سرکار گذاری!

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Samaneh.Z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سرکار گذاری !

رفته بودیم مشهد(بچه بـــــــودم ;D ) بعد رفتم از پله های هتل بالا رسیدم پشت بوم دیدم بَه درش بازه!رفتم دیدم بَه بَه کلی هم لباس پهنه رو بند رفتم این لباسا رو شیک برداشتم انداختم پایین همینطور انداختم تا رسیدم به یه لباس زیر خال خال یشمی برداشتم پرت کردم دیدم یه صدای نعره اومد...یعنی نعره هااااا رفتم دیدم اون لباس زیره افتاده رو هندونه ی از وسط قاچ شده ی یه بدبختی که خونه ش کنار هتل بود!(مدیونم اگه از خودم در آورده باشم.)عین چی رفتم تو اتاق خودمون.بعد مردم هی میومدن در میزدن که آقا لباسهای مارو ندیدین رو بند بود؟! مامانم میگفت نه!
...و من :> :-"
سوژه ی لباس رو بند خیلی خوب بود.کلی کیف میکردیم ما ;D
 
پاسخ : سرکار گذاری !

یه بار دوستم رو با شماره ی جدیدم شش ماه سر کار گذاشتم و خودم رو جای یکی جا زدم.خیلی حال داد مخصوصا اون لحظه ای که بهش گفتم من بودم
 
پاسخ : سرکار گذاری !

یه بار دسته جمعی رفته بودیم بیرون گوشی بابام زنگ زد!
یارو اشتباه گرفته بود,ب بابام گفت محمد سلام!
بابام هم کلی باهاش حرف زد.....
بنده خدا بدجور سر کار رفت!
یهو وسطش یارو ب بابام گفت گوشیه بده محمود!
بابام داد ب عموم!
بعد عموم هم کلی سرکارش گذاشت!!!
:دی
:)))))
 
پاسخ : سرکار گذاری !

من و دخترخاله م ديشب كرممون گرفته بود... :-" ساعت يك و دو نصفه شب زنگ مي زديم به هرچي كانتكت تو گوشيمون داشتيم...
به اونايي كه آهنگ پيشواز داشتن مي گفتيم آهنگ خوب نداشتيم خواستيم آهنگ پيشوازتو گوش كنيم :))
به اونايي كه نداشتن مي گفتيم خواستيم حالتو بپرسيم ;D
اين قدر فحش خورديم! ;D
-------------------
يادمه بچه بودم يه عادتي پيدا كرده بودم... بدترين مواقع زنگ مي زدم خونه مردم مي گفتم منزل آقاي فلاني؟ (يه اسم از خودم در مياوردم :-" ) هيچي ديگه خيلي مي چسبيد! ;D
 
پاسخ : سرکار گذاری !

کلاسمون طبقه بالابودهرکس میخواست ازبوفه بره توی سالن اززیرپنجره کلاس ماردمیشد منم ی شیشه آب دستم بودبلااستسناء همروخیس کردم خیلی خوش گذشت هیچ کدوم نفهمیدن من بودم تاخودم گفتم
 
پاسخ : سرکار گذاری !

من يه بار موي سر يه پسري رو كشيدمو در رفتم

~X(
=D>
:-h
 
پاسخ : سرکار گذاری !

یکی از پسر خاله های من که 25 سالشه،با این قد و هیکل و سنش از همه چی میترسه! (:| ... هیکل داره،هیکل بدنسازی :o ....اما یه موجود کاملا ترسو ;D.......
رفته بودیم نمک آبرود خواستیم سوار تله کابین شیم ؛ این گفت من نمیام از ارتفاع میترسم =))....
داداش منم گفت نه بابا این که ارتفاعش زیاد نیست خیلی، مطمئن باش نمیترسی....
اونم گفت پ اگه ارتفاعش زیاد نیس میام ...( از ارتفاع خییییییییلییییییییی میترسه (:|)
بعد که سوار شدیم و یکم رفت بالا به داداش من گفت خیلی میترسم ؛ بگو برگرده :-\
داداشم گفت نه بابا دیگه برنمیگرده ؛ راستی؛ بهار ؛ تو شنیدی که اینجا یه تله کابینی افتاده پایین ؛ 4 نفر مردن؟
من : نه باو بیشتر از 4 نفر... ;D ؛ اینجا اصن بش اعتباری نیس . ;D
حالا پسر خالم : :-w :-w
داداشای من پاشدن هی اتاقکه رو تکون میدادن ما =)) =)) =)) =)) =))
پسر خالم اولاش به ابن حالت بود : :-s :-ss
بعدش خرس گنده به این حالت افتاده بود :(( :(( :((
داداشای منم به این حالت >) :> :>
 
پاسخ : سرکار گذاری !

راستشو بخواین بعد از این کار کلی حال کردم و البته کلی هم دعواشدم...
یه روز رفتم سراغ گوشی خواهرم و رفتم تو کانتکت‌هاش و اسم خودمو به نام irancellتغییر دادم.
چند دیقه بعد به خواهرم اس ام اس زدم:
مشترک گرامی؛روز ملی معلولین ذهنی بر شما مبارک =)) =)) =))
خواهرم: :o :o :o
وقتی فهمید کار من بوده: :-w :-w :-w
 
پاسخ : سرکار گذاری !

یه بار تو کلاس زبان بودیم،کتابم افتاد بعد دوستام پاشد کتابم برداشت بهم بده،وقتی اومد بشینه صندلی شو از زیرش کشیدم و افتاد رو زمین.
طفلک اشک تو چشاش جمع شد و ازکلاس رفت بیرون X_X X_X X_X X_X
 
پاسخ : سرکار گذاری !

یادمه می خواسیم ازمدرسه برگردیم خونه توی سرویس یه عالمه میوه به خصوص خیارمی خوردیم بعدتهشوپرت میکردیم توسره مردم تانشونه گیریمون خوب بشه ;D
 
پاسخ : سرکار گذاری !

یه بار تو کلاس زبان(تقریبا 8سالم بود و کلاسمون مختلط بود) یکی از دخترا رفته بود بیرون وقتی برگشت و اومد بره سر جاش بشینه، من پامو گذاشتم جلو پاش و افتاد!!!
البته اونم کم نیوورد و چن دقه بعدش اومد با کیفش کوبید تو سرم(البته از پشت اومد!!!)
;D ;D
 
پاسخ : سرکار گذاری !

ما سر ظهر که از مدرسه با سرویس میومدیم بلند تو خیابونا سلام میکردیم! یه عده رو ازوپشت صدا میزدیم خانوم......آقا..... :-"
کلا روزای خوبی بود :-"
 
پاسخ : سرکار گذاری !

شماره یکی از روستایی ها رو از عموم گرفتم ( فاصله اون روستا تا نیشابور حدود 30 کیلو متر بود ) بعد بهش زنگ زدم گفتم ::(( شما در قرعه کشی بانک کشاورزی برنده شده اید فردا بیاین تا ماشینتون و بگیرید)) مرده باورش نمی شد .
فردا صبح با صدای زنگ مبایل از خواب بیدار شدم دیدم طرف زنگ زده می گه :(( من الان دم بانک کشاورزی ام شما کجایی)) :)) :)) :)) =)) =))
 
پاسخ : سرکار گذاری !

روزاي برگششت از مدرسه زل ميزديم به يكي ميخنديديم =)) =))

با دوستم آدامس ميچسبونديم رو لنز آيفون تصويريا 8-} ;D

و لذت بخش ترين كارمون انداختن سيگارت تو لباس بچه كوچيكا 8-^ :-"
 
پاسخ : سرکار گذاری !

من و یکی از دوستام وقتی تو سرویس بودیم هر روز کلمونو میکردیم بیرون من سر سرویس اونم تهش یکی رو که گیر میاوردیم خودشو خوشکل کرده تو جمعیت داره را میره اول من داد میزدم شکوف اونو چه زایسبد اونم از اونسر داد میزد آآآآآآآآآآآآآره قیافشووووووو هووووووووووووووووووووآبرویه بدبختارو میبردیم ;) ;) ;)
 
پاسخ : سرکار گذاری !

آقا من ودوستم عادت داشتیم در خونه هارو بزنیم در بریم
یه بار که داشتیم در یه خونه رو میزدیم کفش من در اومد وقتی
کفشمو پوشیدم صابخونه بیرون اومد دیدم معلممونه
و باعث شد اون سال تو اون درس 15 بگیرم ;D
آقا مردم آزاری بده از این کارا نکنین =D>
 
پاسخ : سرکار گذاری !

كلاس پنجم كه بودم ي جوجه خريده بودم، به رنگ صورتي :))
ي بار گذاشتمش تو كيف مامانم، كه مثلا گرمش بشه، حالا كيف مامانم ي بويي گرفته بود ...
اصن هرچي تو كيفش بود گند خورده بود از خرابكاري اين جوجه ي ما... :-"
 
پاسخ : سرکار گذاری !

این اولا که امسال قبول شدن داشتن میومدن برا ثبت نام!
ما هم کلاس داشتیم دم در واسّاده بودیم!
یکشون اومد رد شه به دوستم گفتم: حسین پارسال اولارو کجا میزدیمشون؟
اونم گفت اون که مرد همون پشت دفنش کردیم!
آقا این اولرو میگی هی یه نیگا به ما میکرد یکی به زمین یکی به پروندش!
رفتیم تو دیدم همینجوری واسّاده دم در مدیره نمیره تو!
مرده بودیم از خنده!
بعدی اومد رد شه گفتم حسین امسال چند تا اولرارو خفت کردی؟
گفتش هر کی الان باد تو خفتش میکنم!!!
اولرو میگی دوید رفت تو پشتشم نگا نکرد!! =)) =))
اثرات کلاس تو تابستونه اینا همه!!!
 
پاسخ : سرکار گذاری !

رفته بوديم اردو،پنجم ابتدايى بودم.

شب پاشديم(سه چهار نفرى)بعد يكى از بچه ها نخ وسوزن آورده بود،همه مسئولايى كه اون روز اذيتمون كرده بودن رو دوختيم به دُشك!!!!(لباساشون رو )

فراش كه پاشد دُشكه هم باهاشون بلند شد!!! =))

البته نفهميدن كار كيابوده..!

مام جزءحرفه اى ها شديم از اون روز B-)

ولى مدتى است ترك كرديم ;)
 
پاسخ : سرکار گذاری !

یه روز داشتیم از کلاس زبان میومدیم یه ساختمون 5 طبقه دیدینم (فک کنم حدود 15 16 تا زنگ داشت ) خلاصه من و جو گرفت رفتم 15 تا زنگ و فشار دادم فرار کردم . بعد وقتی عقبو نگا کردم دیدم دوستام دارن می خندن . رفتم جلو ببینم چی شده .
دیدم همه اهالی ساختمون دارن با هم حرف می زنن .( البته از توی II ) :)) :)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =))
 
Back
بالا