

...



) بهش گفتم قبول شدم
)




) ...بعدش اون شب که جوابا اومد زنگید با مامانم صحبت کرد بعد مامانم----->


و با استرس رفتم نگاه کردم البته مرحله اول خیلی آسون بودو میدونستم قبول میشم. 
خواهرم رفت نگاه کنه اون از من بیشتر استرس داشت :-ss آخه خودش فرزانگانی بود خیلی دوس دشت منم فرزانگانی بشم
خلاصه یهو باصدای جیغ خواهرم مواجه شدم هر دوتامون به مانیتور خیره شده بودیمو جیغ میکشیدیم!
کلا اون تابستون پر استرس بود 

