به قلم ایموجی :)))

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Ayda-kz
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
روزی از روزها پیتر کوچولو توی باغچه‌ی خونشون در حال قدم زدن بود، هوا آفتابی بود و رنگین کمون قشنگی توی آسمون به چشم می‌خورد.همونطور که داشت وسط حیاط جست و خیز می‌کرد، ناگهان پای پیتر روی صابونی که کنار استخر بود رفت و پرت شد توی آب.همونطور که تقلا می‌کرد تا بتونه از استخر بیرون بیاد، روی سنگ لبه‌ی استخر یه کِرم عجیب و بزرگ جثه دید، پیتر تصمیم گرفت کرمه رو بکشه، اول با مشت محکم زد روی کرم و وقتی دید هنوز نمرده، تصمیم گرفت دمپایی پاش رو در بیاره و محکم بکوبه توی سر کرمه، اما باز هم نتیجه نداد.
از استخر بیرون اومد و تصمیم گرفت از قیچی کاردستی‌هاش برای قطعه قطعه کردن کرمه استفاده کنه، بوی سوختگی خورش بادمجونی که مامانش برای ناهار پخته بود تو خونه پخش شده بود، اما پیتر اصلا متوجه بوی سوختگی نشد، با اینکه مامانش بهش زنگ زده بود تا راس ساعت مقرری زیر کاز رو خاموش کنه، اما تنها چیزی که در اون لحظه بهش فکر می‌کرد،تیکه کردن کرم بیچاره بود.


🪻🕸🍳🌍💍🏹🚭
روزی روزگاری سنبل و تیرکمون داشتن باهم بازی میکردن که یهو سنبل به تور عنکبوت گیر میکنه . تیرکمون اهالی زمین رو خبردار میکنه و اونا میگن اگه سیگار نکشه تو تور گیر نمیکنه
پس تیرکمون هم بیخیال سنبل میشه و میره از نیمرو خواستگاری میکنه و حلقه رو میندازه رو انگشتش

🧿♟️📷💼💊🧹🚽🔟☯🔚
 
روزی روزگاری سنبل و تیرکمون داشتن باهم بازی میکردن که یهو سنبل به تور عنکبوت گیر میکنه . تیرکمون اهالی زمین رو خبردار میکنه و اونا میگن اگه سیگار نکشه تو تور گیر نمیکنه
پس تیرکمون هم بیخیال سنبل میشه و میره از نیمرو خواستگاری میکنه و حلقه رو میندازه رو انگشتش

🧿♟️📷💼💊🧹🚽🔟☯🔚
یه تازه عروس میگفتن :
چش زخم خریدم برا کیف شوشویی ...وای نمیدونی شوشوییم یه عکاس شطرنج باز و یه دارو ساز ماهره داره رو دارویی کار میکنه برای اسهال که دیگه ده بار نری دستشویی و روزتو تو دسشویی به پایان نبری تازه شوشویی برام گردنبند یین و یانگ خریده و دیروز خونه رو جارو کرده اذیت نشم وای شوشویی خودمههه

🎳🤠👁️ 🩰🥵🧳🐨🪼⛄🍿
 
یه تازه عروس میگفتن :
چش زخم خریدم برا کیف شوشویی ...وای نمیدونی شوشوییم یه عکاس شطرنج باز و یه دارو ساز ماهره داره رو دارویی کار میکنه برای اسهال که دیگه ده بار نری دستشویی و روزتو تو دسشویی به پایان نبری تازه شوشویی برام گردنبند یین و یانگ خریده و دیروز خونه رو جارو کرده اذیت نشم وای شوشویی خودمههه

🎳🤠👁️ 🩰🥵🧳🐨🪼⛄🍿
یه گاوچرون تو گرمای 40 درجه عرق میریزه و حوصلش سر میره
میره بولینگ بازی کنه یهو چشمش میخوره به بغل دکه چس فیل فروشی که تبلیغ باله کوالا فردا کانادا
چمدون جمع میکنه بره کانادا یادش میفته عروس دریایی خونگیش غذا نخوره میمیره
میخواد بهونه بیاره میگه اگه کانادا خوب بود ادم برفی هاش زنده بودن
بعدم میمونه خونه تو دمای 40 درجه چایی میریزه میخوره


🫣🤖🦶🫀👒🥽🐸🦊🦐
 
1 : 🏨➡️🤡🧙‍♂️

2 : 🥚🥚🫳🤡

3 : 🥴▶️🥵▶️🧙‍♂️

4 : 💵🫳🤡

5 : 🏨🤡⬅️🌃

6 : 🐕⬅️🤡⬅️🔞

7 : 😵‍💫➡️🤤➡️😫➡️🤡

8 : 🫃 END
 
1 : 🏨➡️🤡🧙‍♂️
جادوگر دلقک شد و رفت مدرسه
دلقک دوتا تخم مرغ داشت
3 : 🥴▶️🥵▶️🧙‍♂️
جادوگر گرمش شد بعد مست شد
دلقک درآمد دلاری داره
دلقک شب که میشه بر میگرده خونه
6 : 🐕⬅️🤡⬅️🔞
گربه هم مثل دلقک بی‌تربیت میشه
7 : 😵‍💫➡️🤤➡️😫➡️🤡
دلقک عطسه میکنه بعد دهنش آب میوفته و بیهوش میشه
دلقک چاق میشه تمام
 
عههه چه خوب دوباره اومده بالا

@*100RA* ایموجی بگو برادررر
 
بزار خودم ادامه بدم : ((((((((( اتشی افتاد بر دل مزرعه افتابگردان ها باد هم شورش کرد طوفان زبانه اتش را کشاند به ماه ماه هم دلقک وار به قضایا خندید و چادر ابر کشید و از زمین رو پوشاند نهنگ بدنبال ماه خود را به ساحل انداخت از آن کار اتش زندگی خیلی ها پایان یافت
🥸🫁🧟‍♀️💍🦄
 
بزار خودم ادامه بدم : ((((((((( اتشی افتاد بر دل مزرعه افتابگردان ها باد هم شورش کرد طوفان زبانه اتش را کشاند به ماه ماه هم دلقک وار به قضایا خندید و چادر ابر کشید و از زمین رو پوشاند نهنگ بدنبال ماه خود را به ساحل انداخت از آن کار اتش زندگی خیلی ها پایان یافت
🥸🫁🧟‍♀️💍🦄
آروشا شاهدخت شهر روشنایی بود که یه اسب تک شاخ و حلقه سلامتی جاودان شهر رو داشت تا اینکه با دسیسه خدمتکارش جادوگر شهر سیاهی با تغییر قیافه و عینک و سبیل خودشو شبیه پزشک قصر کرد و داخل ظرف آب آروشا ماده سمی ریخت اول ریه آروشا درگیر شد و بعد جسمش و در نهایت زامبی شد عقلشو از دست داد اسبشو و حلقه رو خورد سپر سلامتی شهر نابود شد جادوگرا خلاصه شهر روشنایی رو نابود و مردم زامبی شده رو به بردگی گرفتن تمام!

🖤👣🪂🐥🪈🪦🥹🌹🤳🌵
 
🖤👣🪂🐥🪈🪦🥹🌹🤳🌵
ساعت 2 شب بود. حمید با صدای نوتیف گوشیش چشماش رو باز کرد. پیام به این شکل بود: ساعت 3 رد پاها رو دنبال کن. حمید که عاشق ماجراجویی و چیزای ترسناک بود، اشک توی چشماش حلقه زد. حمید قبل از اینکه از خونه بیرون بره با کاکتوسش حرف زد و گفت که اگه زنده به خونده برگرده، پادرمیونی میکنه که کاکتوسش به رزگلی برسه. از خونه بیرون زد. دم در خونه یه جوجه مرده افتاده بود. انقدر از دیدن این صحنه ناراحت شد که خشم وجودشو برداشت. قلبش تیره و تار شد و عهد بست اگه طرف رو پیدا کنه انتقام میگیره. مسیر رد پاها رو دنبال کرد و راهش به قبرستون افتاد. گوش‌هاش رو تیز کرد و دید صدای نوای یه فلوت میاد. جلوتر رفت و دید توی درختای خشک قبرستون، یه مرد چتر باز گیر کرده لای شاخه های درخت. مرد گفت بالاخره اومدی؟ اینجا خیلی ترسناکه زودتر کمک کن بیام پایین. حمید میخواست انتقام بگیره اما فکر کرد ارزش نداره دستاشو به خون آلوده کنه. پس یه لگد به درخت زد و بی هیچ سخنی به سمت خونه برگشت.

🌂🦕🎂🛝🥉📬🤒
 
تاپیک به شدت اندر ریتد

🌂🦕🎂🛝🥉📬🤒
داینوعلی 🦕 به زودی تولد 12 سالگیش 🎂 بود و آخرین شانس مدال گرفتنش 🥉 توی مسابقات سرسره نوردی زیر 11 سال بود. 🛝
روز مسابقه بارون میومد ولی داینوعلی چترش رو توی خونه جا گذاشته بود 🌂. برای همین حسابی خیس شد و تا برسه به مسابقات و عصریخبندان خورده بود 🤒.
ولی با تلاش و توکل به خدای مهربون مقام 3.5 ام رو کسب کرد و حکم قهرمانی + 2.5 اش رو پست کردن براش 📬 قبل اینکه بر اثر سینه پهلوی ماقبل تاریخی به رحمت خدا بره.
🤡🔪🥩🫄🏽🥸😋
 
Back
بالا