• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

اندکی تامل _ فیه ما فیه

  • شروع کننده موضوع Mkop
  • تاریخ شروع
  • شروع کننده موضوع
  • #1

Mkop

کاربر جدید
ارسال‌ها
2
امتیاز
6
نام مرکز سمپاد
شهیدثانی
شهر
گرمسار
سال فارغ التحصیلی
1389
در شب نیز مَردِ ریایی از مخلِص پیدا شود، ریایی رسوا شود؛ در شب همۀ چیزها به شب مستور شود و به روز رسوا شود و مردِ ریایی به شب رسوا شود، گوید چون کسی نمی‌بیند از بهرِ کی کنم؟ می‌گویندش که کسی می‌بیند، ولیکن تو کس نیستی تا کسی را ببینی؛ آن کس می‌بیند که همۀ کسان در قبضۀ قدرت ویند و به وقتِ درماندگی او را خوانند همه، و به وقتِ دردِ دندان و دردِ چشم و دردِ گوش و تهمت و خوف و ناایمنی همه او را خوانند به سِرّ و اعتماد دارند که می‌شنوند و حاجتِ ایشان روا خواهد کردن و نهان‌نهان صدقه می‌دهند از بهرِ دفعِ بلا را و صحّتِ رنجوری را و اعتماد دارند که آن دادن را و صدقه را قبول می‌کند؛ چون صحّت‌شان داد و فراغت از ایشان آن یقین باز رفت و خیال اندیشی باز آمد؛ می‌گویند خداوندا آن چه حالت بود که به صدق تو را می‌خواندیم در آن کنجِ زندان با هزار قُلْ هُوَالله بی‌ملالت که حاجاتِ ما روا کردی؟ اکنون ما بیرونِ زندان همچنان محتاجیم که اندرون زندان بودیم
 

صوراسرافيل

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,432
امتیاز
8,553
نام مرکز سمپاد
علامه حلى
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
0000
این بخش مهم و قابل تامل،در باب “انالحق” گفتن منصور حلاج:

پیش تو، دو انا نمی گنجد. تو انا می گویی و او انا. یا تو بمیر پیش او، یا او پیش تو بمیرد، تا دویی نماند! اما آن که او بمیرد امکان ندارد، نه در خارج و نه در ذهن. او را آن لطف هست که اگر ممکن بودی، برای تو بمردی، تا دویی برخاستی. اکنون چون مردن او ممکن نیست، تو بمیر تا او برتو تجلی کند و دویی برخیزد

آخر این انالحق گفتن دعوی بزرگی است. اناالعبد گفتن دعوی بزرگ است. اناالحق عظیم تواضع است. زیرا این که می گوید من عبد خدایم. دو هستی اثبات می کند: یکی خود را و یکی خدا را. اما آن که اناالحق می گوید، خود را عدم کرد و به باد داد.یعنی من نیستم،همه اوست،جز خدا را هستی نیست،من به کلی عدم محضم و هیچم.

تواضع در این بیشتر است. شیری در پی آهویی کرد،آهو از وی می گریخت. تا می گریخت، دو هستی بود: یکی هستی شیر و یکی هستی آهو. اما چون شیر به او رسید و در زیر پنجه ی او قهر شد و از هیبت شیر بی هش و بی خود شد، در پیش شیر افتاد. این ساعت، هستی شیر ماند تنها و هستی آهو محو شد و نماند.
 
بالا