سر جلسه امتحان درگیر بودم ک چرا این قدر جا وا3 جواب کمه؟
بعد داشتم خودمو قطعه قطعه میکردم جوابا جا شن... و به روح معلم صلوات میدادم ک این کادرای مسخره چی ان گذاشته زیر سوالا ...!؟
معلمه اومد بالا سرم:
تو کلا به کادر اعتقادی نداری نه؟!
من:
eeee ... پس برا این بود...!
اون:چی؟!
منبا اعتماد به نفسی خاص) نه منظورم این بود ک کلا با بالای کادر راحت ترم...! :-[
وقتي سر امتحان زيست قاطي ميكنم:
چرا به دو جفت دنده اخر،دنده هاي ازاد گفته ميشه؟
جواب من:چون با غضروف به جناغ متصلند و مثل دنده هاي ديگه ازاد نيستند...!
وقتي سر امتحان جغرافيا قاطي ميكنم:
نواحي ساحلي=سواحي ناحلي
به خاطرش نيم نمره ازم كم كرد
دخترخالهم مربّی پیشدبستانیه
یه روز داشته به بچهها انگلیسی یاد میداده.بعد از کلی کار کردن باهاشون ازشون میپرسیده که فلان کلمه به انگلیسی چی میشه تا میرسه به پنکه
به بچهها میگه : پنکه؟
بچهها هم خیلی شیک و همگی باهم و با اعتمادبهنفس بالا میگن : ش**ت بابات تنگه
دخترخالهم :
بچهها :
عاغا این سوتی منو باید قاب کنن بزنن دیوار خودم هنوز تو کَفِشَم
ما شنبه ها 8 ساعتیم زنگ آخر ادبیات داریم قبلشم دینی اولای سال بود حدودا سه مین مونده ب زنگ منم دیگه وا رفته بودم،سرم رو میز،کتاب اینامَم جمع کرده بودم بعد یهو معلممون پی به حال من برد
معلممون: خب خانوم فلان بگو ببینم معنای کلمه ی مرغ یا حق در بیت آخر چی بود؟؟
من:مرغِ هدفمند (ب جای جغد) (آخه زنگ قبلش یک ساعت و نیم معلم دینیمون این جمله رو تکرار میکرد حق یعنی هدفمند باطل یَنی بیهوده)
امروز سرکلاس ریاضی خانم لطفی:نیلوفر جان یک خودکار سیاه بده نمره هاتون وارد کنم
بعد منم خودکارمو دادم ولی نه سر داشت ونه جوهر وفقط میله ی خودکار
بعد بچه های کلاس
دوما باید واسه نشریه راجب معاونشون مینوشتن، بعد خودِ معاونِ متنُ گفته بود. منُ بچه ها داشتیم میخوندیم همین طور میگفتیم :
- گند زده!
- افتضاحه!
- نگاه مهربان!؟ باش تا بیاد!
- قهوه ای کرده باو!
- زنتیکه عوضی دروغگو!
- آره جونِ عمه ت...
- به روح اعتقاد داره ؟!
ما به ستون تیکه داده بودیم یهو دیدیم اون ور ستون همین معاونه وایستاده! هیچی دیگه دویدیم رفتیم فقط .. "
يه كتابي تو كتاباي بچگيم پيدا كردم، درباره داستانهاي حيوانات در قرآنه...
اون وقت يكي از داستاناش از زبون عصاي حضرت موسي ست...
الان من خيلي علاقه مندم بدونم نويسنده اين كتابه عصاي موسي رو حيوون فرض كرده؟
(البته شايد به تفسيري چون به اژدها تبديل شده ذاتش از اول حيوون بوده! ()
صحبت های من و بابام درباره مهریه:
من:اگه مرد عاقل باشه باید مهریه زنش رو بده
بابام اینطوری :-\ :ما که عاقل نبودیم ولی.....
من:
*************
نصیحت های مامانم به من و داداشم که داشتیم دعوا میکردیم
حرم کنین شیا کنین (شرم کنین حیا کنین)
ما: بعد:
مامانم : بعد:
یه بار معلم اسم یکی از بچه هارو گفت اونم شروع کرد خانم تروخدا من دیروز نتونستم درس بخونم یکی ازفامیلامون مریض بود خلاصه همه جوری خالی بست تمام فک وفامیلو کشت بعد تازه فهمیدیم حاضرغایب بوده!!!!!!!!!!
شب تا ساعت 3 بیدار بودم شدید هم خوابم میومد...رفتم گرفتم خوابیدم بعد تو عالم خواب بودیم که خواهرم صدام زد بیدار شدم چشام رو باز کردم دیدمش که رو تعخت نمیخیز شده تا منو ببینه نفهمیدم چی میگه منم نمیدونم کجا سیر میکردم برگشتم گفتم:خواهر من اون دوستات میخوان فریبت بدن گولشون رو نخور ...این همه ساده بودن خوب نیست...تو حرف منو گوش کن به اینا اعتماد نکن
خواهرم در حالی که داشت دور وبر رو نگاه میکرد گفت:چی میگی کی اینجاست؟
من:ببین تو نمیدونی که....الان باید از مردم هم ترسید...دیوونه هم کم نیست و.... (
خواهرم:چی داری میگی واسه خودت...این حرفا چیه اخه؟
من:بذار فردا مفصل حرف میزنیم (
خواهرم: چی؟؟؟....خوبی میفهمی چی میگی.....من سردمه پتو میخوام
من:ها؟؟؟؟....پتو واسه چی؟؟/
خواهرم:سردمه...سرما خوردم
پاشدم رفتم پتو اوردم و روش کشیدم وقتی سرمو رو بالش گذاشتم فهمیدم چی گندی زدم
بماند تا چندروز از دست خانواده راحت نبودیم نمیدونم چرا البته
مكالمات منو مامانم بعد دعوا با خواهرم ك ١٠ سال ازم كوچيكتره :
مامان: نيكو اين چ وضعشه؟! تو از وندا ١٠ سال بزرگتري نبايد باهاش دعوا كني!
من: مامان بزرگي ب عقل است ن ب سال :-[
مامانم: راس ميگي! تو ده سال ازش كوچيك تري نبايد باهاش دعوا كني!
من
مامانم
ضرب المثل:
خواهرام:
پارسال وسط زنگ تفریح بود داشتم میرفتم تو کلاس از تو شیشه در کلاس دیدم یکی نشسته سر جا من
یکدفعه داد زدم گفتم کدوم خریه نشسته سر جام؟ بعد که رفتم تو دیدم معلم فیزیکمون بود داشت واسه یکی از بچه ها سوال حل میکرد.
معلممون: X-(
من: