- ارسالها
- 636
- امتیاز
- 4,893
- نام مرکز سمپاد
- علامه حلی
- شهر
- خوزستان
- سال فارغ التحصیلی
- 90
پاسخ : سوتیها
..........
..........
آخرین ویرایش:


















بلکه گشنگی یاادم بره
طبقه 4رم بودم میخواستم بیام پایین رفتم سوار آسانسور شدم بعدش 6 تا پسر اومدن سوار شدن وایسادن جلو من [-( بعد من رفتم یکم حرکت کنم نخورم به اینا بعد پام کشیده شد رو زمین و ی صدای خییییییییییییییلی ناهنجاری تولید کرد ناهنجارا
بعد سرم رو آوردم بالا دیدم 12 تا چشم دارن نگام میکنن(6 جفت )
حالا بیا ثابت کن من نبودم ^#^

من ی دونه دختر بین 6 تا پسر تو آسانسور چ جوری جاشدیم؟؟
شانس گند من اه چقد بعدش بهم خندیدن
خوب شد چیزی نگفتم در اون لحظه


بعد برگشت بهم گفت تلافی میکنم
از قضا ما باهم کلاس زبان میرفتیم و بعد کلاس میخواستم برم خرید =P~ خلاصه ک کلاس تموم شد و منم رفتم بازار هی هرجا میرفتم میدیدم هرکی از پشتم رد میشه میزنه زیر خنده یا تو مغازه ی جوری نگام میکنن
بعد کلی دور زدن و خرید کردن =P~ و شاهرود رو بالا پایین رفتن وقتی رفتم خونه مانتوم رو در آوردم دیدم ای دل غافل #-o دختره ی بلا گرفته یه کاغذ چسبونده پشتم به چه بزرگی #-o بعد روش نوشته: فروشی ! جهت خرید با این شماره تماس بگیرید 0910033***** (شماره خودم) قیمت: هرچی دوست داری عزیزم ولی نرخش 20 تومنه
بعد نامرد بیشعور زیرش ریزتر نوشته بود: موسسه ی فروش لگن ها ی اوراقی از درجه 4 تا 10
هنوز ک هنوزه کاغذه رو نگه داشتم یادگاری






بچه بیچاره کپ کرده بود 

) و و اورتودکس هم از مذهبای مسیحن. بعد ببین ینی یارو مسیحی بوده اومده مسلمون شده 



















))

