پاسخ : سوتیها
یه چیز جدیدی یادم افتاد
چند هفته پیش سر کلاس با دبیر دینی مون دعوا شد و خلاصه اونم که از خداش بود
کلی فحش داد و کلی حرص خورد
بعنی خداییش عین گچ شده بود
بعد زنگ زد گفت به ناظممون بیاد بالا
ناظمه اومد بالا دبیر گفت دیگه من با این کلاس کاری ندارم یه دبلر دیگه براشون پیدا کنید
از بس حرص خوردم تمام بدنم مت یخ سرد شده
بعد دستشو دراز کرد به ناظممون گفت ببین دستم یخ زده
(ناظم ما هم که همیشه دستکش دستشه امکان نداره یه روز دستکش دستش نباشه)
با همون دستکشا دستشو گرفت گفت:
وای خدایا چقد سرده دستتون
خداییش من خودم دستکشاشو لمس کردم خیلی کلفت و ضخیم ان از اون نازک توری ها نیستن هیچی رو نمیشه باهاش حس کرد

یعنی ما مرده بودیم از خنده
ولی نمی تونستیم بروز بدیم
خیلی با حال بود
جالبه که نه دبیره نه ناظمه نفهمیدن چی شده
