آلبوم هنری Krypton

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Krypton
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
  • تگ‌ها تگ‌ها
    شعر
دوان دوان
از اتوبوس‌های قرمز می‌پرسم
کدامین راه مرا به تو باز خواهد رساند؟
و از خاک‌های سرخ
که عاقبت بر کدامشان خواهم نشست؟
و از فروغ که «کدام قله، کدام اوج
مرا پناه خواهد داد؟»

در پشت دشت‌های موعود،
چه کسی به انتظار من خواهد ایستاد؟
چه کسی خواهد ماند؟
و چه کسی شاعر خواهد شد؟

«برای شاعر شدن تنها کلمه کافی نیست»
و برای درخت شدن، تنها سکون.

من برای درخت نشدن،
ریشه‌هایم را دست می‌گیرم
و به دویدن ادامه می‌دهم؛
تا باز هم به شهری برسم که متعلق به همه است و هیچ‌کس نیست.
به جاهای خالی
و خالی جاها
و زایش معنا، جفتِ بودنشان.

ادامه می‌دهم.
از زمین‌های بارور
و ریل‌های موازی که برای رفتن باید از هم عبور کنند،
برای دیدن دوباره‌ی خورشید
و عاریت گرفتن نور،
همه را می‌دوم.

می‌دوم و ریشه‌ها را به اختیار
در فواصل شیمیایی بین کلمات
می‌کارم.

می‌دوم و
این‌بار
به مقصد دوباره‌ی اتوبوس‌های قرمز می‌رسم
و به این فکر می‌کنم که شاید
من از نرسیدن گذشته‌ام
نه برای فراموشی،
که برای ادامه.

سه‌شنبه، ۹ اردیبهشت ۱۴۰۴
۱۴:۲۳ | بامداد
 
Rich (BB code):
I walk through neurons
crossing synapses like old bridges.

I run from the hollows —
those quiet spaces beneath my skin,
beneath my thumb,
in air my lungs
no longer claim.

A stray dog follows me —
a mutt of memories:
unspoken,
untouched,
untold.

The faces of the future freeze me in place.
The Rolling Stones hum somewhere —
a name in my playlist
says:
"Let it bleed."
So do I.
It bleeds.
It still does.
And I let it be.

Above the sink,
a broken mirror —
like a folded letter
never sent.
Blood shrinks into water,
fading into flow.
It won’t end
until I let it.
A semi-equation, simple but unsolved.

Each stanza, a scab
no one ever peeled.
I dive into it.
I let the absurdity
feed on me, vein by vein.

"It’ll pass," I always said.
It did.
But I still try to try.
Still try
not to cry.
Everything — like a neurotransmitter spill —
reminds me of
a park,
its cats,
my tears,
your acts.

And then —
I wake.
Memories firing like a false alarm.


25 Apr, Bamdad
 
خدایان، با چشمان باز،
به قاب مستطیلی تلویزیون خیره بودند
و خواب می‌دیدند
تصاویر جهان را
که در دود فرو می‌رفت.

ما، میان خاکستر آرزوهایمان،
ققنوس‌وار می‌سوختیم
و خواب می‌دیدیم—
که غرقگی نه،
اما سوختنمان تمام نمی‌شود.

و زخمی داشتم
به شکل آفریقا،
زخمی که درد را می‌کاشت
در عمق بافت‌هایم،
و چون ریشه‌های تبعیدی،
به هر سو می‌دوید.

آخر شب‌ها
میوه‌ی صلح می‌چیدم
از درختی که شعله‌ور مانده بود
در حافظه‌ی خاک.

نمی‌دانستم
صبح، آزادی است؟
یا آزادی
نامی‌ست
برای بندی تازه؟

با این‌همه،
چهار شاخه رز نیمه‌خشک،
هنوز بوی شیراز می‌دادند.

و من
از قاره‌ی شخصی‌ام رانده،
دویدم
تا به تشییع این جهان انتزاعی
برسم.

آفریقا شب‌ها
گریه‌اش را پنهان می‌کرد
و به تن یک سیاره می‌لرزید.

من اما می‌رفتم،
بی‌آن‌که بدانم
گریه به کجا می‌رود.

وقتی رسیدم،
خدایان خفته بودند.
تلویزیون‌شان خاموش بود.
من اما،
سایه‌ام
با دست‌هایی فراتر از بوسهْ
شناسِ این زخم‌ها،
پشت سرم می‌گریست.

شنبه، ۲۴ خرداد ۱۴۰۴
۶:۲۶ | بامداد
 
Rich (BB code):
The tiredness hangs—
an old coat on my shoulders,
stitched from sleepless nights
and sirens that don’t stop.

Stress pools beneath my skin,
a silent flood no one sees.

We wander through streets
where shadows wear uniforms
and the air hums
with the hum of war.

This is no daily life—
this is survival,
renamed, repackaged,
sold as normal
while the world burns quietly
around our breakfast table.

What comes next?
A map drawn in smoke?
A future built on craters?

Who’s the convict?
The one who fired the first shot,
the one who stayed silent—
or the one who let the future burn
in the flames of now?

I can’t bear the weight—
but I carry it anyway.

15 Jun, Bamdad
 
Back
بالا