه کار!؟”
پاسخ : قسمـتهای جالـب از کتـابهای موردعلاقـهتون
زير ايفل غوغاست، خلايق از هر ملتى جمعاند و همهشان هم طورى به هم نگاه میكنند و لبخند میزنند كه انگار مىخواهند مطمئن شوند بقيه هم به اندازه آن ها خوشحالاند. همگى به اين مهمترين نماد گردشگرى اعيانى رسيدهاند و همديگر را میپايند كه "اى خلايق، شاهد رستگارى ما هستيد آيا؟"؛ لحظهاى ابدى كه قرار است در عكسهايشان ثبت شود و بعد احتمالاً با لاف و گزاف بر در و ديوار خانههاىشان بياويزد.
پاسخ : قسمـتهای جالـب از کتـابهای موردعلاقـهتون
+نیازی نبود که چشمهایم را ببندم تا ادام را که با چمدان کوچکش میرفت ببینم.به چه جای دوری میرفت!به سوی سرزمین حسرت ها میرفت.ادام!ایا تو خوشبخت بوده ای؟خوشبخت بودن یعنی چه؟چه کسی میداند؟سعادت مثل زمان است:دارای سکون است و افرادند که میگذرند....
+از تو خواهش میکنم ..برای اخرین بار از تو خواهش میکنم..به من جواب بده..ادام !ادم های بزرگ چگونه میتوانند خورشید را بیدار کنند؟؟ادام حرف بزن...پیش رفتن و بیدار کردن خورشید دشوار است...نه؟؟؟؟
پاسخ : قسمـتهای جالـب از کتـابهای موردعلاقـهتون"
-اسم من به تو مربوط نیست گالان.اگر کمی دیر جنبیده بودم حالا نبودی تا بتوانی اینطور اسمم را بپرسی ؛ اما خاطرت باشد من کسی هستم که خنجرم سریعتر از سرب داغی که از تفنگ تو در می آید ، در سینه ی دشمن مینشیند...
(آتش بدون دود-نادر ابراهیمی)
پاسخ : قسمـتهای جالـب از کتـابهای موردعلاقـهتون"
یک بچه همواره می تواند سه چیز به یک آدم بزرگ بیاموزد:
"شاد بودن بدون دلیل - دائم به کاری مشغول بودن - و تقاضا کردن آنچه با تمام وجود می خواهد"
===============================================
او حق داشت عشق بورزد هر چند که معشوقش هرگز این را نداند,او نیازی به اجازه ی مرد نداشت تا دلش برای او تنگ شود,نیازی به اجازه ی او نداشت تا تمام روز به فکرش باشد و برای شام منتظرش بماند و نگران او باشد که مبادا مردم علیه او توطئه کنند...این آزادی بود:احساس کردن آنچه دلش میخواست,آنچه در قلبش می گذشت,مستقل از عقیده ی دیگران...
...
او آزاد بود,زیرا که عشق آزاد میکند...
________________________________________________________
پاسخ : قسمـتهای جالـب از کتـابهای موردعلاقـهتون"
وای ناستنکا، تنها ماندن سخت محزون خواهد بود، محزون است که حتی کاری نکرده باشی که افسوسش را بخوری، هیچ، هیچ، هیچ، زیرا آنچه بر باد رفته چیزی نبوده است. هیچ، یک "هیچ" احمقانه و بیمعنی، همه خواب بوده است ...
پاسخ : قسمـتهای جالـب از کتـابهای موردعلاقـهتون"
...اسب نشخوار ميكند، گوش ميدھد، نفسش به دستھاي صاحبش ميخورد.
يوآن بيطاقت ميشود، خود را فراموش ميكند و ھمه چیز را براي اسبش حكايت ميكند و
عقده دل را ميگشايد...
پاسخ : قسمـتهای جالـب از کتـابهای موردعلاقـهتون
«در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته و در انزوا میخورد و میتراشد. این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد، چون عموماً عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی میکنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخر آمیز تلقی بکنند -زیرا بشر هنوز چاره و دوائی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی بتوسط شراب و خواب مصنوعی بهوسیله افیون و مواد مخدره است- ولی افسوس که تأثیر این گونه داروها موقت است و بجا ی تسکین پس از مدتی بر شدت درد میافزاید».
پاسخ : قسمـتهای جالـب از کتـابهای موردعلاقـهتون
سکوئیلر مامور شد که توضیحات لازم را به سایرین بدهد. به صدای رسا گفت: "امیدوارم رفقا تصور نکرده باشند که ما خوک ها این عمل را از روی خودپسندی و یا به عنوان امتیاز می کنیم. بسیاری از ما خوک ها از شیر و سیب خوشمان نمی آید. و من به شخصه از آنها بدم می آید. تنها هدف از خوردن آنها حفظ سلامتی است. شیر و سیب( از طریق علمی به ثبوت رسیده رفقا) شامل موادی است که برای حفظ سلامتی خوک کاملاً ضروری است. ما خوکها کارمان فکری است. تمام کار تشکیلاتی مزرعه بسته به ماست. ما شب و روز مواظب بهبود وضع همه هستیم. صرفاً به خاطر شماست که ما شیر را می نوشیم و سیب را می خوریم. هیچ می دانید اگر ما به وظایفمان عمل نکنیم چه خواهد شد؟ جونز برمی گردد! بله، جونز برمی گردد!" و در حالیکه جست و خیز می کرد و دمش را می جنباند با لحنی تقریباً ملتمسانه فریاد کشید: "رفقا به طور حتم کسی بین شما نیست که طالب مراجعت جونز باشد!"
پاسخ : قسمـتهای جالـب از کتـابهای موردعلاقـهتون
سفیر سابق سوییس در مسکو؛ بعد از سی سال حالا می دونی چه جور وقت میگذرونه؟ دفتر راهنمای تلفن رو میخونه ، فقط برای این که با واقعیت و آدم های واقعی تماس داشتهباشه. یه مجموعه مفصل از این راهنماها جمع کرده ، از تمام دنیا از جمله مسـکو . میگه دفتر تلفن یکی از بهترین کتاب هايیست که نوشتهشده همهاش واقعیته . پر از آدم هایی که حقیقتا وجود دارند . سی سال خدمت در دستگاه دیپلماسی کارش را به اینجا کشونده . بعضی وقت ها ، معمولا نيمهشب ، شماره تلفن خودش رو میگيره تا مطمئن بشه که واقعا وجود داره و مشغول دروغ گفتن به خودش نیست .
آخر سر کارمون به جایی میرسه که نصفه شب به خودمون تلفن کنیم تا ببینیم راستی راستی وجود داریم یا نـه . [خـداحافظ گاریكوپر / رومن گارى]
پاسخ : قسمـتهای جالـب از کتـابهای موردعلاقـهتون
عشق یك جوشش كور است و پیوندی از سر نابینایی
اما دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال عشق طوفانی و متلاطم و بوقلمون صفت است
اما دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار و سرشار از نجابت عشق، جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی فهمیدن و اندیشیدن نیست
اما دوست داشتن، در اوج معراجش، از سر حد عقل فراتر میرود و فهمیدن و اندیشیدن را نیز از زمین میكند و با خود به قله بلند اشراق میبرد عشق با دوری و نزدیكی در نوسان است. اگر دوری بطول انجامد ضعیف میشود، اگر تماس دوام یابد به ابتذال میكشد و تنها با بیم و امید و اضطراب و دیدار و پرهیز زنده و نیرومند میماند
اما دوست داشتن با این حالات نا آشنا است، دنیایش دنیای دیگری است
"کویر" از دکتر شریعتی