خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

soT_mohad3.png


من حرفی می تونم داشته باشم عایا؟؟؟؟
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

دبیر: اخه شما چرا اینطوری می کنین؟

یکی از رفقای شر ما : یه مدل دیگه میخواین؟! :))

ما :)) :)) :لایک :لایک :لایک :لایک

هیچی دیگه بیرونش کرد با خشم بسیار! ولی مرد بود واقعا!
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

خطابه نمازجمعه اردبیل رو داشت نشون میداد.امام جمعه داشت ترکی و فارسی قاطی صحبت میکرد
مامانم:این اقاهه ترک زبانه
خواهرم: داره ترکی صحبت میکنه خوب :))

مامانم از روی لهجه اش داشت میگفت که ترک زبانه به صحبتش دقت نکرده بود، =))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

دوست م می‌خواست عکس خودش رو تو پیج اینستاگرام یک آرایش‌گاه به‌م نشون بده. بعد همین‌طور که داشت می‌گشت من یک‌لحظه چشم‌م به عکس خانومی افتاد و گفتم «الآن این مثلا خوشگله؟» و اون در جواب‌م به همراه یک لبخند ملیح گفت که زن‌دایی‌‌ش ه ایشون. من‌م به حالت :-‌" صحنه رو ترک کردم.
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

کلاس سوم راهنمایی که بودم معلم ادبیاتمون گفت ترکیب اضافه بگید که دیشب مضاف الیهش باشه....منم جوگیر میخواستم اولین نفر باشم....پروندم ناهار دیشب...دیدم کلاس ترکید...پرسیدم خب چرا می خندید؟هیچی دیگه شامو ازم گرفته بودند که گفتم ناهار!!!!!
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

امروز سرجلسه امتحان تاریخ یودم بعد برگه سفید میخواستم واسه تقلب.. قبل از شروع امتحان فکرکردم مراقب توی کلاس نیست صدامو بلند کردم یکی برگه واسه تقلب بده به الناز(دوستم) هیچی دیگه یدفعه کل کلاس ساکت شد و من فهمیدم مراقب توی کلاس بوده تاآخر امتحان چت بود روی بنده... :-<:-"
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

صبح بابام داشت میرسوندم مدرسه برم امتحان بدم،تو راه تو ماشین در کتابمو باز کرده بودم و خوابالود درس میخوندم.رسیدیم در مدرسه دبیر شیمی مونو دیدم ذوق زده شدم خواستم پیاده شم بهش سلام کنم برگشتم به بابام جای خدافظی گفتم سلاممممممم.صحنه ی خیلی داغونی بود :)) تصور کنین میخواین از یکی خدافظی کنین به طور جدی برگردین بهش بگین سلام :D
بابام مونده بود نتونست درک کنه اون موقعیتو :))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

چند وقت پیش داشتیم با مدیرمون راجب اونایی که امسال مرحله2 قبول میشن و مدال میگیرن تو المپیاد بحث میکردیم...بعد مدیرمون میگفت سال دیگه از این افراد شهریه نمیگیریم _ نه تو رو خدا بیا این کارم نکن :D _ بعد من گفتم خب اقا اینایی که امسال میرن تیم ملی و مدال جهانی میگیرن مثل آریا حلاوتی (طلای ریاضی ...پیش دانشگاهیم هست دیگه) چطور؟ برا اونا چکار میکنین؟
گفت: مگه کری؟ نشنیدی گفتم سال دیگه ازشون شهریه نمیگیرم دیگه
بعد هممون خندمونم گرفته بود حالا من دوباره گفتم اقا پیش دانشگاهی ست ایشون سال دیگه نیستا
گفت: عجب آدم نفهمیه(منظورش من بودم) مگه هر کی مدال جهانی بیاره دیگه نباید بیاد مدرسه؟!؟
حالا بچه ها به شوخی میگفتن:"مرتضی واقعا متاسفیم که آقای ملایی(همین مدیر) تیزهوشان قبول نشدن اون سال(خود مدیرمون گفته بود) و الان تو با این درک و ضریب هوشی پایین مثلا تیزهوشانی! واقعا متاسفیم" [-( ...بعدشم همشون اینجوری بودن =))
مدیرمونم حالا باورش شده بود ی افسوسی میخورد که بیا و ببین :)) :)) :)) :)) :))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

داشتن با دوبلر یه فیلم ترکیه ای مصاحبه میکردن خب دوبلورش ایرانی بود دیگه !

بعد مامانم با تعجب مبگه : این که فارسی حرف میزنه :o

من : مــــــــامـــــــــان دوبلوره دیگه پس میخوای ترکی حرف بزنه =)) :))

مامانم مرده بود از خنده :))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

هفته ای پربار از سوتی ...
سوتیه شیکه دوستم!
دوستم :یه حدیث از پیامبر صلی علی الله و اکرم سلام الله...
من:یعنی ما حضرت اکرمم داریم؟ :|
دوباره خودم:یعنی تو چه خوب سوتی میدیا
تشخیص دادی که واسه اکرم که مؤنثه باید چجوری سلام فرستاد :))
دوستم: =))
من: چه به سوتیه خودش میخنده :))
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
استاد ریاضیمون:خانم مانتو آبی حرف نزن!
بچه ها:استاد اون مانتوش سبزه نه آبی :|
سوتیه استاد: ببخشید من کورچشمی دارم!!!!!!!!!!
بچه ها:استاد کور رنگی منظورتونه دیگه :))
دوباره بچه ها :کورچشمی =)) =)) =))
وباز هم بچه ها:استاد بستنی... :>
و استاد : :-s
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مامانم :بهاره اینا رفتن کلم آباد؟
من :کلم آباد؟؟؟؟؟؟؟
مامانم :چی؟؟
من:هیچی مامان ،کمال آباد منظورت بود دیگه :|
مامانم: :))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

سر امتحان نهایی دین و زندگی / مکالمه مسئول تطبیق عکس با نفر جلوییم :

مسئول : خانوم کارتت کو ؟

دوستم :یادم رفته نیاوردم !

مسئول در حالیکه دستشو مثل کاغذ نگه داشته و میخواد چیزی روش بنویسه : پس شمارتو بگو !

دوستم : نهصد و چارده ...

مسئول : دخترم شماره داوطلبیتو ! اونی که رو صندلیته ! :)

و من تا آخر امتحان با روده ی بریده به زندگی ادامه دادم ! =)) =))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

تو حوزه امتحان نهایی ، از یکی از فارغ التحصیلا پرسیدم ، خوب خوندی ؟
- آره ;;)
- ماکزیمم چند میشی؟

- ماکس که باید مشتق بگیری و... ،

صوبتی ندارم :|
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها


آلاینده ها به دو دسته تقسیم میشوند :
الف) آلاینده های نوع اول
ب) آلاینده های نوع چهارم -_-
---
« به اکسید به دست آمده ، اکسید می‌گویند... »

× روش جزوه گفتن معلم شیمی مون توی این سال تحصیلی علاقه ما رو به کلاس های شیمی چهار چندان کرده بود 8->
 
خروس! :))

تیم ملی فوتبال فرانسه ( و گویا کلا تیم ـای باشگاهی ـشون) به "خروس" مشهورن، حالا اینکه وجه شبه فرانسوی ـا و خروس ـا چیه، الله علم! و همینطور منچستر[یونایتد] ـم به "شیاطین سرخ" یا همچین چیزی لقب گرفته ـن...
بعد یه بار [آقای] خیابانی بازی پاری سن ژرمن و منچستر رو گزارش می کرد، دروازه بان منچستر فوق العاده گل ـای حتمی رو می گرفت؛ بعد یهو گزارشگر داد زد :« چـــــه مـــی کــنـه این خـــــــــــروس...!»
بعد همه ده دوازده تای ما در این حالت بودیم که: :o ^-^ :o ^-^ :o :-? 8-| :-? 8-| :-? 8-| #-o :-w :-w :-w
خوشم میاد تا آخرش ـم به روی خودش نیورد... :)) X_X
#یعنی برای لحظه ای در اطلاعات بی نقص ـمون تناقض ایجاد شد که بعد با تفحّص(!) در سایت ـای خبری رفع شد... :> :))
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

فک کنم خیلی دیگه به اومدن تابستون و تعطیلی عادت کردم جوری که understanding رو زیر ایستادن معنی می کنم =D> و تازه چند روز هم هست که باهاش درگیرم :)) و فکر می کنم شاید شرایط سخت باشه معنیش شاید هم یعنی کسی که نمی تونه رو پای خودش وایسته( یه چیزی مثل زیر خط فقر و اینا !!! :)) :)) =)) )
اصن خیلی اوضاع خراب !!! در تعطیلی تمام به سر می برم !!!
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

بزرگوارانی هم بودند که به پنکیک (یه جور پودر فشرده که جهت خوشگلیزاسیون میزدن به صورت!!) میگفتن بیکینگ پودر!!! (توی شیرینی پزی و کیک پزی و این جور کارا استفاده میشه.)

مثلا ادم یه سر قاشق بیکینگ پودر و سه دونه تخم مرغ و سه پیمانه ارد و یکم وانیل بزنه به صورتش و صبر کنه پوستش ور بیاد ، چه دلبری میشه حقیقتا :‏|‏
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

عاغا هیچی من بچه بودم یکی از دوستام دفترچه خاطراتشو داده بود تو مدرسه براش بنویسم!
منم میخواستم برم زنگ تفریح دیگه!
تند تند داشتم مینوشتم!
هفته پیش همون دفترچه رو آورده بود مدرسه!
عاغا نوشته بودم:
امیدوارم سایه ات همیشه بالای سر پدر و مادرت باشد :D
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

دیروز که زبان فارسی میخوندم واسه امتحان یه چیزی بدجور رو اعصاب بود
این وابسته های پیشین و پسین راستش خیلی با هم قاطی میشن هی اشتباه
میخوندم وابسته های پشین و پیسین...اصن یه وضی :))
تو کلاسم خیلی از این موردا داشتیم :-"
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

استاده اومد کوییز بگیره بعد من برای یکی از بچه ها که غایب بود مرام بذارم جواب کوییز رو بنویسم و تحویل بدم بعدش خوشحال رفتیم پیش دوست گرام و گفتیم فلانی کوییز گرفت منم برات جوابو نوشتم و تحویل دادم بعد گف من اصن این درسو برنداشتم !!!! :| گفتم حذفش کردی ؟ گف نه اصن برنداشتم :)) :)) هیچی دیگه بدبخت شدیم رف
 
پاسخ : خاطرات سوتی‌ها

بعد یکی از نهاییا تو راه برگشت گفتم یه سری هم به اموزشگاه زبان بزنم به یاد قدیما
رفتیم داخل دیدیم یک عدد سانتافه شاسی بلند دو دره مدل 2015 فول اپشن وایستاده برا ثبت نام!
و داره با مسئول ثبت نام حرف میزنه
ما هم در راستای چشم انداز تابستون بعد کنکور در نقش خرمگس معرکه وارد بحث ثبت نام شدیم:
- سلام امیر خان
- به به فرید جون، نیستی داداش، با کنکور چه میکنی؟
- فقط زنده ایم اقا فقط زنده B-)(من حواسم جای دیگس)
-اینم میگذره حالا، امتحاناته نه؟ امتحانا چطوره؟
- هیچی دیگه ، همه رو کمونیستی پاس میکنیم!!!
ـ کمونیستی ؟؟؟! منظورت ناپلئونیه دیگه؟؟
:)) :))

بری زیر تریلی که رانندش توکلیه اینطوری ابروت نره، کلا غم کنکور رو فراموش کردم :))
حیف شد اگه ابروداری میکردم حداقل میشد تابستونم کمی هدفمند شه ;;) :))
 
Back
بالا