خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

;Dبچه که بودم داییم کاندید شده بود واسه شورا.بعد همه جا عکسش رو زده بودن نوشته بدن نامزد شورا.من تا یه مدت کلی ناراحت بودم!فک می کردم داییم دوباره زن گرفته!
 
پاسخ : سوتی‌ها

توجه دارین که پست کپی پیست ممنوع هستش دیگه؟
حالا نمیخوام بگم کی بوده ولی هرچقد هم متنو تغییر بدید بازم افراد میفهمن بالاخره.

بار بعدی جدی تر برخورد میشه
ممنون از دوستانی که همکاری کردن
فقد اگه میدونید پستی کپی پیست هستش پ.خ بدید بهم
اینجا مطرح نشه.
 
پاسخ : سوتی‌ها

يه روز ما يه امتحان خيلي سخت داشتيم كه من به 90 درصد سوالا جواب كامل داده بودم اما دوستم كه زياد خوب نخونده بود خيلي استرس داشت [-o< منم اومدم بهش دلداري بدم بهش گفتم: "" امتحان يه ذره خيلي سخت بود"" =))
چون امتحان واقعاً سخت بود ولي من نميخواستم اينو به دوستم بگم تا ناراحت بشه ولي يك دفعه كلمه"خيلي" از دهنم پريد بيرون.
ولي چون اون روز به خاطر همين سوتي خنديديم روحيه دوستم عوض شد و اونم امتحانش رو متوسط داد. ;D :)) :)) :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

اونروز یه متنی بود منم شرو کردم واسه آبجیم بلند خوندن
بعد به فارسی نوشته بود اپسیلون منم خوندم اپیلاسیون... خوب شبیه همن دیگه :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

پارسال هرروز صبح که میومدیم مدرسه یادمه 40 نفری میریختیم تو زمین والیبان بدون هیچ قائده ای بازی میکردیم توپ از روی تور زیر تور.....فرقی نمی کرد.....
حاشیه رو بیخولی اصل موضوع مهم تره.یهو چشمم افتاد به گوشه دفتر ناظما که پنجره اش باز بودو میکروفن هم کنارش..........
اقا میکروفنو برداشتم اهنگ خوندم ،اداء ناظممونو در اواردم که نگو یهو به طرز ناگهانی ای نگو اومده بود تو مدرسه و..........بله دیگه خیلی بالطافت و مهربانی و صفا و صمیمیت ازم استقبال کرد...........
ازین احتراما و صمیمیت ها متنفرم. :)) :)) :)) :)) :)) :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

سال سوم راهنمایی سر کلاس جغرافیا بود معلم داشت نقشه رو یاد میداد اسم ی منطقه رو گفت بعد دوستم گفت همون که زرد اسمانیه :)) :)) =)) =)) =))
اون روز سیر خندیدیم
 
پاسخ : سوتی‌ها

معلم شیمیم:یک لحظه...گوش کن!! ;;)یک مثال برای محلول در محلول میزنم مثلا:شکر در شکر! 8-^
من: =))
معلمم: :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

نمیدونم چرا؟ ولی شبی که فرداش امتحان ریاضی یا فیزیک ترم دارم اصولا خواب میبینم دارم مسئله حل میکنم /m\
صبحش:
بابام:پریس پاشو بابا >:D<
من: بابا بذار این مسئله رو حل کنم ... الان (:| :-?
 
پاسخ : سوتی‌ها

كلاسم تموم شده بود داييم قرار بود بياد دنبالم بد منو ببره بيرون دير كرده بود منم عصابم بهم ريخته بود بد يه ماشين مثه ماشين داييم جلو پام بوق زد منم فكر كردم دايمه سوارشدم منم برو ديگه زود باش گشنمه اصن به راننده نگاه نكردم بد برگشتم ببينم چرا ج نميده ديدم داييم نيست پسره اين طورى بود :o :o من ببخشيد اشتباه گرفتم ~X( :-[
 
پاسخ : سوتی‌ها

3 نفری رفتیم تو یه مغازه بعد فامیل یکی از دوستام مثلا X بود ! بعد من و محمد همش بهش گیر میدادیم ، اون هی مسخره بازی میکرد ما میگفتیم x بازی در نیار ! تموم X ها این طورین ! X ها فلانن و بلانن ! وکلی حالشو گرفتیم ! بعد مغازه دار هی یه جوری نگا کرد ! ما هم توجه نکردیم ! بعد که جنسمون رو خریدیم خاستیم بریم بیرون یهو یه مشتری اومد به مغازه دار سلام کرد گفت : سلام آقای X !!! ما :o :-" #-o
آخه به ما چه فامیل هاشون شبیه هم بود !
 
پاسخ : سوتی‌ها

بابام رفته بود wc بعد من خيلي سرخوش نيم ساعت دم در منتظر بودم بياد بيرون پخ كنم بترسه!بابام اومد بيرون ديد من همين جوري دم در خشك شده ايستادم!
بابام:تو چرا اينجا ايستادي؟!
من:منتظر بودم بياي بيرون پخت كنم سكته كني بخندم!!! =))
بابام:من سكته كنم تو بخندي؟؟؟ :-L
من: X_X
 
پاسخ : سوتی‌ها

وای تومدرسه هاداشتیم بابچه ها میرفتیم خونه بعد گفتن بریم ذرت مکزیکی بخریم بعد رفتیم جلومغازه 10 نفری گفتیم آقا 4 تابده(هممون نمیخاستیم)
بعد داد
گفتیم چقدمیشه؟
یاروگف 12 تومن
یهو یکی ازبچه ها داد زد آقامارواسکول کردین؟
همه زدن زیرخنده
مغازه داره هم گف ن نرخش همینه
خلاصه ضایمون کردا
 
پاسخ : سوتی‌ها

مهمون داشتیم کتابامو تازه گرفته بودم داشتم ورق میزدم :-" :-" :-"
-شما میری کلاس چندم؟؟؟؟
من:میرم سوم
-سومِ....؟؟؟؟
من با ذوق و شوق تمام:ریاضی
همه: :)) :)) :))
داداشم با این حالت =)):سوم دبیرستانه
من: X_X X_X X_X
 
پاسخ : سوتی‌ها

با علیو دو تا دانشجویِ دیگه رفتیم پارک الا کلنگ بازی ؛بعد یکیمون از اقوامِ گوریل انگوری بود از بس سنگین بود...
ی طرف نشست و ما سه نفری طرفِ دیگه!
رفتیم بالا با این ک سه نفر بودیم!
بهد برداشتم ی بغل دستیم میگم بکش پایین ؛دِ بکش پایین دیگه!
ورداشته میگه چیو؟
=)) =)) =))
***
رفتیم سرِ خاکِ دکتر گنجی ؛ یارو داش کلاس میومد ورداش گف:
ایشون(منظورش گنجی بود) از جمله بزرگترین مشاعر ایران بودن!
 
پاسخ : سوتی‌ها

سرشبی با بابام داشتیم درباره ی یک موضوعی حرف می زدیم بعد بابام گفت ما هم تا 3 سال نریم تو شعب ابوطالب این بدبختی هم ادامه داره...
من :شعب ابوطالب؟؟؟
بابا: آره دیگه قضیه ی پیامبر که سه سال رفتن تو یک دره مانندی و اینا...
من: یادمه...
خواهرم: پس تا حالا فسیل شدی =))
من: :-[ :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

اومدم رو تختم دراز بکشم بعد ملافم رو تختم مچاله افتاده بود ...
همین طور ک دراز کشیده بودم ملافم رو جابه جا کردم که زیر سرم نباشه B-)
من:خدایا این بوی چیه؟؟؟ (در همان حال سرمو بلند کردم...)
من: :)) این جورابا چین اینجا اخه ؟؟؟ خدایاااااااااااا
___________________________________________________________________
زنگ زدم خونه ی دوستم.
خواهرش(کوچیکه و منشی خونه محسوب میشه):سلام.
من:سلااااااام خوبی؟
خواهرش:ما خونه نیستیمااااااااا...
:| یعنی آخر سوژس این پیغامگیر اینا با صدای این بچه ...

(زیاد اتفاق می افته این یکی، یعنی به ندرت آدم اشتباه نمیکنه)
 
پاسخ : سوتی‌ها

داداشم:ا بچه سجاد پسر عمو دراومد؟ :)
من:دراومد چیه به دنیا اومد دیوونه
بابام: :))
داداشم:نگاه کن ازدواج نکرده بچه دار شدن
من:امیر چی میگی؟
مامان و بابام: =))
من: ;))
 
پاسخ : سوتی‌ها

داشتم با کلی هیجان و اینا با دوستان حرف میزدم میخواستم بگم بچه ها رفتن رصدخونه ی زور آباد گفتم رصدخونه ی زورخونه :-"
دوستان =))
من ;D :-"


پ.ن:یه منطقه تو کرج هست بهش میگن زورآباد
 
Back
بالا