• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

آوای نمناک (Ss_Zahra)

  • شروع کننده موضوع
  • #1
ارسال‌ها
1,745
امتیاز
23,682
نام مرکز سمپاد
فرزانگان۱
شهر
قم
سال فارغ التحصیلی
1401
مدال المپیاد
یه مرحله دو ادبی :)
دانشگاه
UMSHA
رشته دانشگاه
ANS
سلام
خیلی فکر کردم همچین چیزی بزنم یا نه
خیلی دوست داشتم یه آلبوم هنری داشته باشم ولی هنر کامل و حرفه‌ای ای ندارم متاسفانه

فعلا چندتا چیزمیز که نوشتم رو میذارم
نظراتتون رو بگین ولی بیایید به هم نخندیم با هم بخندیم:))

من قبلا یه تاپیک به اسم و یوزرم داشتم و اینو اینجوری نوشتم ولی شاید عنوان رو بعدا عوض کردم :"
 
  • شروع کننده موضوع
  • #2
ارسال‌ها
1,745
امتیاز
23,682
نام مرکز سمپاد
فرزانگان۱
شهر
قم
سال فارغ التحصیلی
1401
مدال المپیاد
یه مرحله دو ادبی :)
دانشگاه
UMSHA
رشته دانشگاه
ANS
دوست داشتم اولیش این باشه
خیلی سخت بود و حدودا30 تا بیت حاشیه ای داشت که پاک شدن تا مفهوم رو خراب نکنند
یه جور نزدیک به شعر معروف مست و محتسب پروینه :") ولی با هدفی دیگه
من حرفه ای نیستم پس نمیگم بی ایراده اما با عروض سماعی چک کردیم و اونقدر فاحش نیستن
چندجا اختیار خورده ولی با وزن فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن بخونید :)
اگه خوانش درست باشه به ایراد نمی‌خورید

نوشته اسفند1400

"لیاقت عشق"


محتسب مستم بدید و چنگ بر دامن فتاد ~ دست بی جانم گرفت و رو به دیوارم ستاد


گفت بر من، ای تو واردگشته برراهی غلط ~ جاودانی حد بگیری گر روی بر این نمط


ناقلان نقلت کنند در محفل وعظ و غنا ~ جارچی جارت زند نزد غریب و آشنا


گر خبر از حال تو نزد پریزادت برم ~ در مقام وعظ و رندی از همگی سرترم


لیک دیناری بده پنهان و خودرا وارهان ~ از برای عشق باید خرج کردن ای جوان


ار که دیناری دهی برمن، تو را وامی‌رهم ~ مهر سرخی بر دل و دست و دهانم می نهم


گفتمش هان ای ز آواز دل من بی خبر ~ بر غزال خوب و رعنا این خبر را مر ببر


بر برش چون تو رسیدی بازبگشایت دهان ~ گو به آن دلبر سیم اندام مشکین مردمان


کودکی نادان به سنگی، کوزه‌ی زر می‌دهد ~ از برای ترکه‌خشکی، شاخه ی تر می‌دهد


محتسب وعظ و کمالش را به دیناری فروخت ~ خرمن ایمان و تقوایش برای کاه سوخت


من نه آن باشم که دانم عشق را همچون پشیز ~ لایق این گوهر تابان، شود جان عزیز


ار برای عشق نقلم می کنند این ناقلان ~ ور برای عشق حد خواهم خورم من جاودان


بر زبان گویم که من اندر دل خوشبختیم ~ لحظه ای هم ظن مدار ای گل، که من در سختیم


از برای عشق تو، اینگونه من شیدا شدم ~ در ازای عشق، خود را یافتم، پیدا شدم


از برای عشق مردن، آرزوی من بود ~ خوردن پیمانه‌اش، بویم برای تن بود


یک سخن را راست گفتش محتسب، بر آن زبان ~ آری اندر عشق باید خرج کردن ای جوان

 
  • شروع کننده موضوع
  • #3
ارسال‌ها
1,745
امتیاز
23,682
نام مرکز سمپاد
فرزانگان۱
شهر
قم
سال فارغ التحصیلی
1401
مدال المپیاد
یه مرحله دو ادبی :)
دانشگاه
UMSHA
رشته دانشگاه
ANS
یکی از مورد علاقه‌هام ^^
سر گفتنش همین‌جوری کلمات پشت سر هم ردیف می‌شدند
البته بعدا یه ذره تغییرش دادم و فکر کنم خرابش کردم
فقط قسمت آخرش حس می‌کنم اون جور که توقع داشتم قشنگ جمع و جور نشد
کم و بیش وزن داره
اسفند1400

"نگاه سرد"

ندانستم! نفهمیدم!

که آن افسون نگاه سرد بی مهرش

که آتش داشت در سِحرش

چرا بر آن شکرخند گل سرخم

خزانی تلخ می تابید.


به سان قاتلی خفته

ز مهر و عشق دست شسته

بدون وقفه‌ای، مکثی

هزاران موج زهرآلود

به سوی قلب مسکینم

می بارید، می بارید.


هرآنچه تلخ داشت آن روز

میان جمع دیوانی

که می خواندند ورا جان‌سوز

فرود آورد و پنهان شد.

دل آزرده‌ام لرزید.

هرآنچه خواست او، آن شد.


در آن تاریک ژرف چاه تنهایی

دلم خون بود ز تن‌هایی

که آسان بر دل شبنم

جفا دارند و چندی بعد

خجل از آن همه دشنه

همانند گلی تشنه

سویش دست دعا دارند


و من هرگز ندانستم!

چرا نامش بُوَد آدم

کسی که هیچ گاه، یک دم

نگاه ظالم خود را

نیافکنده بدان دریا

همان دریای دادخواهی

که می بلعد صدای خستگان راه

به وقتش، روزی، جایی

دهد پاسخ، کند فریاد...
 
  • شروع کننده موضوع
  • #4
ارسال‌ها
1,745
امتیاز
23,682
نام مرکز سمپاد
فرزانگان۱
شهر
قم
سال فارغ التحصیلی
1401
مدال المپیاد
یه مرحله دو ادبی :)
دانشگاه
UMSHA
رشته دانشگاه
ANS
خب نمی‌دونم اسم قالب رو سپید بذارم یا موج نو :"
راستش بیشتر با موج نو راحت ترم چون که شاملو سپید رو در آهنگ کلمات تعریف می‌کنه
و قطعا دستای من از این هنر خالیه
خیلی سعی کردم یه دونه رند و عارفانه بنویسم این شد :))

"محراب"

آه ای که رخ نقره‌‌فامت

محراب و بوسه‌گاه من گشته است

سال‌ها در کوچه‌باغ های قلبم

حیران به دنبال نشانی از تو دویدم.

تو پرده برانداختی

و من،

در بحر بی‌کران عبادتت،

مستغرق شدم.

با روشنایی اختر چشمانت،

خورشید حقیقت را

از دل تاریک قلبم بیرون کشیدی

و به راستی

مرا چه حاجت به فانوس و راهنما

آنگاه که رخ ماه‌گونه‌ات

مسیر عبودیت را برایم روشن و هموار ساخته؟

و چه نیاز به خارمغیلان

وقتی که طواف دو یاقوت چشمانت واجب است؟

همانا شراب حرام گشت

بر کسی که دُردِ لعل تو را نچشید

و چه بیهوده عبادتی شد

نماز آن که از تو تمسک نجست!

به من بگو!

این چه بی ثمر التماسی بود

که من از هر بی نشانی،

برای یافتن نشانی از تو داشتم؟

اسفند1400
 
  • شروع کننده موضوع
  • #5
ارسال‌ها
1,745
امتیاز
23,682
نام مرکز سمپاد
فرزانگان۱
شهر
قم
سال فارغ التحصیلی
1401
مدال المپیاد
یه مرحله دو ادبی :)
دانشگاه
UMSHA
رشته دانشگاه
ANS
فکر کردین همه‌شون خوب و قشنگن؟ نه بابا :))
اینم موج نو در نظر بگیرین ببینیم چی میشه

"محبوس"


خودم را باختم

آنگاه که نور چشمانت بر این کلبه‌ی متروک تابید.

درست همان لحظه که گرمای لبخندت،

تن رنجور و دردمندم را نوازش داد...

دیگر منی نمانده بود

بود و نبودم را به تو باخته بودم.

مگر می‌شود با وجود تو منی باقی بماند؟

چیزی نمانده بود جز چندی رگ و استخوان پوسیده

و تنی پلاسیده از زمان...

من همان نبود را هم به تو بخشیدم

تا شاید اندکی بیشتر بمانی

بمانی و شکرخندت چاشنی رویاهام شود...

اما ...

اما افسوس که نماندی و گرمای نگاهت را از من دریغ کردی

و آن رایحه گیسوان مشکینت نیز.

رفتی و با خود بردی

تماشای طلوع خورشید چشمانت را

و لطافتی که زیستنم با تو داشت.

با رفتنت دیو تاریکی بر تن زارم هجوم آورد

و سردی فقدان گرمای تنت، قلب مهجورم را لرزاند

و من هرگز ندانستم

به کدامین گناه ناکرده محبوس ابدی سراب وجودت شدم...
 
  • شروع کننده موضوع
  • #6
ارسال‌ها
1,745
امتیاز
23,682
نام مرکز سمپاد
فرزانگان۱
شهر
قم
سال فارغ التحصیلی
1401
مدال المپیاد
یه مرحله دو ادبی :)
دانشگاه
UMSHA
رشته دانشگاه
ANS
این 4تا بالایی‌ها رو برای مسابقه فرستادم و یکی‌شون اول استان شده حالا کدوم خدا می‌دونه:))

نظر که ندادین ولی خب من بقیه‌شو برای دل خودمم که شده، می‌ذارم :))
 
  • شروع کننده موضوع
  • #7
ارسال‌ها
1,745
امتیاز
23,682
نام مرکز سمپاد
فرزانگان۱
شهر
قم
سال فارغ التحصیلی
1401
مدال المپیاد
یه مرحله دو ادبی :)
دانشگاه
UMSHA
رشته دانشگاه
ANS
خب وقت سطح پاییناست :))
ناراحتم اون چیزی که میخوام نمیشن :"
این ناقصه هنوز ولی خیلی وقته نرفتم قصه شو تموم کنم اسم هم نمی‌ذارم تا ته داستانش برسه
شاید هم همینجوری ناقص گذاشتم بمونه:))
بهار 1401؟

فعلا کویر صداش می‌کنیم:))

کویری داشت چشمانش

کویری سرد و وهم‌آلود

در آن چشمان سحرانگیز

همه رازی هویدا بود

دو گوی آتشین آنجا

به رسم شعله‌های شمع

می‌رقصید و می‌چرخید

تن آشفته‌ی من نیز

ز ترس تیشه‌ی فرهاد

به سان بید مجنونان

می‌چرخید و می‌لرزید

بدیدم من همان وامق

نشسته بر همان صحرا

به حال غم گرفته زانوی خود را

بخواند او برای کودکان راه

در آن آواز نی گاهی

حکایت می‌کند از خود

ز تلخ کام شیرینش

ز هجر یار دیرینش

از آن داغ و از آن دوری

از آن مستی و مهجوری

بخواند از برای عبرتی، پندی

ولیکن کودکان راه

که گویی پنبه بر گوشند

بدون وقفه‌ای، مکثی

به همراه نی وامق

می رفتند و می‌گشتند.
 
بالا