- ارسالها
- 562
- امتیاز
- 25,670
- نام مرکز سمپاد
- فاتح
- شهر
- مشهد
- سال فارغ التحصیلی
- 94
- دانشگاه
- شریف
- رشته دانشگاه
- IT
من طبق چیزی که متوجه شدم از مجموعه پیامات اینه که تا حالا لیترالی دختر خوب خانواده بودی، استراتژی که پیش گرفتی شفافیت بوده، بهشون همه چیز رو گفتی، منطقی باهاشون حرف زدی و سعی کردی اینجوری خیالشون رو راحت کنی که ببینین من اگه چیز کوچیکی هم باشه خودم میام بهتون میگم، نیاز نیست که شما جلو جلو نگران باشین و بخواین صورت مسئله رو پاک کنین. انگار ناخوداگاه (شایدم خوداگاه نمیدونم) درک کردی که اها نگرانن و اینا و رفتاراشون از روی نگرانیه. بعد همراه شدی با اینکه به روشی که اونا دوست داشتن نگرانی شون رو رفع کنی. یه سری جاها مجبور بودی و قدرتی نداشتی. یه سری جاهام شاید قدرتی که داشتی رو گذاشتی توی سینی و بهشون گفتی ببین اینم حتی میدم به شما فقط نگران نباشین.سلام
تروخدااااااا بگید چیکار کنم
خانواده ام با همه چیم مشکل دره مثلا چی پوششم اجازه نمیده راحت با دوستام برم بیرون رو گوشیم کنترل دارن نمیزارن تلگرام نصب کنم و هرچیییی.
بعد من یه ادمیم که خیلی دوست دارم یه رفیق صمیمی داشته باشم بخاطر این داستانا ندارم
یه باشگاه تکواندو می رفتم که اونم دیگه نمیزارن
اقا من با یه دختر 18 ساله دوست شدم صمیمی ها ولی
خب چی شد
یکمی ادم رکی بود دیگه تو رفاقت اینا هست منظورم از رک اینه که مثلا تو رفاقتون یه الفاظی میگفت که میگن همه چیز خاصی نبود ولی مامانم می بینه عصبانی میشه.
ولی به خدا اینا عادیهههههه من چه گلی بگیرم به سرم
این رفیقم یه مدتی قلیون میکشید نمیگم درست بوده برا خانواده ی ما که اصلا نداریم این چیزا رو عصبانی شدن کار ندارم من باهاش حرف زدم برا سلامتی خودش چندین ماهه گذاشته کنار
به یه طریقی بابام می فهمه و میگه حق چت با دختر 18 ساله نداری و داد و هوار
من نمیدونم چیکار کنم برای اولین بار یه رفیق داشتن رو تجربه کردم کسی که همه جوره بلده منو همه جوره حفظم
سه ماهه ندیدیمش
دلم براش تنگ شده
خیلی دوسش دارم
ولی ...
دلتنگشم بدجور
حالم هی طوریه با خانواده ام سردم
یه کاری میکنن قایمکی باهاش حرف بزنم از دقشون.
متنفرم از همه خانوادممممممم از منه بی عرضه بدم میاددددددد
تنگی نفس گرفتم
معده درد عصبی دارم
به هر دری کمیزنم خانواده داره جلو پیشرفتمو از همه لحاظ میگیره
چقد گفتم من حالم باهاش خوبه بزارنم به حال خودم وقتی پیششم میخندم گوش نداد کسی
چقد گفتم بزارید برم باشگاه من عاشق این ورزشم هیچی
گفتم بزار با همکلاسیام برم بیرن گفتم همکلاسی فقط برا کلاسه
گفتم تلگرام نصب کنم چهار تا دوره نمونه سوال فلان بهمان گفتن نه تو حق نداری فیلتر شکن و تلگرام و واتساپ و اینستا بزنی
گوشیم چک میشه
حال روحیم داغونه
هر روز از ته دلم گریه میکنم
فقط بگید چیکار کنم
گم شدم تو خودم
( راستی دهمم و تجربی)
قدرتی که داشتی و گذاشتی توی سینی از نظر من اینه که چیزهایی که احتمالش کمه که بفهمن رو هم شاید خیلی شفاف بهشون گفتی. چون فکر میکردی این راهیه که کمک میکنه و کاملا هم قابل درکه. این چیزی بوده که احتمالا توی اون خونه بهت اموزش داده شده، ازت خواسته شده و جاهاییم که شاید اولا وقتی بچه تر بودی و خلافش رفتار کردی احتمالا بازخواست شدی و خب رفته رفته یادگرفتی اها من باید همه چی رو کامل بگم. اینجوری احساس امنیت بیشتری کردی توی خونه در واقع. ولی رفته رفته که بزرگتر میشیم علاوه بر حس امنیت، آزادی هم نیاز داریم و این ازادی خواستنه با اون مدل امنیتی که اونا بلدن تامین کنن (با کنترل کردن) در تقابله.
ولی الان شاید این قدرت رو داشته باشی که جاهایی که احتمالش کمه اونا بفهمن بهشون نگی. احتماله بازم و بسته به شرایط ممکنه بفهمن و تو حتی ممکنه از ترس اینکه شرایط باز بدتر شه برات، تصمیم بگیری که خب نه بذار بگم و شفاف باشم، این بهتره. ولی اگه امتحان نکردی این راه رو تا الان، با توجه به اینکه راه شفافیت و صحبت منطقی باهاشون فیل شده تا حالا، پذیرفتن ریسک این به نظر من منطقی میاد. و منظورم هم یه کار عجیب و غریب و ۱۸۰ درجه متفاوت با خود الانت نیست. یه استپ خیلی کوچولو شاید مثل همین که پرواز گفت باشه. (اینکه پیامای این چنینی مثل قلیون کشیدن دوستت رو که خودت هم میدونی برای خانواده حساسیت برانگیزه قبل اینکه ببینن پاک کنی). اینجوری در واقع از اون نیمچه قدرت خودت استفاده کردی که فقط جلوی قدرت گرفتن بیشتر اونا رو روی زندگیت بگیری که کاملا هم حق داری.
کاش دنیا قشنگ بود و همه ادما سالم بودن و نیاز نبود ادم از پدر و مادرش چیزی رو پنهان کنه. ولی این رو بپذیری که دنیا اینجوری نیست متاسفانه و گاهی اوقات ادم مجبوره کارهایی خلاف میلش بکنه که توی دنیای قصهها که همه چیز خوبه و همه خوبن اون کارا بده، ولی توی شرایط دنیای وقعی اون کارا کارای لازم و مفید و درستین
اگه تراپی رفتن هم چیزی که خودت دوست داری و با توجه به شرایط خانواده و سخت گیری هاشون امکانش برات هست قبل از هر کار دیگهای این رو پیشنهاد میکنم (نمیدونم واقعا دید خودت و یا اونا به عنوان کسی که هزینش رو باید اونا بدن چجوریه به این داستان). با توجه به مشکل معدت و افکاری که داری، اگه کاری میتونی بکنی تا زمانی که مستقل نشدی از خانواده که سلامت روانت بهتر شه (روانشناس، روانپزشک و ...) انجام بده لطفا و حواست به خودت باشه