• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

حسین پناهی

  • شروع کننده موضوع
  • #1

niloofar n

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
162
امتیاز
34
نام مرکز سمپاد
farzanegan1
شهر
mashhad
دانشگاه
????????
در اَشکال ، خط مستقیم از هر شکلی به حقیقت نزدیک تر است ،

چون بی انتهاست !

به آخرش مطمئنن نخواهم رسید ....

مطمئنن !

پس چرا می روم ؟

چرا ؟

چون رسالتم در رفتن است.

چه در سطح

چه در ارتفاع .

در سطح با دل و در ارتفاع با ذهن .

به دنبال چه ؟

درختان می گویند بهار

پرندگان می گویند ، لانه

سنگ ها می گویند صبر

و خاک ها می گویند مصاحب

و انسان ها می گویند «خوشبختی»

امّا همه ی ما در یک چیز شبیهیم ،

در طلب نور !

ما نه درختیم

و نه خاک .

پس خوشبختی را با علم به همه ی ضعف هامان در تشخیص ،

باید در حریم خودمان جستجو کنیم ،

خوشبختی ای که کلمه نیست !

زیرا طَلَبش ، قبل از کشف کلمه ،

همراه انسان متولّد شده است .....

از : حسین پناهی
 

MOTAHARE-G

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
304
امتیاز
2,292
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بجنورد
سال فارغ التحصیلی
90
" اشعار زنده یاد حسین پناهی "

اگه تا حالا اشعار حسین پناهی عزیز رو که خدا رحمتش کنه رو خونده باشید یا با صدای خودش شنیده باشیدشون می فهمید که چه قدر این اشعار سرشارند.که چه قدر دید اون با دید خیلی از ماها فرق می کنه!این جا جمع شدیم تا از بزرگی های حسین پناهی بگیم!و بگیم از کدوم شعرش خوشمون می یاد و چرا؟این که پرمفهوم ترین بخش شعریش کدوم بوده!این که چرا وقتی خودش اشعارش رو با صدای خودش می کنه تأثیر خیلی زیادی داره و چرا این قدر بزرگه؟
ازتون می خوام تا راجع به قشنگ ترین هاش صحبت کنید و یه تیکه و یه بخش از شعر مورد علاقه تون رو بذارین! :)
مثلا این بخش از شعر شب و نازی،من و تب اش رو من خیلی دوس دارم:
سبزی سرو فقط یک سین از الفبای نهاد بشری
حرمت رنگ گل از رنگ گلی گم گشته ست
عطر گل خاطره ی عطر کسی ست
که نمی دانیم کیست
می آید؟یا رفته ست؟...
...آدمی حسرت سرگردونه
ناظر هلهله ی باد و علف
هیجانی ست بشر!
در تلاش روشن باله ی ماهی با آب
بال پرنده با باد
برگ درخت با باران
پیچش نور د رآتش
آدمی صندلی سالن مرگ خودشه!
چشماشو می بخشه
تا بفهمه که دریا آبی ست! :)
 

ma(-)Dye

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
752
امتیاز
134
نام مرکز سمپاد
فرزانگان(1)
شهر
کرج
رشته دانشگاه
آدم از فرداش خبر نداره که!
پاسخ : تا چه حد با آثار پناهی آشنایید؟

من نخوندمشون ولی شنیدم خیلی قشنگن
اگه می شه بازم بذارین
 

salary

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
331
امتیاز
465
پاسخ : تا چه حد با آثار پناهی آشنایید؟



مادربزرگ

گم کرده ام در هياهوي شهر

آن نظر بند سبز را

که در کودکي بسته بودي به بازوي من

در اوين حمله ناگهاني تاتار عشق

خمره دلم

بر ايوان سنگ و سنگ شکست

دستم به دست دوست ماند

پايم به پاي راه رفت

من چشم خورده ام

من چشم خورده ام

من تکه تکه از دست رفته ام

در روز روز زندگانيم​
 

MOTAHARE-G

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
304
امتیاز
2,292
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بجنورد
سال فارغ التحصیلی
90
پاسخ : تا چه حد با آثار پناهی آشنایید؟

به نقل از m@(-)Dye :
من نخوندمشون ولی شنیدم خیلی قشنگن
اگه می شه بازم بذارین
بازم می ذارم ولی به امید این که ازش خوشتون بیاد:
تا کجا من اومدم؟!
چه جوری برگردم؟!
چه درازه سایه ام!
چه کبوده پاهام!
من کجا خوابم برد؟
یه چیزی دستم بود!کجا از دستم رفت؟
من می خوام برگردم به کودکی
قول می دم که از خونه پامو بیرون نذارم!
تلخ تلخم
مثل یک خارک سبز!
سردمه و می دونم هیچ زمانی دیگه خرما نمی شم!
چه غریبم روی این خوشه ی سرخ!
من می خوام برگردم به کودکی!!
یا مثلاً:
بی تو نه بوی خاک نجاتم می داد
نه شمارش ستاره ها تسکینم
چرا صدایم کردی؟!
چرا؟!
به نقل از سالاری :
مادربزرگ

گم کرده ام در هياهوي شهر

آن نظر بند سبز را

که در کودکي بسته بودي به بازوي من

در اوين حمله ناگهاني تاتار عشق

خمره دلم

بر ايوان سنگ و سنگ شکست

دستم به دست دوست ماند

پايم به پاي راه رفت

من چشم خورده ام

من چشم خورده ام

من تکه تکه از دست رفته ام

در روز روز زندگانيم​
من عاشق اینم به خصوص همون طوری که خودش می خونه با صدای خودش!راستی شما صداشو داری؟منظورم آلبوم ستاره ها و سلامخداحافظه!داشتنشون خیلی به درد می خوره!!
 

salary

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
331
امتیاز
465
پاسخ : تا چه حد با آثار پناهی آشنایید؟

البته آلبوم ستاره های
او را همان وقت که زنده بود
تهیه کردم. چون پیگیر فیلم نیز
هستم اولین فیلم ها یا بهتر بگویم
تله تئاترهای او به نام دو مرغابی در مه یا
گوش بزرگ دیوار را متفاوت تر از بقیه یافتم.
به هر حال مانند بقیه بزرگان او نیز پس از مرگش معروف
شد... جمله معروف او " به بهشت نمی روم اگر مادرم آنجا نباشد "
تاثیر زیادی روی من گذاشت.
 

MOTAHARE-G

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
304
امتیاز
2,292
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بجنورد
سال فارغ التحصیلی
90
پاسخ : تا چه حد با آثار پناهی آشنایید؟

به نقل از سالاری :
البته آلبوم ستاره های
او را همان وقت که زنده بود
تهیه کردم. چون پیگیر فیلم نیز
هستم اولین فیلم ها یا بهتر بگویم
تله تئاترهای او به نام دو مرغابی در مه یا
گوش بزرگ دیوار را متفاوت تر از بقیه یافتم.
به هر حال مانند بقیه بزرگان او نیز پس از مرگش معروف
شد... جمله معروف او " به بهشت نمی روم اگر مادرم آنجا نباشد "
تاثیر زیادی روی من گذاشت.
چیز محشریه.من این جمله که چه عرض کنم این متنشو هم دوس دارم:
کهکشان ها کو زمینم
زمین کو وطنم
وطن کو خانه ام ؟
خانه کو مادرم؟
مادر کو کبوترانم؟؟؟؟؟؟؟؟...
 

Atieh

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
827
امتیاز
117
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1 تهران
پاسخ : تا چه حد با آثار پناهی آشنایید؟

من یکم از من و نازی را خوندم...! واقعا شعراش قشنگن...! دید خیلی جالبی دارد...! من از دیدش خوشم میاد...! خصوصا شب و نازی . من و تب! شما یه تیکه از اون را نوشته بودید پس من تاز یه شعر دیگه اش مینویسم!!
یه تیکه از گفتگوی من و نازی زیر چتر:
من : هیچی نازی!
دانشمندا تز میدن تا تابه ها را بخوریم!
چشم سگ که هم بیاد
موی گربه سیخ بشه
لادن و نسترن و گاو بچره معناشون این میشه :
علم ثابت کرده آهن پروتئین داره و پر ویتامینه
برای پاپ اعظم
نامه از دربار میاد
اون وقت تو نیمه شب
وقتی پاپه با زنش دعواش بشه
آیه نازل میشه
صبح زودش تو کلیسا که بوی بلوط میده
بعد از صرف ناقوس
میرسونن به حیوون و نبات
که کلو من فلزات...!

البته این از بهترینای پناهی نیست... من همینجوری باز کردم به نظرم باحال بود... نوشتم!! :D
 

جام طلا

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
524
امتیاز
577
نام مرکز سمپاد
فرزانگان اهواز
شهر
اهواز
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : تا چه حد با آثار پناهی آشنایید؟

کسی می دونه چرا اون جوری حرف می زد؟
 

MOTAHARE-G

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
304
امتیاز
2,292
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بجنورد
سال فارغ التحصیلی
90
پاسخ : تا چه حد با آثار پناهی آشنایید؟

به نقل از جام طلا :
کسی می دونه چرا اون جوری حرف می زد؟
چه جوری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یه چیز دیگه:
در انتهای هر سفر
در آینه
دار و ندار خویش را مرور می کنم
این خاک خسته این زمین
پاپوش پای خسته ام
این سقف کوتاه؛آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خدای دل!
در آخرین سفر
در آینه
به جز دو بیکرانه ی کران
به جز زمین وآسمان
چیزی نمانده است!
گم گشته ام کجا؟!
ندیده ای مرا؟!!
 

parnian.d

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,470
امتیاز
6,404
نام مرکز سمپاد
فرزنگان1 بندرعبّاس
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
داروسازی
اشعار حسین پناهی

سلام

خیلی وقته دنبال شعرای حسین پناهی ام. کسی میتونه بذاره؟ یا لینک... :)
 

dr.eniac

لنگر انداخته
ارسال‌ها
3,641
امتیاز
7,850
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی نیشابور
دانشگاه
علوم‌پزشکی مازندران
رشته دانشگاه
دندان‌پزشکی
پاسخ : اشعار حسین پناهی

اين سايت شخصيش بوده
http://hoseinpanahi.com/panahi_poems.html
 

silence

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
507
امتیاز
348
نام مرکز سمپاد
علامه حلی - شهید قدوسی
شهر
تهران
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
دندانپزشکی
پاسخ : اشعار حسین پناهی

چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان
نه به دستی ظرفی را چرک میکنند
نه به حرفی دلی را آلوده
تنها به شمعی قانعند
واندکی سکوت...
 

Omid Tabatabaee

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
94
امتیاز
12
نام مرکز سمپاد
شهيد صدوقي (جواد شرقي)
شهر
يزد
کتاب " اشعار زنده یاد حسین پناهی "

حسین پناهی در سال 1335 در روستای دژکوه استان کهگیلویه و بویراحمد متولد شد. او تحصیلات ابتدایی را در همان روستا گذراند و در شهر بهبهان دوران دبیرستان را طی کرد. سپس به تحصیل در مدرسه آیت الله گلپایگانی در قم پرداخت و دوره چهارساله هنرجویی در مدرسه آناهیتا را نیز پشت سر گذاشت او پس از آن به فعالیت در عرصه سینما پرداخت و بازیگری در تلویزیون را نیز تجربه کرد. نخستین مجموعه شعر او با نام من و نازی در 1376 منتشرشد،این مجموعه ی شعر تا کنون بیش از شانزده بار تجدید چاپ شد و به شش زبان زنده ی دنیا ترجمه شده است. وی در 14 مرداد 1383 و در سن 49 سالگی بر اثر ایست قلبی درگذشت.
100589-t.jpg



لينك دانلود :
http://dl.parsbook.org/server3/uploads/asare-hossein-panahi.zip

تو این تاپیک علاوه بر لینک دانلود کتاب در باره ی کتاب هم بحث صورت بشود
وگرنه نمیشه برای هر لینک دانلود کتاب یه تاپیک زد (;
ممنون
 

baroon

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
750
امتیاز
578
نام مرکز سمپاد
یه زمانی فرزانگان تهران بودم!
شهر
تهران
دانشگاه
ولیعصر
رشته دانشگاه
معماری
بیوگرافی
سال شمار زندگی حسین پناهی :



1335

0 حسین پناهی روز 6 شهریور ماه سال 1335 مطابق با 28 آگوست 1956 در روستای دژکوه از توابع استان کهکیلویه و بویر احمد متولد شد

(گرچه در کالبد شناسی بعد از مرگ و بر اساس آزمایش دی-ان-ای زمان تولدش 6 شهریور 1339(1960) تشخیص داده شد.

0 پدرش "علی پناه" و مادرش "ماه کنیز" نام داشت



1337

0فوت پدرش "علی پناه"



1341

0رفتن به مکتب خانهء دژکوه



1345

0اتمام دوره ابتدائی



1346

0ترک دژکوه و رفتن به سوق

0خواندن کلاس ششم



1347

0رفتن به بهبهان و گرفتن سیکل



1351

0رفتن به قم و طلبه گی



1354

0رها کردن درس حوزه

0سفر به شوشتر و یک سال آموزگاری در آن شهر



1355

0اقامت در اهواز و اشتغال به شغلهای مختلف



1356

0بازگشت به روستای دژکوه و ازدواج با دختری به نام "شوکت"



1357

0رفتن به اهواز وکار در کتابخوانه یی در آن شهر

0تولد فرزند نخستش که "لیلا" نامیدندش



1359

0رفتن به جبهه جنگ و فعالیت در بخش های فرهنگی

0تولد دومین فرزندش به نام "آنا"



1360

0مهاجرت به تهران

0سکونت در یکی از مقبره های خصوصی امامزاده قاسم به مدت یکسال

0عضویت در گروه تئاتری "آناهیتا"



1361

0نخستین تجربه های نمایش نامه نویسی

0نوشتن یک گل وبهار

0گارگردانی نمایش خوابگردها



1362

0نوشتن آسانسور

0نوشتن و کارگردانی تله تئاتر سرودی برای مادران



1363

0تولد سومین فرزند: پسری بنام "سینا"

0نخستین تجربه های بازی در تله تئاترهای تلوزیونی

0بازی در سریال محله بهداشت

0نوشتن به سبک آمریکایی



1364

0استخدام در صدا و سیما

0بازی در سریال گرگها

0نوشتن دل شیر

0نوشتن دو مرغابی در مه



1365

0نخستین بازی در سینما

0بازی در فیلم سینمادی گال

0بازی در فیلم سینمائی گذرگاه

0بازی در فیلم سینمائی تیرباران

0بازی در تله تئاترهای دو مرغابی در مه و آسانسور



1366

0کارگردانی سریال تلوزیونی ماجراهای رونالد و مادرش

0بازی در تله تئاتر در آئینه خیال



1367

0نوشتن نخستین شعرها

0بازی در فیلم سینمائی درمسیرتند باد

0بازی در فیلم سینمائی هی جو

0 بازی در فیلم سینمائی ارثیه

0 بازی در فیلم سینمائی نار و نی



1368

0فوت مادرش "ماه کنیز"

0 بازی در فیلم سینمائی راز کوکب

0نوشتن مجموعه من و نازی



1369

0 بازی در فیلم سینمائی چاوش

0 بازی در فیلم سینمائی سایهء خیال

0دیپلم افتخار بهترین بازیگر جشنواره فجر برای فیلم سایهء خیال

0نوشتن پیامبران بی کتاب



1370

0بازی در فیلم سینمائی اوینار

0بازی در فیلم سینمائی مردناتمام

0بازی در فیلم سینمائی مهاجر

0 نوشتن کابوسهای روسی



1371

0نوشتن گوش بزرگ دیوار

0بازی در فیلم سینمائی هنر پیشه



1372

0نوشتن خروسها و ساعتها

0انتشار کتاب من و نازی



1373

0بازی در فیلم سینمائی آرزوی بزرگ

0بازی در فیلم سینمائی روز واقعه



1374

0نوشتن , بازی . کارگردانی سریال بی بی یون برای تلوزیون

0سریال توقیف شده و چند سال بعد نسخهء قیچی شدهء آن از تلوزیون نمایش داده می شود. چیزی در حدود دو سوم کل مجموعه !!!

0انتشار دو مرغابی در مه



1375

0انتشار آلبومی از دکلمهء شعرهایش با نام ستاره ها

0بازی در سریال دزدان مادر بزرگ



1376

0به صحنه بردن نمایش چیزی شبیه زندگی

0انتشار چیزی شبیه زندگی

0انتشار بی بی یون

0انتشار خروسها و ساعتها



1377

0بازی در فیلم سینمائی کشتی یونانی از مجموعه قصه های کیش



1378

0نوشتن دیالوگهای سریال امام علی و بازی در آن



1379

0بازی در سریال یحیی و گلابتون



1380

0بازی در سریال آژانس دوستی



1381

0نوشتن مجموعه نمی دانم ها



1382

0بازی در سریال آواز مه

0نوشتن مجموعه سال هاست که مرده ام



1383

0آغاز ضبط آلبوم دوم دکلمه هایش از خرداد ماه

0تصمیم برای جمع آوری مجموعه کامل شعرهایش

0پایان ضبط دکلمه شعرهایش در شب یکشنبه یازدهم مرداد

0آخرین تماس تلفنی با پسرش "سینا" در ساعت 9 شب چهارشنبه 14 مرداد

0فوت 14 مرداد

0کشف پیکر متلاشی شده اش توسط دخترش "آنا" در ساعت 10 شب شنبه 17 مرداد در خانه اش واقع در جهان آراء

0علت فوت: ایست قلبی (به تشخیص و گواهی پزشکی قانونی جمهوری اسلامی ایران)

0تدفین پیکرش در دژکوه به تاریخ سه شنبه 21 مرداد

0انتشار آلبوم دکلمهء آخرین سروده هایش با نام سلام , خداحافظ توسط موسسه فرهنگی هنری دارینوش در15مهرماه



1384

0انتشارات هفت دفتر و مجموعه کامل اشعارش با نام چشم چپ سگ توسط موسسه فرهنگی هنری دارینوش در اردیبهشت



................................................................................

کلیه مطالب فوق برگرفته از مجموعه (هفت دفتری) چشم چپ سگ که توسط انتشارات دارینوش به طبع رسیده , می باشد.(تهران/خیابان شریعتی/قلهک/جنب سینما فرهنگ/۲۲۰۰۰۴۰۰)

جمع آوری شده توسط : آقای یغما گلروئی
 

baroon

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
750
امتیاز
578
نام مرکز سمپاد
یه زمانی فرزانگان تهران بودم!
شهر
تهران
دانشگاه
ولیعصر
رشته دانشگاه
معماری
پاسخ : حسین پناهی

ستاره : زمستان 1375-قسمت اول
بيكرانه



در انتهای هر سفر
در آيينه
دار و ندار خويش را مرور مي كنم
اين خاك تيره اين زمین
پايوش پای خسته ام
اين سقف كوتاه ، آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خدای ِ دل
در آخرين سفر
در آيينه به جز دو بيكرانۀ كران
به جز زمين و آسمان
چيزي نمانده است
گم گشته ام ‚ كجا
نديده ای مرا ؟





غريب



مادربزرگ
گم كرده ام در هياهوی شهر
آن نظر بند ِ سبز را
كه در كودكي بسته بودی به بازوی ِ من
در اولين حمله ناگهانی ِ تاتار عشق
خمرۀ دلم
بر ايوان سنگ و سنگ شكست
دستم به دست دوست ماند
پايم به پای ِ راه رفت
من چشم خورده ام
من چشم خورده ام
من تكه تكه از دست رفته ام
در روز روز زندگانيم





بهانه



بي تو
نه بوی ِ خاك نجاتم داد
نه شمارش ستاره ها تسكينم
چرا صدايم كردي
چرا ؟
سراسيمه و مشتاق
سی سال بيهوده ، در انتظار تو ماندم و نيامدی
نشان به آن نشان
كه دو هزار سال از ميلاد مسيح مي گذشت
و عصر
عصر واليوم بود
و فلسفه بود
و ساندويچ دل وجگر





بقا



ده دقيقه سكوت به احترام دوستان و نياكانم
غژ و غژ گهواره هاي كهنه و جرينگ جرينگ زنگوله ها
دوست خوب ِ من
وقتي مادری بميرد قسمتي از فرزندانش را با خود زير گل خواهد برد
ما بايد مادرانمان را دوست بداريم
وقتي اخم مي كنند و بي دليل وسايل خانه را به هم مي ريزند
ما بايد بدويم دستشان را بگيريم
تا مبادا كه خدای نكرده تب كرده باشند
مابايد پدرانمان را دوست بداريم
برايشان دمپايي مرغوب بخريم
و وقتي ديديم به نقطه اي خيره مانده اند برايشان يك استكان چای بريزيم
پدران ‚ پدران ‚ پدرانمان را
ما بايد دوست بداريم





كودكي ها



به خانه مي رفت
با كيف
و با كلاهی كه بر هوا بود
چيزي دزديدي ؟
مادرش پرسيد
دعوا كردي باز؟
پدرش گفت
و برادرش كيفش را زير و رو مي كرد
به دنبال آن چيز
كه در دل پنهان كرده بود
تنها مادربزرگش ديد
گل سرخي را در دست فشرده كتاب هندسه اش
و خنديده بود





دل خوش



جا مانده است
چيزی جايی
كه هيچ گاه ديگر
هيچ چيز
جايش را پر نخواهد كرد
نه موهای سياه و
نه دندانهای سفيد
 

baroon

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
750
امتیاز
578
نام مرکز سمپاد
یه زمانی فرزانگان تهران بودم!
شهر
تهران
دانشگاه
ولیعصر
رشته دانشگاه
معماری
پاسخ : حسین پناهی

ستاره : زمستان 1375-قسمت دوم
اولين و آخرين



خورشيد جاودانه مي درخشد در مدار خويش
مائيم كه پا جای پای خود مي نهيم و غروب مي كنيم
هر پسين
اين روشنای خاطر آشوب در افق های تاريك دوردست
نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين
مرا به طلوعي دوباره مي كشاند ؟
ای راز
ای رمز
ای همه روزهای عمر ِ مرا اولين و آخرين





خاكستر



به من بگوييد
فرزانه گان رنگ بوم و قلم
چگونه
خورشيدی را تصوير مي كنيد
كه ترسيمش
سراسر خاك را خاكستر نمي كند ؟





پروانه ها



حق با تو بود
می بايست می خوابيدم
اما چيزی خوابم را آشفته كرده است
در دو طاقچه رو به رويم شش دسته خوشه زرد گندم چيده ام
با آن گيس های سياه وزوز و پريشانشان
كاش تنها نبودم
فكر می كنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی آيد ؟
كاش تنها نبودی
آن وقت كه می تواستيم به اين موضوع و موضوعات ديگر اينقدر بلند بلند
بخنديم تا همسايه هامان از خواب بيدار شوند
مي دانی ؟
انگار چرخ فلك سوارم
انگار قايقی مرا می برد
انگار روی شيب برف ها با اسكی می روم و
مرا ببخش
ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟
می شنوی ؟
انگار صدای شيون می آيد
گوش كن
می دانم كه هيچ كس نمی تواند عشق را بنويسد
اما به جای آن
می توانم قصه های خوبی تعريف كنم
گوش كن
يكی بود يكی نبود
زنی بود كه به جای آبياری گلهای بنفشه
به جای خواندن آواز ماه خواهر من است
به جای علوفه دادن به ماديان ها آبستن
به جای پختن كلوچه شيرين
ساده و اخمو
در سايه بوته های نيشكر نشسته بود و كتاب می خواند
صدای شيون در اوج است
می شنوی
برای بيان عشق
به نظر شما
كدام را بايد خواند ؟
تاريخ يا جغرافی ؟
می دانی ؟
من دلم برای تاريخ می سوزد
برای نسل ببرهايش كه منقرض گشته اند
برای خمره های عسلش كه در رَف ها شكسته اند
گوش كن
به جای عشق و جستجوی جوهر نيلی می شود چيزهای ديگری نوشت
حق با تو بود
می بايست می خوابيدم
اما مادربزرگ ها گفته اند
چشم ها نگهبان دل هايند
می دانی ؟
از افسانه های قديم چيزهايی در ذهنم سايه وار در گذر است
كودك
خرگوش
پروانه
و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم كه بی نهايت بار درنامه ها و شعر ها
در شعله ها سوختند
تا سند سوختن نويسنده شان باشند
پروانه ها
آخ
تصور كن
آن ها در انديشه چيزی مبهم
كه انعكاس لرزانی از حس ترس و اميد را
در ذهن كوچك و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزديك می شوند
يادم می آيد
روزگاری ساده لوحانه
صحرا به صحرا
و بهار به بهار
دانه دانه بنفشه های وحشی را يك دسته می كردم
عشق را چگونه می شود نوشت
در گذر اين لحظات پرشتاب شبانه
كه به غفلت آن سوال بی جواب گذشت
ديگر حتی فرصت دروغ هم برايم باقی نمانده است
وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش ميدادم كه در آن دلی می خواند
من تو را
او را
كسی را دوست می دارم





كاج ها در بكر اند



نيمكت كهنه باغ
خاطرات دورش را
در اولين بارش زمستانی
از ذهن پاك كرده است
خاطره شعرهايی را كه هرگز نسروده بودم
خاطره آوازهايی را كه هرگز نخوانده بودی
 

baroon

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
750
امتیاز
578
نام مرکز سمپاد
یه زمانی فرزانگان تهران بودم!
شهر
تهران
دانشگاه
ولیعصر
رشته دانشگاه
معماری
پاسخ : حسین پناهی

ستاره : زمستان 1375-قسمت سوم
كاكل



با تو
بی تو
همسفر سایه خویشم وبه سوی بی سوی تو می آیم
معلومی چون ریگ
مجهولی چون راز
معلوم دلی و مجهول ِ چشم
من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو سپرده ام
و كفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام
ای همه من
كاكل زرتشت
سایه بان مسیح
به سردترین ها
مرا به سردترین ها برسان





شبی بارانی



و رسالت من این خواهد بود
تا دو استكان چای داغ را
از میان دویست جنگ خونین
به سلامت بگذرانم
تا در شبی بارانی
آن ها را
با خدای خویش
چشم در چشم هم نوش كنیم





مرداد



ما بدهكاریم
به كسانی كه صمیمانه ز ما پرسیدند
معذرت می خواهم چندم مرداد است ؟
و نگفتیم
چونكه مرداد
گور عشق گل خونرنگ دل ما بوده است





جغد



كیست ؟
كجاست ؟
ای آسمان بزرگ
در زیر بال های خسته ام
چقدر كوچك بودی تو





نه



بر می گردم
با چشمانم
كه تنها یادگار كودكی مَنند
آیا مادرم مرا باز خواهد شناخت ؟





آوار رنگ



هیچ وقت
هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد
امشب دلی كشیدم
شبیه نیمه سیبی
كه به خاطر لرزش دستانم
در زیر آواری از رنگ ها
ناپدید ماند





گفتگوی من و نازی زیر چتر



بیا زیر چتر من كه بارون خیست نكنه
می گم كه خیلی قشنگه كه بشر تونسته آتیشو كشف بكنه
و قشنگتر اینه كه
یادگرفته گوجه را
تو تابه ها سرخ كنه و بعد بخوره
راسّی راسّی ؟ یه روزی
اگه گوجه هیچ كجا پیدانشه
اون وقت بشر چیكار كنه ؟
هیچی نازی
دانشمندا تز می دن تا تابه ها را بخوریم
وقتی آهنا همه تموم بشه
اون وقت بشر
لباسارو می كنه و با هلهله
از روی آتیش می پره
دوربین لوبیتل ِ مهریه مو
اگه با هم بخوریم
هلهله های من وتو چطوری ثبت می شه
عشق من
آب ها لنز مورب دارند
آدمو واروونه ثبتش می كنند
عكسمون تو آب بركه تا قیامت می مونه
رنگی یا سیاه سفید ؟
من سیاه و تو سفید
آتیش چی ؟ تو آبا خاموش نمی شن آتیشا
نمی دونم والله
چتر رو بدش به من
اون كسی كه چتر رو ساخت عاشق بود
نه عزیز دل من ‚ آدم بود
 

baroon

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
750
امتیاز
578
نام مرکز سمپاد
یه زمانی فرزانگان تهران بودم!
شهر
تهران
دانشگاه
ولیعصر
رشته دانشگاه
معماری
پاسخ : حسین پناهی

ستاره : زمستان 1375-قسمت چهارم
شب و نازی ‚ من و تب



من : همه چی از یاد آدم می ره
مگه یادش كه همیشه یادشه
یادمه قبل از سوال
كبوتر با پای من راه می رفت
جیرجیرك با گلوی من می خوند
شاپرك با پر من پر می زد
سنگ با نگاه من برفو تماشا می كرد
سبز بودم درشب ِ رویش گلبرگ پیاز
هاله بودم در صبح گِرد چتر گل یاس
گیج می رفت سرم در تكاپوی سر گیج عقاب
نور بودم در روز
سایه بودم در شب
بیكرانه است دریا
كوچیكه قایق من
های ... آهای
تو كجایی نازی
عشق بی عاشق من
سردمه
مثل یك قایق یخ كرده روی دریاچه یخ ‚ یخ كردم
عین آغاز زمین
نازی : زمین ؟
یك كسی اسممو گفت
تو منو صدا كردی یا جیرجیرك آواز می خوند
من : جیرجیرك آواز می خوند
نازی : تشنته ؟ آب می خوای ؟
من : كاشكی تشنه م بود
نازی : گشنته ؟ نون می خوای ؟
من : كاشكی گشنه م بود
نازی : په چته؟ دندونت درد می كنه ؟
من : سردمه
نازی : خب برو زیر لحاف
من : صد لحاف هم كمه
نازی : آتیشو الو كنم ؟
من : می دونی چیه نازی ؟
تو سینه م قلبم داره یخ می زنه
اون وقتش توی سرم
كوره روشن كردند
سردمه
مثل آغاز حیاتِ گل یخ
نازی : چكنم ؟ ها چه كنم ؟
من : ما چرامی بینیم
ما چرا می فهمیم
ما چرا می پرسیم
نازی : مگس هم می بینه
گاو هم میبینه
من : می بینه كه چی بشه ؟
نازی : كه مگس به جای قند نشینه رو منقار شونه به سر
گاو به جای گوساله اش كره خر را لیس نزنه
بز بتونه از دور بزغالشو بشناسه
خیلی هم خوبه كه ما می بینیم
ورنه خوب كفشامون لنگه به لنگه می شد
اگه ما نمی دیدیم از كجا می فهمیدیم كه سفید یعنی چه ؟
كه سیاه یعنی چی؟
سرمون تاق می خورد به در ؟
پامون می گرفت به سنگ
از كجا می دونستیم بوته ای كه زیر پامون له می شه
كلم یا گل سرخ ؟
هندسه تو زندگی كندوی زنبور چشم آدمه
من : درك زیبایی ‚ دركی زیباست
سبزی سرو فقط یك سین از الفبای نهادِ بشری
حُرمت رنگ گل از رنگ گلی گم گشته است
عطر گل خاطره عطر كسی است كه نمی دانیم كیست
می آید یا رفته است ؟
چشم با دیدن رودخونه جاری نمی شه
بازی زلف دل و دستِ نسیم افسونه
نمی گنجه كهكشون در چمدون حیرت
آدمی حسرت سرگردونه
ناظر هلهله باد و علف
هیجانی ست بشر
در تلاش روشن باله ماهی با آب
بال پرنده با باد
برگ درخت با باران
پیچش نور در آتش
آدمی صندلی سالن مرگ خودشه
چشمهاشو می بخشه تا بفهمه كه دریا آبی است
دلشو می بخشه تا نگاه سادۀ آهو را درك بكنه
سردمه
مثل پایان زمین
نازی
نازی : نازی مرد
من : تا كجا من اومدم
چطوری برگردم ؟
چه درازه سایه ام
چه كبودِ پاهام
من كجا خوابم برد ؟
یه چیزی دستم بود كجا از دستم رفت ؟
من می خواهم برگردم به كودكی
قول می دهم كه از خونه پامو بیرون نذارم
سایه مو دنبال نكنم
تلخ تلخم
مثل یك خارك سبز
سردمه و می دونم هیچ زمانی دیگه خرما نمی شم
چه غریبم روی این خوشه سرخ
من می خوام برگردم به كودكی
نازی : نمی شه
كفش برگشت برامون كوچیكه
من : پابرهنه نمی شه برگردم ؟
نازی : پل برگشت توان وزن ما را نداره برگشتن ممكن نیست
من : برای گذشتن از ناممكن كیو باید ببینیم
نازی : رویا را
من : رویا را كجا زیارت بكنم ؟
نازی : در عالم خواب
من : خواب به چشمام نمی آد
نازی : بشمار تا سی بشمار ... یك و دو
من : یك و دو
نازی : سه و چهار
.
.
.





شبی كه من و نازی با هم مردیم



نازی : پنجره راببند و بیا تابا هم بمیریم عزیزم
من : نازی بیا
نازی :‌ می خوای بگی تو عمق شب یه سگ سیاه هست
كه فكر می كنه و راز رنگ گل ها رو می دونه ؟
من: نه می خوام برات قسم بخورم كه او پرندگان سفید سرودۀ یه آدمند
نگاه كن
نازی : یه سایه نشسته تو ساحل
من : منتظر ابلاغه تا آدما را به یه سرود دستجمعی دعوت كنه
نازی : غول انتزاع است. آره ؟
من : نه دیگه ! پیامبر سنگی آوازه ! نیگاش كن
نازی : زنش می گفت ذله شدیم از دست درختا
راه می رن و شاخ و برگشونو می خوان
من : خب حق دارند البته اون هم به اونا حق داره
نازی : خوب بخره مگه تابوت قیمتش چنده ؟
من : بوشو چیكار كنه پیرمرد ؟
باید كه بوی تازه چوب بده یا نه ؟
نازی : دیوونه ست؟.
من : شده ‚ می گن تو جشن تولدش دیوونه شده
نازی : نازی !! چه حوصله ای دارند مردم
من : كپرش سوخت و مهماناش پاپتی پا به فرار گذاشتند
نازی : خوشا به حالش كه ستاره ها را داره
من : رفته دادگاه و شكایت كرده كه همه ستاره را دزدیدند
نازی : اینو تو یكی از مجلات خوندی عاشقه؟
من : عاشق یه پیرزنه كه عقیده داره دو دوتا پنش تا می شه
نازی : واه
من سه تاشو شنیدم ! فامیلشه ؟
من : نه
یه سنگه كه لم داده و ظاهرا گریه می كنه
نازی : ایشاالله پا به پای هم پیر بشین خوردو خوراك چیكار می كنن
من : سرما می خورن
مادرش كتابا را می ریزه تو یه پاتیل بزرگ و شام راه می اندازه
نازی : مادرش سایه یه درخته ؟
من : نه یه آدمه كه همیشه می گه : تو هم برو ... تو هم برو
شنیدی ؟
نازی : آره صدای باده !‌داره ما را ادامه می ده ، پنجره رو ببند
و از سگ هایی برام بگو كه سیاهند
و در عمق شب ها فكر میكنند و راز رنگ گل ها را می دانند
من : آه نرگس طلائیم بغلم كن كه آسمون دیوونه است
آه نرگس طلائیم بغلم كن كه زمین هم ...
و این چنین شد كه
پنجره را بستیم و در آن شب تابستانی من و نازی با هم مردیم
و باد حتی آه نرگس طلایی ما را
با خود به هیچ كجا نبرد
 

baroon

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
750
امتیاز
578
نام مرکز سمپاد
یه زمانی فرزانگان تهران بودم!
شهر
تهران
دانشگاه
ولیعصر
رشته دانشگاه
معماری
پاسخ : حسین پناهی

ستاره : زمستان 1375-قسمت پنجم
سرودي براي مادران



پشت دیوار لحظه ها همیشه كسی می نالد
چه كسی او؟
زنی است در دوردست های دور
زنی شبیه مادرم
زنی با لباس سیاه
كه بر رویشان
شكوفه های سفید كوچك نشسته است
رفتم و وارت دیدم چل ورات
چل وار كهنت وبردس بهارت
پشت دیوار لحظه ها همیشه كسی می نالد
و این بار زنی به یاد سالهای دور
سالهای گمم
سالهایی كه در كدورت گذشت
پیر و فراموش گشته اند
می نالد كودكی اش را
دیروز را
دیروز در غبار را
او كوچك بود و شاد
با پیراهنی به رنگ گلهای وحشی
سبز و سرخ
و همراه او مادرش
زنی با لباس های سیاه كه بر رویشان شكوفه های سفید كوچك نشسته
بود
زیر همین بلوط پیر
باد زورش به پر عقاب نمی رسید
یاد می آورد افسانه های مادرش را
مادر
این همه درخت از كجا آمده اند ؟
هر درخت این كوهسار
حكایتی است دخترم
پس راست می گفت مادرم
زنان تاوه در جنگل می میرند
در لحظه های كوه
و سالهای بعد
دختران تاوه با لباس های سیاه كه بر رویشان شكوفه های سفید نشسته
است آنها را در آوازهاشان می خوانند
هر دختری مادرش را
رفتم و وارت دیدم چل وارت
چل وار كهنت وبردس نهارت
خرابی اجاق ها را دیدم در خرابی خانه ها
و دیدم سنگ های دست چین تو را
در خرابی كهنه تری
پشت دیوار لحظه ها همیشه كسی می نالد
و این بار دختری به یاد مادرش





منظومه ها



پس این ها همه اسمش زندگی است
دلتنگی ها دل خموشی ها ثانیه ها دقیقه ها
حتی اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمی كه برایت نوشته ام برسد
ما زنده ایم چون بیداریم
ما زنده ایم چون می خوابیم
و رستگار و سعادتمندیم
زیرا هنوز بر گستره ویرانه های وجودمان پانشینی
برای گنجشك عشق باقی گذاشته ایم
خوشبختیم زیرا هنوز صبح هامان آذین ملكوتی بانگ خروس هاست
سروها مبلغین بی منت سر سبزی اند
و شقایق ها پیام آوران آیه های سرخ عطر و آتش
برگچه های پیاز ترانه های طراوتند
و فكر من
واقعا فكر كن كه چه هولناك می شد اگر از میان آواها
بانگ خروس رابر می داشتند
و همین طور ریگ ها
و ماه
و منظومه ها
ما نیز باید دوست بداریم ... آری باید
زیرا دوست داشتن حال با روح ماست





ساده دل



دل ساده
برگرد و در ازای یك حبه كشك سیاه شور
گنجشك ها را
از دور و بر شلتوك ها كیش كن
كه قند شهر
دروغی بیش نبوده است





بارون



همه اینو می دونن
كه بارون
همه چیز و كسمه
آدمی و بختشه
حالا دیگه وقتشه
كه جوجه ها را بشمارم
چی دارم چی ندارم
بقاله برادرم
می رسونه به سرم
آخر پاییزه
حسابا لبریزه
یك و دو !‌ هوشم پرید
یه سیاه و یه سفید
جا جا جا
شكر خدا
شب و روزم بَسَمِه





چراغ



بیراهه رفته بودم
آن شب
دستم را گرفته بود و می كشید
زین بعد همه عمرم را
بیراهه خواهم رفت





تاسه



در گهواره از گریه تاسه می رود
كودك كر و لالی كه منم
هراسان از حقایقی كه چون باریكه ای از نور
از سطح پهن پیشانیم می گذرد
خواهران و برادران
نعمت اندوه و رنج را شكر گذار باشید
همیشه فاصله تان را با خوشبختی حفظ كنید
پنج یا شش ماه
خوشبختی جز رضایت نیست
به آشیانه با دست پر بر می گردد پرستوی مادر
گمشده در قندیل های ایوان خانه ای كه سالهاست
از یاد رفته است
خوشا به حالتان كه می توانید گریه كنید بخندید
همین است
برای زندگی بیهوده دنبال معنای دیگری نگردید
برای حفظ رضایت
نعمت انتظار و تلاش را شكرگزار باشید
پرستوهای مادر قادر به شمارش بچه هاشان نیستند
 
بالا